آسیبهای موجود در کشور در حوزههای مختلف تا چه حد ریشه تاریخی دارند؟ برای پاسخ به سوالات موجود در موضوعات مرتبط با توسعه، مطالعه تاریخی چقدر میتواند راهگشا باشد؟ مطلب حاضر توضیح میدهد که مطالعه تحولات اجتماعی نیازمند درک عمیق تاریخی از آنها است و برای رسیدن به این درک، مطالعه تاریخ، به سطح تحلیل، تبیین و پیدا کردن بهترین پاسخها کمک میکند.
افراد با انگیزههای متفاوتی وارد دانشگاه میشوند، اما من برای پاسخ خود به سوالات خود وارد دانشگاه شدم و جستوجو برای پاسخ به این سوالات را تا اکنون ادامه دادهام. در زمان دانشجویی من، کتاب «پل ساموئلسون» در اقتصاد تدریس میشد و طبیعتا نوعی از اقتصاد آمریکایی تدریس میشد که پاسخگوی مسائل داخلی ایران نبود. متاسفانه بسیاری از کسانی که در یک رشته دانشگاهی تحصیل میکنند درک درستی از مسائل و مشکلات مختص به جغرافیا و تاریخ کشور خودمان ندارند. به طور مثال وقتی در رشته علوم سیاسی دانشگاه تهران تحصیل میکردم انواعی از نظریات مختلف تدریس میشد اما گفته نمیشد که شاهان و سلسلههای تاریخی در ایران چه وضعیتی داشته و کشور ما چه سیر تاریخی را طی کرده است. کسانی که در رشته اقتصاد تحصیل میکنند و حتی به درجات بالای علمی هم میرسند ممکن است بر مدلهای آماری و ریاضی اقتصاد به خوبی اشراف داشته باشند اما همه این مسائل برای درک اقتصاد کافی نیست. از همین رو، شخصا برای پاسخ به سوالاتی که به خاطر آنها به دانشگاه رفته بودم مجبور شدم مطالعات خود را به سمت جامعهشناسی و علوم سیاسی تغییر دهم، چون پاسخ سوالاتم درون یک رشته خاص نبود بلکه مجموعهای از رشتههای مرتبط به هم بودند که میتوانستند این سوالات را پاسخ دهند. برای مثال برای درک قوه قضاییه باید بر مجموعهای از اطلاعات تاریخی، سیاسی، جامعهشناسی و اقتصادی اشراف داشت تا بتوان شکلگیری این نهاد و کارکرد آن را توضیح داد. یا برای درک بنگاه اقتصادی باید مفاهیم هزینه مبادله (اقتصاد)، ایدئولوژی (جامعهشناسی) و مطالعات جمعیتی (آمار) را به خوبی درک کرد. کسی میتواند اینگونه مفاهیم را درک کند که خود را محدود به یک رشته نکند. از این رو است که عقیده دارم اقتصاددانان نئوکلاسیک، اگر بخواهند از دریچه نگاه نئوکلاسیکی به اقتصاد ایران نگاه کنند، قادر به شناخت درست اقتصاد و جامعه ایران نخواهند بود. اگر نگاه دقیقی به بزرگان اندیشه در هر رشته اعم از جامعهشناس یا اقتصاد یا علوم سیاسی داشته باشیم، متوجه میشویم همه آنها اتفاقا کسانی بودند که به جز رشته تخصصی که داشتهاند، از نگاه تاریخی نیز بیبهره نبوده و پدیدهها را با بهرهگیری از مطالعه تاریخی بررسی کردهاند. افرادی چون «مارکس»، «وبر» و «دورکیم» و بزرگان جامعهشناسی، همه کسانی هستند که اتفاقا نگاه تاریخیشان را حفظ کرده و در دام تخصصیگرایی و آمار و نمودارهای بعضا گمراهکننده هر علم نیفتادهاند.
به همین دلیل است که «عجم اوغلو» و «رابینسون» در کتاب «چرا ملتها شکست خوردند» ضمن مطالعه دقیق و توجه به آمارهای جزیی کشورها، اما توجهی به جامعه ایران ندارند، چون درک تحولات ایران نیازمند اطلاعات تاریخی ویژهای است که آنها این درک را نداشتهاند. دستگاه نظری اقتصاد نئوکلاسیک برای اقتصاد ایران تعریف نشده بلکه باید به تاریخ و تحولات درونی هر کشور توجه ویژه و مختص به خودش را داشت. ایران دارای یک سابقه تاریخی مخصوص به خود است که فقط با اقتصاد نئوکلاسیکی و مفاهیمی مانند شوک ارزی و بازارها قابل توضیح نیست. بنابراین مطالعات تاریخی عرصه شروع هر نوع مطالعه دیگری است و این درس را میدهد که انسان نباید ناامید شود. عمر کوتاه انسان و بلند بودن تاریخ نشان میدهد انسان از روز اول مشغول ساختن چیزی بوده است. ناامیدی به عنوان امری کشنده به مراتب زیادی ریشه در عدم توجه مناسب به تاریخ و مطالعات تاریخی دارد. برای مثال در علم اقتصاد هر قسمت از آن به مثابه شروع جدیدی به شمار میشود که با قبل و بعد از خودش مرتبط است. نگاه به تاریخ ایران نیز چیزی جز این نشان نمیدهد. اگر به تحولات تاریخی دوران متفاوت و راهحلهای افراد در دوران گوناگون برای پاسخ به سوالات توجه نشود، در مورد مسائل کنونی و پاسخ به آنها نیز نمیتوان به درک جامع و مناسبی رسید. از این رو است که مطالعه تاریخ هم از حیث درسآموزی از تجربههای گذشته و هم از حیث نگاه به گستره طولانی از تاریخ بشر بهشدت امیدوارکننده است. توجه به وقایع مختلف تاریخ ایران نشان میدهد، مشکلات کشور ما با تفاوتهای بسیار کمی در دوران تاریخی متفاوت حال تکرار است.
برای مثال «محمد یگانه» بنیانگذار بانک مرکزی توضیح میدهد که «هژبر یزدانی»، ثروتمند معروف زمان قبل از انقلاب، زمانی میخواست از بانک ملی وام بگیرد و بانک صنعت و معدن را بخرد و از طریق بانک صنعت و معدن، اقساط وام گرفته شده را بپردازد. یگانه نتوانسته بود مانع از این کار شود و طی دیداری خصوصی به شاه توضیح داده بود که اگر این بدعت گذاشته شود معنایش سپردن ثروت مردم به دست بخش خصوصی و سوءاستفاده از سپردههای مردم به سود ثروتمندان است. این امر ناقض حقوق مالکیت و معنایش این است که فرد ثروتمندی بدون پرداخت یک ریال، بر اساس ارتباط و نفوذی که دارد مالکیت یک بانک دولتی را عهدهدار میشود. این اتفاق دقیقا همان اتفاقی است که حوزههای دیگر نیز کموبیش شاهد آن هستیم؛ واحدی دولتی و عمومی که با استفاده از شبکهای از رانت و نفود به مالکیت خصوصی فردی درمیآید و پس از آن هزینههایی که از سپردهها یا منابع عمومی پرداخت و مشکلاتی که به دولت تحمیل میشود. «داگلاس نورث»، اقتصاددان نهادگرا در کتاب «خشونت و نظمهای اجتماعی» با مطالعه چند کشور نشان میدهد خصوصیسازی در برخی کشورها ابتدا با استدلال کم کردن مسئولیتها و وظایف دولتی انجام میشود. در این کشورها در ابتدای امر، امتیازهایی به افراد خاصی که عمدتا وابستگان به دولت هستند داده میشود و این افراد در واحد خصوصیشده با آزادی کامل مدیریت ناکارآمدی را بر تولید و نیروی کار اعمال میکنند و وقتی با بحران روبهرو شدند، باز مجددا دولت به میدان میآید تا به آنها و واحد خصوصیشده کمک کند. یعنی از جیب مردم، واحد خصوصیشده که با بحران روبهرو شده، بازسازی میشود تا مجددا خصوصی شود. اگر بخش خصوصی فعال و رقابتی باشد و دولت کوچک شود، اقتصاد کارآمدتر میشود اما از سوی دیگر یک اقتصاددان باید از این مسائل جزیی در روند خصوصیسازی و مشابهتهای تاریخی در کشورهای دیگر اطلاع داشته باشد تا بتواند درک درستی از موضوع داشته باشد وگرنه برای مثال فقط گفتن این جمله که «بانک خوب است» بدون توجه به زمینههای تاریخی، ساختاری و کارکردی که باید داشته باشد، دردی را دوا نمیکند. در تجربه دیگری در زمینه خصوصیسازی، بعد از فروپاشی بلوک شرق و اتحاد دو آلمان غربی و شرقی، کارخانجات آلمان شرقی که پیشتر توسط دولت اداره میشد، به طور رایگان در اختیار بخش خصوصی قرار گرفت اما چنان کنترل و نظارت شدیدی از سوی دولت اعمال شد که هیچ مالک خصوصی به خود این اختیار را نمیداد امنیت شغلی نیروی کار را تهدید کند و یا اموال و اراضی کارخانه را بفروشد. اقتصاددانانی که مدام خصوصیسازی را تبلیغ میکنند، مشابه همان مثال بانک که پیشتر ذکر شد، باید درک تاریخی، ساختاری از مساله داشته باشند تا بتوانند نشان دهند که با توجه به زمینههای موجود در کشور ما، خصوصیسازی میتواند کارآمدی مورد انتظار را محقق کند یا به بازتولید شبکهای از رانت، فساد و سوءاستفاده میانجامد.
نقبی به عمق تاریخ
تاریخ ایران تاکنون چهار نوع اندیشه سیاسی را تجربه کرده است: قبل از ورود اسلام به ایران، از اوایل دوره ورود اسلام تا دوره سلجوقیان، از دوره سلجوقیان تا دوران مشروطه و دوران مشروطه. تا قبل از دوران مشروطه حاکمیت متعلق به نظام شاهنشاهی بود و از دوران مشروط تاکنون تلاش میشود که حاکمیت به مردم منتقل شود. این تلاشهای ادامه دارد و ادامهدار بودن این تلاشها به این دلیل است که نهادها به راحتی و سادگی تغییر نمیکنند. کسانی که قصد دارند یک شبه با یک شوک ارزی همه مشکلات اقتصادی کشور را حل کنند یا فکر میکنند با وقوع یک انقلاب همه مشکلات سیاسی کشور رفع میشود، در اشتباه هستند و تجربه تاریخی اشتباه بودن نظر آنها را ثابت میکند.
شاهنامه یک اثر حماسی مهم است اما در عین حال تاریخ اقتصاد سیاسی ایران پیش از اسلام است که هزار سال تجربه را به نسلهای بعد از خود منتقل میکند. شاهنامه پاسخ به این سوال است که حکومتها چگونه به اقتدار میرسند و چگونه از اقتدار میافتند. اما فردوسی آنچنان مهارتی در حماسهسرایی دارد که اکثر ادیبان این کتاب را صرفا به عنوان یک کتاب حماسی معرفی میکنند و به ابعاد تاریخی، اجتماعی و سیاسی آن نمیپردازند. همین وضعیت در مورد کتاب گلستان سعدی نیز دیده میشود. در باب اول کتاب گلستان که در مورد سیرت پادشاهان است، ۴۴ حکایت وجود دارد که ۳۷ حکایت از آنها در مورد نقد نظام سیاسی است اما سعدی چون مهارت فوقالعادهای در نثر مسجع داشت، همگان گلستان را به مثابه یک اثر ادبی ارزیابی میکنند.
بررسی مفاهیم تاریخی و سیاسی شاهنامه با توجه به حجم بالای این کتاب یک مطالعه دقیق و زمانبر را میطلبد، اما در این مجال اندک صرفا به چند بیت از این اثر حماسی و تاریخی بزرگ اشاره میکنم تا نشان دهم فردوسی با چه درایتی به همان مفاهیمی آگاه بود که امروز در تاریخ و اقتصاد سیاسی بر آنها تاکید میشود. فردوسی در قسمتی از کتاب شاهنامه از قول اردشیر ساسانی مینویسد:
سر تخت شاهی بپیچد سه کار
نخستین ز بیدادگر شهریار
دگر آنک بیمایه را برکشد
ز مرد هنرمند سر در کشد
سه دیگر که با گنج خویشی کند
به دینار کوشد که بیشی کند
فردوسی در این شعر بحث استبداد و خودرایی پادشاه، نبود یک نظام دیوانسالار و اداری شایستهسالار و گماردن افراد نامناسب به مسئولیتهای مهم و تهدید حقوق مالکیت را ریشههای بحران مشروعیت پادشاه و نظام سیاسی ارزیابی میکند. نهادگرایان بحثی را تحت عنوان دوپارگی حقوق مالکیت مطرح میکند. غازانخان نیز این مساله را به خوبی درک کرده بود. من نام مدل غازانخان را «پارادوکس غازانخان» گذاشتهام که در کتاب جامع التواریخ و در بخش سوم بخش تاریخ مبارک غازانی توضیح داده شده است. دوپارگی مالکیت به این معنا است که حاکمان، منافعی دارند که تلاش میکنند حقوق مالکیت و هزینه اجرا را به سود خودشان و به ضرر رعیت تعریف کنند. وقتی حقوق مالکیت به زیان رعیت تعریف شود، هزینه این حقوق برای رعیت زیاد و
[bs-quote quote=”دستگاه نظری اقتصاد نئوکلاسیک برای اقتصاد ایران تعریف نشده بلکه باید به تاریخ و تحولات درونی هر شور توجه ویژه و مختص به خودش را داشت.” style=”default” align=”left”][/bs-quote]
در نتیجه ناکارآمد میشود. برای نیل به توسعه و رفاه حقوق مالکیت باید به گونهای تعریف شود که به سود مردم باشد. یعنی مالکیت بسط داده شود و از مالیاتی که از محل این بسط از مردم گرفته میشود، کشور اداره شود. در غیر این صورت حقوق به سود حاکمان تعریف میشود و چون مردم بهرهای نمیبرند، کارشکنی میکنند. مغولان از راه غارت زندگی میکردند و وقتی به دوران آخر حکومت خود رسیدند، رعیت امنیت نداشت و تولید را رها کرده بود، در نتیجه منابعی هم در اختیار لشکریان مغول نبود و تنها راهی که برایشان باقی مانده بود، غارت یکدیگر و غارت داراییهای یکدیگر بود. در این حین، غازانخان سران مغول را دعوت کرد و به آنها اعلام کرد که من از همه شما غارتگرتر هستم اما این شرایط، شرایط با دوامی نیست؛ چراکه رعیتی که حقوق مالکیتی ندارد از کارکن تبدیل به کارشکن میشود و به مرور زمان هیچ منبعی هم برای غارت وجود ندارد. غازانخان در سال ۶۹۶ شمسی به خوبی متوجه شده بود که حتی برای تداوم نظام غارت لازم است حقوق مالکیت به گونهای تعریف شود که به سود رعیت باشد. مشابه با غازانخان، ناصرالدین شاه و میرزا تقیخان امیرکبیر نیز متوجه شده بودند. مشکلاتی که فردوسی در شاهنامه، سعدی در گلستان و یا غازانخان توضیح میدهند، دقیقا همان مشکلاتی است که در دورههای تاریخی بعد این کشور هم عینا تکرار شده است. بنابراین مطالعه تاریخ، درک درست آن، عبرتآموزی از آن و رسیدن به یک درک بایسته و عمیق از آن میتواند بسیاری از مشکلات ما را که اتفاقا ریشه تاریخ نیز دارند پاسخ دهد.