در حوزه جامعه و سیاست ایران بحرانهایی وجود دارد که برای عبور از این بحرانها و رسیدن به مرحله ایدهآل نیاز است از تجربه کشورهای دیگر آموخت. یکی از این تجربهها، جمهوری سوم فرانسه است. قانون اساسی جمهوری اسلامی نیز این توانایی را دارد که چنین الگویی را با بهرهگیری از تجارب بومی بهکار گیرد.
جامعه در ایران
برای فهم جامعه ایران در سال ۱۳۹۷، لازم است کلان پدیده راهبردی را که به ما کمک میکند تا سایر پدیدهها را فهم کنیم، مورد شناسایی قرار دهیم سپس ذیل آن سایر پدیدهها نیز قابل تحلیل و تفسیر و معنایابی هستند. این کلانپدیده راهبردی، نوعی تغییر پارادایمی و گفتمانی را ایجاد میکند؛ پدیدهای که در ایران حائز اهمیت زیادی است و پدیدهها و سوالات زیادی را در جامعه ما ایجاد میکند که عبارت است از «به هم خوردن توازن میان نیروهای اجتماعی سنتخواه و تجددگرا.» ؛ دو نیروی اجتماعی که از آن گریزی نیست و در طول سالهای گذشته هیچ کدام نتوانستهاند دیگری را حذف کنند، بنابراین هیچ راهکاری که مبتنی بر حذف یکی از این دو طیف سنتگرا و یا تجددگرا باشد، عاقلانه و عالمانه نیست.
به هم خوردن توازن میان این دو نیروی تجددخواه و سنتگرا، طی دو دهه اخیر شرایطی را پدید آورده که در جامعهشناسی «دورکیمی» تحت عنوان شرایط «آنومی» شناخته میشود. این وضعیت صدالبته به حوزه سیاست هم منتقل شده، و تحت تاثیر دخالتهای خارجی هم بوده است. بنابراین جامعه ما دچار یک پیچیدگی خاصی شده است. در جامعه ما نیروهای سنتخواه و تجددخواه حضور دارند و توازن گذشته میان این دو طیف از نیروها به هم خورده است که در حوزه اجتماعی و فرهنگی آنومی ایجاد میکند. بنابراین سیاسیون چه در خارج و چه در داخل از این وضعیت آنومی بهره میگیرند و فضای پیچیده و آشفتهای را پدید میآورند.
تجددخواهی در ایران و تعامل آنها با سنتگرایان از دوره مشروطه تاکنون چهار دوره داشته اما تفاوت دوره فعلی با دورههای پیشین در این است که در دوره مشروطه تجددگرایی بیشتر به مثابه یک پدیده مختص نخبگان و روشنفکران بود و تودههای مردم درگیر آن نبودند ولی در همان جمع روشنفکری هم این تقابل وجود داشت و چون شرایط آنومی هم بود، شیخ فضلالله نوری را به دار آویختند. در دوره پهلوی اول و دوم مدرنیزاسیون از بالا و آمرانه سببشد که تجددخواهی از حالت نخبگی و روشنفکری خارج شود و بخشهایی از جامعه نیز تجددگرا میشوند در حالیکه اکثریت جامعه ایران سنتگرایی را اعم از دین و بقیه موارد را کماکان حفظ کردند.
همزمان با انقلاب، نیروهای سنتخواه، رهبر کاریزماتیکی پیدا کردند و نیروهای سنتخواه حیاتی پیدا میکنند که منجر به آن شد که غلبه نیروهای سنتخواه در برابر تجددخواه بیشتر شود و نهایتا در این دو دهه اخیر که رسانهها، شبکههای اجتماعی و مجازی تودههای مردم را مخاطب قرار میدهند، تجددخواهی شکلی داوطلبانه و از پایین پیدا کرد. مثلا در اوایل انقلاب میگفتند که زندگی مناطق بالای شهر تهران، کاملا غربی ولی پایین شهر کاملا سنتی و مذهبی است در حالیکه در حال حاضر در همین مناطق پایین شهر تهران، سبک پوشش، سبک خوراک و سبک معماری غربی را هم در زندگی تودههای مردم نیز میتوان مشاهده کرد. به عبارتی تجددخواهی حالتی داوطلبانه و غیرآمرانه و از پایین پیدا کرده است. با وجود حاکمیت دینی در ایران، خود سیستم به مجموعهای از اقدامات مدرن دامن زده است، دانشگاهها را گسترش داده، حضور زنان در دانشگاهها ۶۰ درصد شده، تعداد دانشجویان تحصیلات تکمیلی زیاد شده، ارتباطات با دنیا گسترش پیدا کرده، اینترنت تاثیر زیادی در زندگی مردم گذاشته و… با این اوصاف اوضاع به گونهای پیش میرود که به تدریج نیروهای اجتماعی تجددگرا بیشتر و منسجمتر میشوند و با تشویق نیروهای بیرون از کشور، میخواهند به یک جنبش تجددگرایانه تبدیل شود. بخصوص که نیروهای خارجنشین و کشورهای بیگانه، نیروهای تجددخواه را بهترین گزینه برای حاکمیت ایران در مقابل نیروهای سنتی میداند. در چنین وضعیتی هم تجددگرایان ناراضی هستند و هم سنتگرایان؛ چراکه شرایط آنومی است و هر دو طیف احساس آرامش نمیکنند.
سیاست در ایران
پدیدهای که در حوزه سیاست، حائز اهمیت زیادی است و دیگر پدیدها را با تکیه بر آن میتوان تحلیل کرد، سقوط صدام است. سقوط صدام آن پدیده راهبردی است که وقایع منطقه را تحت تاثیر خود قرار داد. هر نظامی که سقوط میکند قویترین اپوزیسیون آن کشور به قدرت میرسد، حالا این سقوط یا از طریق انقلاب باشد یا اینگونه که در عراق روی داد. قویترین اپوزیسیون عراق یعنی کردها و شیعیان در ایران حضور داشتند. طبیعتا این اپوزیسیون صدام که در ایران حضور داشتند بعد از سقوط صدام به عراق بازگشتند و در یک روند دموکراتیک به قدرت رسیدند. نتیجه این اتفاق، نفوذ ایران در عراق بود و سپس نفوذ ایران در سوریه، لبنان و سپس رسیدن ایران به مدیترانه و مرزهای رژیم صهیونیستی.
بنابراین سقوط صدام یک اتفاق راهبردی فوقالعاده در منطقه بهویژه برای ایران بود. عکسالعمل نسبت به این واقعه را ملک عبدالله با عنوان هلال شیعی، توصیف کرد و با تاکید بر این شیعی بودن، کوشید به تعبیر «هانتینگتون» این لبههای خونین را در منطقه ایجاد کند برای اینکه یک اتحاد به رهبری عربستان شکل گیرد و این پدیده که موجب افزایش قدرت ایران شده است را خنثی کند.
عربستان تا سالها نظامی که در عراق شکل گرفته بود را به رسمیت نمیشناخت و توسط گروههای افراطی وهابی در بصره، کربلا و شهرهای دیگر بمبگذاری صورت میداد و مهمترین رهبر شیعیان یعنی محمدباقر حکیم را طی یک عملیات انتحاری ترور کرد، لذا صدام در سال ۲۰۰۳ سقوط کرد. در سال ۲۰۰۶ جنگ ۳۳ روزه در لبنان شکل گرفت برای اینکه این حلقه در لبنان قطع شود، اما وقتی این اتفاق رخ نداد تنها جایی که باقی ماند سوریه بود. سرنوشت نظام بینالملل را وضعیت سوریه تعیین خواهد کرد. قماری بر سر سوریه شکل گرفته است که برندگان آن بسیار میبرند و بازندگان آن بسیار میبازند.
ما در سیاست داخلی با فساد و ناکارآمدی روبهرو هستیم. فساد ایستگاهی است که همه کشورهای در حال توسعه به آن میرسند اما کسانی موفق میشوند که بتوانند از آن عبور کنند ولی اگر از آن عبور نکنند مانند موریانه نظام را میخورد و از بین میبرد. مساله ناکارآمدی هم مساله مهم نظامهای سیاسی اعم از انقلابی و غیرانقلابی است. باید بررسی شود که ایران به عنوان یک نظام و به عنوان یک انقلاب راه برونرفتی از وضعیت فعلی دارد یا خیر؟
راه برونرفت از این وضعیت، جمهوری سوم است. برای فهم جمهوری سوم باید به سنت انقلابها بخصوص انقلاب فرانسه رجوع کنیم. در کشورهایی که انقلاب و جنگ رخ میدهد وضعیت آنها را بدون در نظر گرفتن جنگ و انقلاب نمیتوان تحلیل علمی کرد چون این دو پدیده، پدیدههای بزرگ سیاسی هستند که دهها سال بر آن جامعه از لحاظ سیاسی، فرهنگی و اجتماعی تاثیر میگذارند. به همین دلیل هم وضعیت جمهوری سوم تنها در فرانسه روی میدهد نه در ایتالیا و پرتغال.
مبنای وجود جمهوریها در فرانسه، وجود دو گروه قوی چپ و راست است که یک طیف سوسیالیست و یکی لیبرال است. علاوه بر اینها سلطنتطلبها هم بودهاند. طولانیترین جمهوری در فرانسه، جمهوری سوم با ۷۰ سال بود و جمهوری پنجم که تاکنون ادامه دارد. در جمهوری سوم به خاطر شرایط بد اقتصادی و فضایی که در فرانسه در سال ۱۸۷۰، حاکم بود عدهای کمون پاریس (حکومت پاریس در طول انقلاب فرانسه) را علیه حکومت مرکزی تشکیل دادند و حکومت مرکزی با سرکوب آنها جمهوری سوم را اعلام کرد. لذا در مقام مقایسه انقلابها به این دلیل که در انقلاب ایران هم دو جناح چپ و راست وجود دارد میتوان ایران را با وضعیت فرانسه و جمهوری سوم این کشور مقایسه کرد.
انقلاب ایران به هیچ عنوان شبیه انقلاب روسیه نیست چراکه «استالین» روسیه را دچار فروپاشی کرد در حالیکه در ایران اینگونه نیست و همه نوع طیف فکری حضور دارند. در سال ۱۳۶۸ امام خمینی(ره) نامهای به رییسجمهور وقت نوشت و عدهای را برای بازنگری و بازنویسی قانون اساسی مامور کرد و بر ۸ مساله تاکید داشت: بازنگری در موضوع رهبری، تمرکز و مدیریت قوه مجریه، اصلاح مدیریت صدا و سیما، تمرکز در مدیریت قوه قضاییه، تعیین تعداد نمایندگان مجلس شورای اسلامی، تعیین جایگاه مناسب برای مجمع تشخیص مصلحت نظام، روشن کردن راه بازنگری در قانون اساسی و تغییر نام مجلس شورای ملی به مجلس شورای اسلامی. همه این موارد صورت گرفت اما یک سوال پابرجا ماند. آیا قانون اساسی زمینهای برای رسیدن به جمهوری سوم را فراهم کرده است؟ بله، اصل دوم قانون اساسی و اصل ۷۷ چنین شرایطی را فراهم کرده است. در اصل دوم آمده است که جمهوری اسلامی نظامی است بر پایه ایمان به خدای یکتا، ایمان به معاد، عدل و امامت و کرامت و ارزش والای انسان و آزادی توام با مسئولیت او در برابر خدا که از راه اجتهاد مستمر و استفاده از علوم و فنون و تجارب پیشرفته بشر و نفی هرگونه ستمگری و… تامین میشود. انقلاب فرانسه نیز زمانی که با بحران روبهرو شد از درون دچار زایش شد که از دل آن جمهوری سوم با تغییراتی عمیق پدید آمد. بنابراین قانون اساسی ایران نیز این قابلیت را دارد که ما مانند فرانسه، شاهد یک «جمهوری سوم» برای عبور از بحرانهای موجود در حوزههای مختلف باشیم.