به نظر می رسد که انسان ها با هدف توجه به فرهنگ برنامهریزی شدهاند. تنوع به این دلیل ممکن است که یادگیری بشر از طریق ابزارهای فرهنگی است. زیستن مطابق طبیعت فکر جذابی است، ولی در مورد بشر معنای آن زیستن با فرهنگ است .
در علوم اجتماعی به دو نقش اصلی فرهنگ در زندگی اجتماعی اشاره کردند. نخست، فرهنگ عرضه کننده معناها است- که در بخش اعظم تاریخ بشر از طریق ادیان سازمان یافته این نقش را ایفا کرده است.
در وهله دوم، فرهنگ قواعدی برای کنش اجتماعی عرضه میکنند که بدون آنها انسانهای هر جامعه امکان فهم متقابل را از دست می دهند.
تفکر اجتماعی مدرن به لحاظ رهیافت که به فرهنگ دارد، آشکارا به دو پاره تقسیم میشود .متفکران ایده باور از آنتونیو گرامشی تا گیرتز و از پارسونز تا آلتوسر اصرار داشته اند که جامعه به سبب وجود هنجارهای مشترک سر پا میماند( هنجار). این دیدگاه به نسبیگرایی تمایل دارد.
در نقطه مقابل، ماده گرایان را داریم که ایدئولوژی ها را نقاب گروههای هم سود میدانند؛ و نکته مهمتر این است که آنها معمولا معتقدند که اکثر کنشگران از منافع خود باخبرند و بر همین مبنا عقایدی را که قدرتمندان میکوشند به خورد آنها بدهند، پس می زنند.