منازعه بر سر اخلاق از صدوپنجاه سال پیش در ایران مطرح بوده. این منازعه که پیش از مشروطه آغاز شده و تا دوران پهلوی و پس از انقلاب و تا امروز ادامه داشته، موضوع گفتوگوهای بسیار بوده است. گفتار حاضر بیشتر معطوف به اخلاق و نگرانیهای اخلاقی در دوران بعد از انقلاب است و بهخصوص به پانزده-بیست سال گذشته بازمیگردد. در حدود دو دههی اخیر نگرانی دربارهی وضعیت اخلاقی در ایران شدت گرفته و امروز در اوج خود قرار دارد. پرسشی که این گفتار در پی پاسخاش است آن است که چرا چنین نگرانیهایی بروز یافته؟ چه عواملی در دو دههی اخیر موجب بروز نگرانی دربارهی وضعیت اخلاقی جامعه شده است؟ پیش از رسیدن به پاسخ این پرسش ابتدا باید بدانیم این نگرانیها چیست؟ چه نگرانیهایی دربارهی چه مشکلاتی وجود دارد؟
نگرانی دربارهی اخلاق، در مقطعهایی مختلف پس از انقلاب به صورتهای مختلفی مطرح بوده است. مثلاً در مقطعهای مختلفی در گذشته، گروهی، نگرانیهایی دربارهی تهاجم فرهنگ غربی، ضعف دینداری، سستحجابی و مانند اینها ابراز میکردهاند. (گرچه البته این گروه، در کنار این نکوهشها، مردم را به خاطر صفاتی از قبیل «حضورِ پرشور در صحنه» یا «دفاع از ارزشها» ستایش هم کردهاند). اما بیش از یک دهه است که چنان نگرانیهایی کمتر طرح میشود در حالی که وضعیت موجود دینداری و ارزشهای دینی نسبت به زمانی که آن نگرانیها طرح میشد بهتر نشده و در مواردی بدتر شده است. در یکی-دو دههی اخیر دغدغههای دیگری از جنسی دیگر توسط گروههای دیگر طرح میشود و فراگیر میشود. نوشتار حاضر دربارهی این نوعِ تازهی نگرانیهای اخلاقی است.
این نگرانیهای جدید، نگرانی دربارهی مجموعهای از رذیلتهای اخلاقی است که به ایرانیان نسبت داده میشوند و نمونههایی از آنها را میشود در کتاب «جامعهشناسی خودمانی»[۱] نوشتهی حسن نراقی دید. کتاب نراقی البته ارزش محتوایی ندارد. هیچ استدلال و استناد قدرتمندی پشت محتواهای مطرح شده در این کتاب وجود ندارد. در اینجا این اثر نه به دلیل محتوایاش بلکه از آن رو برای بحث حاضر ما اهمیت دارد که به شدت مورد استقبال عامه قرار گرفت و به نمادی از بیان سستاخلاقیهای امروز ایران تبدیل شد[۲]. در این کتاب، فهرستی از رذایل اخلاقی ایرانیان آورده شده شامل: بیگانه بودن با تاریخ، حقیقتگریزی، پنهانکاری، ظاهرسازی، قهرمانپروری، استبدادزدگی، خودمحوری یا فردگرایی منفی، برتری جویی، ریاکاری، احساساتی بودن، شعارزدگی، قانونگریزی و مانند اینها. این نگرانیهای اخلاقی با نگرانی دربارهی ضعف دینداری (که در گذشته طرح میشد) تفاوت دارند. اینها از جنس دیگری هستند. مدعیان چنین نگرانیهایی نیز با مدعیان نگرانیهای پیشین تفاوت دارند. این نگرانیهای جدید از جانب گروه دیگری طرح شده و در دو دههی اخیر اوج گرفته و البته سپس فراگیر شده و در میان گروههای مختلف و مخالف، از اصولگرا و اصلاحطلب، از مذهبی و غیرمذهبی رواج یافته و به موضوع بحثها و گفتوگوهای اخلاقی این سالها تبدیل شده است. این نوع از دغدغهها موضوع گفتار حاضر است. پرسش این نوشتار آن است که چرا چنین نگرانیهایی پدید آمده و گسترش یافته است؟ و چرا نگرانیهای جدید از این نوعاند؟ چرا وضعیت اخلاقی امروز به پرسش کشیده میشود؟ و چرا به این شکل خاص به پرسش کشیده میشود؟ در این گفتار میخواهم خودِ «پرسش از وضعیت اخلاقی» را مورد پرسش قرار دهم.
۱. این ادعاها درباره وخامت اوضاع اخلاق ایرانی در چارچوب کلانتری قرار میگیرد که عبارت است از تلاش برای «تحلیل چرایی عقبماندگی ما». این عقبماندگی به زبانهای مختلف بیان میگردد و به مجموعهای از رذالتهای اخلاقی (که فهرستی از آن در بالا آمد) نسبت داده میشود. آن رذالتهای اخلاقیِ ادعایی، به عنوان علت آنچه که «عقبماندگی ما» دانسته میشود مطرح میگردد. عنوان فرعی کتاب حسن نراقی «چرا درماندهایم؟» است.
گفتمان «عقب ماندگی» که البته از سالهای مشروطه تا امروز مطرح بوده و در مقاطع مختلف اوج و فرود داشته است، در سالهای اخیر با یاری مجموعهای از نوشتارهای عامهپسند دوباره اوج گرفت. کتاب حسن نراقی تنها یکی از این آثار است که پرفروش شد و جنبهای نمادین یافت. آثار بسیار دیگری وجود دارد که با عنوانهای مختلفی از قبیل «ما چهگونه ما شدیم»[۳]، «چرا ایران عقب ماند و غرب پیش رفت»[۴]، «چرا عقب ماندهایم؟»[۵]، «تأملی بر عقبماندگی ما»[۶] «غرب چهگونه غرب شد»[۷] و مانند اینها[۸] با سرعت زیاد و دقت اندک نوشته و در فضا پراکنده میشد و به سرعت به چاپهای چندم میرسید و خوانده میشد و هنوز چاپ و خوانده میشود. بسیاری از این آثار، آنچه را که «عقبماندگی ما» میخوانند به رذالتهای اخلاقی ایرانیان – مشابه آنچه به نقل از حسن نراقی آورده شد – نسبت میدهند.
نمونههای دیگری را هم در این مورد داریم. مثل کتاب «جامعهشناسی نخبه کشی»[۹] علی رضاقلی، «خودمداری ایرانیان»[۱۰] حسن قاضی مرادی یا «فرهنگ سیاسی ایرانیان» محمود سریعالقلم. سریعالقم خیلی مشخصتر این ادعاهای بیاخلاق بودن جامعه ایرانی را به پرسش چرایی عقبماندگی ما پیوند زده است. این نوع مباحث، چنان که تاریخ چاپ و تجدید چاپ کتب مذکور نشان میدهد، از اواخر دههی هفتاد به تدریج شروع شد و روزبهروز اوج گرفت و امروز همهجا را فرا گرفته است.
نمونهی نظرورزانهتری از نقد اخلاقی ایرانیان امروز نیز در این دودهه دهه پرورش یافته و ارائه شده که از آن استاد مصطفا ملکیان است. ایشان به صراحت ابراز کرده است که چیزی به اسم «جامعه» وجود ندارد. فقط افراد وجود دارند. جامعه برابر با تکتک افراد است نه چیزی بیش از آن. «جامعه»، امری توهمی و غیرواقعی است. هر مشکلی هست ناشی از همین افراد است و هر رنجی هم هست، معطوف به همین افراد است. هدف نهایی هر تلاش اصلاحی باید کاهش رنج فرد فرد انسانها باشد. و راه حل این اصلاح نیز اصلاح فرد فرد انسانها است. از آنجا که جامعه واقعیت ندارد، چیزی به عنوان راه حل اجتماعی هم قابل طرح نیست. استاد ملکیان میگوید هر کس خودش را جداگانه اصلاح کند، جامعه اصلاح خواهد شد. ایشان میپرسد: «آیا میتوانیم قائل باشیم که غیر از ما [افراد] چیزی به نام جامعه و نهاد و گروه اجتماعی وجود دارد؟» و پاسخ میدهد: «من اصلاً معتقد هستم ما افراد هستیم و چیزی به نام نهاد وجود ندارد». من «برای نهاد اصلا وجود عینی خارجی قائل نیستم و طبعا همهی اخلاق را اخلاق افراد می دانم» و دربارهی تغییر اجتماعی میگوید: «در تحلیلی که من دارم، تغییر نهادی (با فرض این که بپذیرم نهاد تحقق دارد)، بالمال برمی گردد به تغییر اعضایی که در آن نهاد دخیل و دست اندرکار هستند.»[۱۱] و سپس دربارهی چهگونگی تغییر افراد میگوید: «میگویم که در درون آدمیان سه چیز بیشتر وجود ندارد: یک سلسله باورها، یک سلسله احساسات و عواطف و هیجانات، و یک سلسله خواستهها. رفتار انسان- چه رفتار گفتاری و چه رفتار کرداری- از مجموع باورها به علاوه احساسات و عواطف و هیجانات و به علاوه خواستهها، ناشی میشود. من به این سه، عناصر درونی فرهنگ میگویم. بنابراین وقتی از اصالت فرهنگ سخن میگویم، مرادم این است که آدمیان تا باورهایشان، تا احساسات و عواطف و هیجاناتشان، و تا خواستههایشان عوض نشود و در جهت درست پیش نرود هیچ امری اصلاح شدنی نیست».[۱۲] به این ترتیب استاد ملکیان نیز شبیه آثار پیشگفته، طرحی ترسیم میکند که در آن مشکلات اجتماعی جامعهی ایران به وضعیت اخلاقی افراد پیوند میخورد.
۲. چنان که گفته شد نگرانی دربارهی وضعیت اخلاقی به شکلی که طرح شد، و پیوند دادن «عقبماندگی» به وضعیت اخلاقی نیز موضوع و موضِعِ تازهای نیست. پیشینهی این نوع تحلیل به پیش از مشروطه باز میگردد. در سالهای منتهی به مشروطه و پس از آن آثار بسیاری نوشته شد که اولاً تصویری عقبمانده از ایران میساخت و ثانیاً علت این عقب ماندگی را به خلقیات و روحیات ایرانی نسبت میداد. اما نکته اینجا است که ابراز این نظر و اتخاذ این موضعگیری در طول یکونیم قرن گذشته شدت یکسانی نداشته و دچار شدتوضعفها و فراز و فرودهایی بوده است. در مقاطعی شکوه و شکایت از اوضاع اخلاقی اوج میگرفته و در مقاطع دیگر فرومینشسته. اما این که این شکایتها زمانی فرومینشیند و گاهی اوج میگیرد، نمیتواند از آنرو باشد که اوضاع اخلاقی مردم ما گاهی به انحطاط میگراید و زمانی به تعالی میرود. باید علل دیگری درکار باشد که نگرانی دربارهی اخلاق را فراز و فرود میدهد. شناخت درست ماهیت چنین نگرانیهایی و علت اوج و فرود آنها نیازمند مطالعهی نظاممند دربارهی علل اجتماعی و تاریخی این اوجوفرود است که از مجال حاضر بیرون است. در این جا صرفاً فرضیههایی دربارهی چرایی اوج گرفتن این بحثها در مقطع تاریخیِ حاضری که در آنیم طرح میکنم. چرا نگرانی از وضع اخلاقی در این مقطع زمانی بالا گرفته است؟
چنان که گفته شد، صورتبندیای که بحران اخلاقیِ موردِ ادعا، در چهارچوب آن طرح میشود مبتنی بر «عقبماندگی» است. این صورتبندی سه جزء دارد: اول، تصوری از «جامعهی پیشرفته» به عنوان وضعیت مطلوب و آرمانی؛ دوم، ترسیم وضع موجود به عنوان «وضعیت عقبمانده» که در نقطهی مقابل جامعهی پیشرفته قرار دارد؛ و سوم ارجاع مشکلات موجود (عقبماندگیها) به ضعف اخلاقی ایرانیان.
اول: جامعهی پیشرفته که در درونِ این تصویر، با جغرافیایی تخیلی به نام «غرب» یکسان پنداشته میشود آرمانشهری است مملو از تمام خوبیها: آزادی، دموکراسی، تکنولوژی، و اخلاقمداری.
دوم: آن تصویر، از آنرو که ایدهآلسازی شده و آرمانی شده است، دربرابرش هر وضع موجودی، از جمله وضع موجود ما، لاجرم نامطلوب خواهد بود. شکاف میان هر وضعیت موجودی با تصویر آرمانی فوق، شکافی نازدودنی است؛ تفاوتِ از واقعیت تا آرمان است. اما از آنجا که آن تصویر آرمانی، نه یک وضعیتِ آرمانی، که مشخصههای یک وضعیتِ واقعی پنداشته میشود، شکاف واقعیت تا آرمان به شکاف میان «ما» و «آنها» تبدیل میشود. میپنداریم که شکافی نازدودنی و مغاکی عظیم میان ما و آنها وجود دارد. گویا «ما» صدها سال از «آنها» «عقبتریم».
سوم: اما آنچه که استدلال را کامل میکند، این فرض است که آن عقبماندگیِ مفروض ناشی از خود ما است. ناشی از شیوههای فکر کردن، عمل کرد، خلقیات و روحیات، و صفات و رفتارهای ما است. در نتیجه برای رها شدن از این وضعیت عقبماندگی، باید فکر و عمل و اخلاق خود را اصلاح کنیم. میپنداریم اگر چنین اصلاحی صورت پذیرد، جامعهی ما به آن آرمانشهر تبدیل میشود.
(البته چون آرمانشهر واقعیت ندارد، ما هر کاری هم که بکنیم و هر خلق و خو و اندیشه و رفتاری که داشته باشیم از آن آرمانشهر فاصله خواهیم داشت. پیوندی که میان خلقیات موجود با آرمانشهر برقرار دانسته میشود، برقرار نیست. نتیجه آن که همواره خود را دارای نقص و ضعف اخلاقی میدانیم).
این، سه بند را میتوان خلاصهی شماتیکی دانست از تمام صورتبندیهای مختلفی که دربارهی بحران اخلاق در ایران در یکی دو دههی گذشته (و حتا از مشروطه تا امروز) ارائه شده است. اما پرسش اصلی همچنان پابرجا است: چرا در دو دههی اخیر این صورتبندی دوباره اوج گرفته است؟ پیش از پاسخ به این پرسش، لازم است بر خود این صورتبندی بیشتر توقف کنیم و محتوای آن را بیشتر بکاویم.
نقد اخلاقیِ جامعهی ایران بر اساس صورتبندی فوق متضمن ترسیم تصویر وضعیت موجود، ترسیم وضعیت مطلوب و در نهایت تحلیل فاصلهی میان این دو وضعیت است. فاصلهی میان «وضع موجود» و «وضع مطلوب» همان نقصان و کمبود اخلاقی است که جامعهی ما به آن مبتلا است. اما نقد اخلاقی به این شکل بر اساس مقایسه وضعیت موجود و وضعیت مطلوب، ایراداتی دارد.
به فرض آن که تصویر ترسیم شده از وضع موجود، تصویری معتبر باشد، اولین ایراد آن است که آنچه را به عنوان وضع موجود معرفی میکند، صرفاً توصیف میکند نه تحلیل. دربارهی این که آنچه به عنوان عقبماندگی از آن سخن گفته میشود، طی چه فرایندهای تاریخی و درون کدام مناسبات اجتماعی و سیاسی شکل گرفته و پدید آمده سخنی نمیگوید. این وضع را فقط مفروض میگیرد. به همین دلیل امکان شناخت درست وضعیت را نمییابد. وضعیت، در صورتی به درستی شناخته میشود که بتوان فرایند پیدایشاش را تحلیل کرد. بدون چنین تحلیلی، هر تصویری از وضع موجود تصویری کلیشهای و غیرواقعی خواهد بود.
ایراد مهمتر اما آن است که تصویر وضع مطلوب هم از درون ذهنیتی کلیشهای و ایستا حاصل شده است. به فرض که تصویر ترسیم شده از جامعهی غربی تصویری معتبر، و در واقع واجد تمام خوبیهایی که ادعا میشود باشد، معلوم نیست چرا چنان تصویری باید به آرمان ما تبدیل شود. هر آرمانی باید نسبتی با جامعهی خود برقرار کند. به زبان دیگر آرمانِ یک جامعه باید از گذر تحلیل امکانانت تغییر در وضع موجود حاصل شود. تنها در این صورت است که آن آرمان به محرک تحول تبدیل میشود؛ و تنها چنان آرمانی است که به کنش دگرگونخواه منجر میشود. آرمانی که با وضع موجود نسبتی برقرار نکند، تنها ابزاری برای تحقیر و انفعال خواهد بود و به تصلب بیشتر منجر خواهد شد.
بگذریم از این که خود این تصویر آرمانیشده از غرب، فقط تصورات ذهنی از غرب است. ایماژ موجود از غرب، از گذر درگیری با زمینه اجتماعی فرهنگی با جامعه غربی حاصل نشده است. تصویری است، آرمانسازی شده و منزهسازی شده. نشانهی اسطورهای بودن این ایماژ و گسسته بودنِ آن از زمینهی تاریخی و اجتماعیاش آن است که هر اتفاقی در جامعه غرب رخ دهد، آن ایماژ دست نمیخورد. هر بحران و معضلی در جامعهی غربی پیش آید، نه ناشی از ناکارآمدیهای احتمالیِ مؤثر بر آن معضل، که بخشی طبیعی از جهان انسانی تلقی میشود. نشانهی دیگرِ غیرواقعی بودن آن تصویر آن است که در چهارچوب آن، تفاوتی بین جوامع غربی وجود ندارد. همهی جوامع غربی به یکسان «غرب» هستند. ایتالیا، یونان، فرانسه، انگلستان و آمریکا، همه به یکسان، همان آرمان شهری هستند که ما در آرزوی وصالاش هستیم.
اما مهمتر از اینها آن است که تصویر ما از وضعیت خودمان هم از درگیری با زمینهی اجتماعی خودمان حاصل نشده است. به همان اندازه ایماژمان از غرب اسطورهای و آرمانی است به همان اندازه هم ایماژ از وضعیت خودمان کلیشهای و شیئی شده است. نشانهاش این است که ما در صد صدوپنجاه سال اخیر روز به روز به جامعهی غربی شبیه تر شدهایم اما احساس عقب مانده بودن از غرب به جای کمرنگتر شدن، پررنگتر شده است.
ایراد کلیتر هم به آن صورتبندی وارد است. در آن صورتبندی، دوگانهی پیشرفته-عقبمانده، در چهارچوب دوگانهی «غرب-شرق» یا (به طور خاص در جامعهی ما) دوگانهی ایران-جهان ساخته شده است؛ دوگانهی غربِ پیشرفته، شرقِ عقبمانده؛ یا تصویرِ ایرانی که از «جهان» عقب مانده است. وضعیتی که ایران در آن به سر میبرد، بخشی از خاورمیانه، بخشی از وضعیت آسیا، یا غرب آسیا، و بخشی از نظام بین الملل است. اینها همه با هم و با عنوان یک کلیت باید تحلیل شوند. اما ما ایران را از زمینهی منطقهای و جهانی خود جدا میکنیم. گویا ایران جایی است بیرون از جهان. میگوییم «ما با جهان رابطه نداریم». و در این جمله، «جهان» یک ایماژ است که معادل «غرب» دانسته میشود. اگر ما با آفریقا یا کشورهای عربی یا آسیا یا آمریکای جنوبی رابطه داشته باشیم، هنوز با «جهان» رابطه نداریم؛ اما اگر با فرانسه و آلمان و انگلیس رابطه داشته باشیم، با جهان رابطه داریم. نتیجه آن که تصور می کنیم که دو گانهای وجود دارد که ما در این دوگانگی گیر افتادهایم: یک طرف «ما» و طرف دیگر «جهان». و بین ما و جهان درهای پرناشدنی وجود دارد که ما را جدا میکند و ما نمیتوانیم بخشی از جهان باشیم. این، صورتبندیای است که همهی آن تصویرهای کلیشهای را میسازد و در نهایت هراس اخلاقی به بار میآورد.
۳. این شکل از نقد اجتماعی بر اساس ایماژ وضع موجود – وضع مطلوب، به شرحی که گفته شد نقدی معتبر نیست. اما نقد معتبر چه نقدی است؟ در یک کلام، نقد معتبر نقد «زمینهمند» است. اگر بخواهیم همهی ایراداتی را که به آن نوع از صورتبندی از وضعیت، که در بالا شرح داده شد، در یک کلمه خلاصه کنیم، باید بگوییم صورتبندی مذکور «زمینهزدوده» است. در آن صورتبندی، وضع موجود و وضع مطلوب هر دو از زمینههای تاریخی و اجتماعی پیدایش خود کنده شدهاند و به صورت وضعیتهایی بدیهی و مفروض دربرابر ما قرار داده شدهاند. صورتبندیِ معتبر، آن است که بتواند وضعیتها را در زمینههای اجتماعی و تاریخی خود در سطحی جهانی قرار دهد و عوامل اجتماعی و تاریخی مؤثر در پیدایش این وضعیت را و امکانات واقعی موجود در وضعیت برای فرارفتن از آن را تحلیل کند.
اکنون به پرسش آغازین بحث بازمیگردیم: چرا در مقطع حاضر نگرانی از وضعیت اخلاقی دوباره بالا گرفته است؟ این نگرانی چنان که شرح آن رفت در چهارچوب دوگانهی عقبمانده-پیشرفته شکل گرفته است. اصل این دوگانه و نگرانیِ اخلاقیِ حاصل از آن از همان صد صدوپنجاه سال قبل شکل گرفته، تقریباً از زمانی که روشنفکرانی که در غرب تحصیل کرده بودند به ایران برگشتند و مقایسه ایران و غرب آغاز شد.
این مقایسه، پیش از آن در سفرنامههایی ریشه دارد که غربیان در گذشته، از سفر به ایران نوشته بودند و در تقسیماتِ شرقی – غربیِ خود، غرب را فرادست و شرق را فرودست تعریف کرده بودند. بعد از ترجمهی این سفرنامهها به فارسی و سپس تألیفات خود روشنفکران مشروطه، این روند آغاز شد و تا امروز ادامه دارد. یکی از نکات عطف و رشد توسعهی دوگانهی ایران-غرب، انتشار کتاب خلقیات ما ایرانیان جمالزاده در سال ۱۳۴۲ بود که بریدههایی از آن سفرنامهها را جمعآوری کرد و تصویر مخوفی از وضعیت اخلاقی در ایران ارائه داد و باعث تثبیت آن نگاه شد.
اما در این بیست سال گذشته دوباره چه اتفاقی افتاده که ضعف اخلاقی ایرانیان مجدداً سر زبانها افتاده، کتابهایی که همان مدعاهای سفرنامههای پیشین را دربارهی بیاخلاقیهای ایرانیان تکرار میکنند دوباره نوشته میشوند، میشکفند و اینقدر خوانده میشوند و به گفتگو گذاشته میشوند. این شکفتگی به آن دلیل است که فضا برای دیده شدن چنین کتابهایی مناسب بوده. اما چه چیزی این فضا را مناسب کرده؟
من در پاسخ به این پرسش فرض اولیهای دارم که نباید آن را پاسخ نهایی قلمداد کرد؛ بلکه فقط نقطه عزمیتی است برای پژوهش در این باره. فرض اولیهی من آن است که رابطهای وجود دارد بین دورههای رونق و رکود جنبشهای سیاسی از یک طرف و اوج و فرود نگرانیهای اخلاقی از سوی دیگر. بالا گرفتن گله و شکایت از وضعیت اخلاقی، در واقع محصول دوران رکود و سرکوب و افول شور و شوق سیاسی است. در مقاطعی که جنبشهای سیاسی قدرتمندانه حضور دارند، چنین گله و شکایتهای اخلاقی مجال بروز نمییابند بلکه برعکس، در چنین دورههایی ایثار و فداکاری و شور و شعور مردم ستایش میشود و فضائل اخلاقی آنها ارج نهاده میشود. دغدغههای اخلاقی این دو دهه، محصول شکست پروژههای سیاسی است.
اخلاقی بودن، صفت شخص است. رفتار اخلاقی موضوعی فردی است؛ در حالی که سیاست و کنش سیاسی عملی جمعی است. در تنهایی نمیتوان سیاست ورزید ولی در تنهایی میتوان فضایل اخلاقی خویش را اصلاح کرد. استاد ملکیان معتقد است اصلاً امر جمعی مطرح نیست. به نظر او اگر هر کس در تنهایی خویش اخلاق خود را اصلاح کند، همهی مشکلات حل و همهی فسادها اصلاح خواهد شد. تأکید بر اصلاح فردی، ناشی از فروبستگی امکان کنش جمعی و فروبستگی عرصهی سیاسی و کنش سیاسی است. شرایط فروبستگی ما را به آنجا میرساند که اگر چیز دیگری را نمیتوانیم درست کنیم، حداقل خودمان را اصلاح کنیم. ملکیان این مسأله را در رادیکالترین سطح خود تئوریزه میکند. میگوید چیز دیگری جز فرد اصولاً وجود ندارد. جامعه توهم است. اما به نظر من آن چیز دیگر زمانی وجود داشته و سرکوب شده؛ و حالا چیزی نمانده که بتوان دربارهاش حرفی زد. مهمتر از آن، ناممکن شدن کنش جمعی حتا شکل تحلیل را تحت تأثیر قرار میدهد و نوع نگاه ما به وضعیت را نیز عوض میکند. در دوران رونق فعالیت سیاسی و جمعی، علل مشکلات بیشتر از جنس سیاسی دیده میشوند. و این علت، با تلاشهایی که برای رفع آن علت میشود پیوند دارد. اما در دوران انسداد سیاسی، به تدریج تحلیلهای اخلاقی قوت مییابند؛ این نظر برجسته میشود که اصولاً علت مشکلات هم علتی اخلاقی است. از اواخر دههی هفتاد به تدریج زمزمههای شکست اصلاحات شنیده میشد. در اوایل دههی هشتاد این زمزمهها به صدای مسلط تبدیل شده بود. از همان زمان بود که بستر برای طرح مشکلات اخلاقی به تدریج مطرح میشد و اوج میگرفت. ادعای ضعف اخلاقی مردم ایران، و ضرورت توجه به آن امروز از بدیهیات تلقی میشود.
در ابتدای این گفتار، گفته شد که زمانی، بر ضعف دینی و بیبندوباری تأکید میشد. آن تأکید هم ناشی از شکستِ پروژهی سیاسیِ دیگری بود. اما آن پروژهی سیاسی امروز قدرتمند است و بنابراین گلهای از ضعف اخلاق ندارد. هر طرفِ سیاسی که شکست میخورد جنس دیگری از ادعاهای اخلاقی پررنگ میشود. مسایل اخلاقی با شکستهای سیاسی مهم میشوند. وقتی سیاست ورزی ناممکن میشود، مدام این اخلاق است که مهم میشود.
اما این رابطه دو جانبه است. برجسته شدن امر اخلاقی نیز متقابلاً برای امر سیاسی پیامدهایی دارد. تاکید بر امر اخلاقی نیز متقابلاً امر سیاسی را راکد میکند. شکایت از اخلاق مرثیهخوانی به حال خود است. خودزنی است. استاد ملکیان بر امر فرهنگی به جای امر سیاسی و امر اجتماعی تأکید میکند. این، تأکیدِ موجهی است اما ایراد کار آنجا است که ایشان امر فرهنگی را با امر فردی یکی میگیرد. فرهنگ، موضوعی جمعی است و تنها با کنش جمعی میتواند متحول شود. در انزوای فردی نه سیاست را، نه جامعه را و نه اخلاق را نمیتوان اصلاح کرد. نتیجهی تأکید بر اخلاق فردی، خزیدن به گوشهی انزوا و زندگی شخصی و رسیدن به انفعال و رکود است. باید از این مرثیه خوانی و خودزنی دست برداشت و بر امکان کنش جمعی پای فشرد.
[۱] «جامعهشناسی خودمانی؛ چرا درماندهایم؟» نوشته حسن نراقی، انتشارات اختران.
[۲] این کتاب اولین بار در سال ۱۳۸۰ منتشر شد و در همان سال ۱۰ بار تجدید چاپ شد. تا سال ۱۳۸۵ به چاپ شانزدهم رسید و تجدید چاپ آن همچنان ادامه دارد. کتاب امسال (سال ۱۳۹۸) برای ۳۱مین بار تجدید چاپ شده است.
[۳] «ما چهگونه ما شدیم؟ ریشهیابی علل عقبماندگی در ایرن» نوشته صادق زیباکلام، چاپ اول بهار ۱۳۷۴، انتشارات روزنه. این کتاب در سال ۱۳۹۷ به چاپ سیویکم رسید.
[۴] «چرا ایران عقب ماند و غرب پیش رفت؟» نوشتهی کاظم علمداری، چاپ اول، ۱۳۷۹، نشر توسعه. این کتاب در سال انتشار ۶ بار تجدید چاپ شد. تا سال ۱۳۸۵ به چاپ چهاردهم رسید و در سال ۱۳۹۲، نوزدهمین چاپ آن منتشر شد.
[۵] از سال ۱۳۸۲ تا ۱۳۸۵ دستکم سه عنوان کتاب مختلف با نام «چرا عقب ماندهایم؟» منتشر شده است:
«چرا عقب ماندهایم؟ جامعهشناسی مردم ایران» نوشته علیمحمد ایزدی، چاپ اول ۱۳۸۲، انتشارات علم. این کتاب تا سال ۱۳۹۶ به چاپ هشتم رسید.
«چرا عقب ماندهایم؟ پاسخ به یک سؤال خودمانی» نوشته یوسف فرامرزی، چاپ اول ۱۳۸۴، نشر آمه
«چرا عقب ماندهایم؟» نوشته کورش مرشد، چاپ اول ۱۳۸۵، نشر اشاره
[۶] «تأملی بر عقبماندگی ما» نوشتهی حسن قاضی مرادی، چاپ اول ۱۳۸۲، نشر اختران، کتاب تا سال ۱۳۸۸ به چاپ چهارم رسید و سال ۱۳۹۳ برای پنجمین بار تجدید چاپ شد.
[۷] «غرب چهگونه غرب شد؟» نوشته صادق زیباکلام، چاپ اول اردیبهشت ۱۳۹۵، انتشارات روزنه
[۸] نمونهی دیگر: «علل و عوامل انحطاط و عقبماندگی در جهان اسلام» نوشتهی امین فرخان، چاپ اول ۱۳۹۵، نشر فرهنگ مانا
[۹] «جامعهشناسی نخبهکشی» نوشتهی علی رضاقلی. چاپ اول، ۱۳۷۷، نشر نی. زمان انتشار کتاب چند ماه پس از محاکمات به شدت چالشی و بحثبرانگیز غلامحسین کرباسچی، شهردار تهران بود و کتاب به همین دلیل توجه گستردهای به خود جلب کرد و و در همان سال به چاپ شانزدهم رسید. کتاب تا سال ۱۳۸۹ سیوهفت بار چاپ شده بود و در سال ۱۳۹۷ برای چهلویکمین بار تجدید چاپ شده است.
[۱۰] «خودمداری ایرانیان» نوشته حسن قاضیمرادی، چاپ اول ۱۳۷۸ انتشارات ارمغان. کتاب در سالهای بعد توسط انتشارات اختران و انتشارات آگاه منتشر شده است. کتاب در سال ۱۳۹۷ به چاپ نهم رسید.
[۱۱] «سیاستزدگی یا سیاستزدایی؛ گفتگوی سعید حجاریان و مصطفی ملکیان» در: اندیشهی پویا، شماره ۳۴ و ۳۵
[۱۲] همان