خیلی وقتها اهالی دانشگاه مورد نقد قرار میگیرند که چرا کنشگری اجتماعی ندارند و خود را تنها به فعالیتهای دانشگاهی محدود کردهاند. اما آیا بر هر آکادمیسینی لازم و واجب است که در کنار کار دانشگاهی خود، دغدغه مسائل جامعه را هم داشته باشد؟ کار روشنفکری چه معنا و مفهومی دارد؟ وجه مشترک و وجه تمایز فعالیت دانشگاهی با فعالیت روشنفکری در چیست؟ یک فرد دانشگاهی در چه صورتی ملقب به «روشنفکر» میشود؟ برای پاسخ به این پرسشها به سراغ دکتر حسین سراجزاده، جامعهشناس و رئیس انجمن جامعهشناسی رفتیم. او معتقد است که روشنفکران در فضای رسانهای جدید با وجود شبکههای مجازی متعدد، اثرگذاری اجتماعی بیشتری پیدا کردهاند و اهالی دانشگاه بیش از گذشته خود را موظف به حضور اجتماعی و فعالیت روشنفکری میدانند.
*جناب دکتر سراجزاده به اعتقاد شما، «کار دانشگاهی» در چه نسبتی با «کار روشنفکری» قرار میگیرد؟
وقتی میخواهیم از نسبت «کار دانشگاهی» و «کار روشنفکری» صحبت کنیم، باید به سابقه شکلگیری کار روشنفکری و کار دانشگاهی و همینطور تعریفی که امروز از این دو ارائه میشود، مراجعه کنیم. به لحاظ تاریخی، پدیده روشنفکری به نوعی با کار دانشگاهی درهم آمیخته است. دانشگاههای جدید که تأکیدشان بر علم جدید بود، در مقابل سنت کلیسایی آموزش، ایجاد شدند. در نتیجه، گویی پدیده روشنفکری به نوعی همراه و همزاد با شکل گرفتن جریان آکادمی جدید است. اما هرچه جلوتر میآییم در عین درهم آمیختگی و تداخل، به نظر میرسد که یک نوع تمایزپذیری میان «کار روشنفکری» و «کار دانشگاهی» هم بوجود آمده است.
واقعیت این است که تمرکز پدیده روشنفکری روی نقد جامعه و همه نهادهای قدرت از جمله نهاد دین است، در نتیجه یکی از عناصر جریان روشنفکری «نقد اجتماعی» است؛ این نقد اجتماعی صورتهای مختلفی هم داشته است، گاه پدیده روشنفکری از حیث طبقاتی با جریان بورژوازی تطابق پیدا کرده و دیدگاههای آن را بازتاب داده؛ و گاه به صورت نقد سوسیالیستی ظاهر شده است. در نتیجه به لحاظ محتوایی، موضوع نقد آن در دورههای مختلف متفاوت بوده است اما آن چیزی که در تعریف کار روشنفکری همواره ثابت است «نقد شرایط موجود» با مبانی فکری و فلسفی و همچنین با بهرهمندی از دستاوردهای علم جدید است. علاوه بر این، مؤلفه دیگر کار روشنفکری «تلاش برای ترسیم یک آینده مطلوب» و اقدام عملی برای رسیدن به آن است؛ به طوری که در عین نقد میکوشد تا یک چشمانداز تازه هم ارائه کند و برای تحقق آن «کنشگری» هم داشته باشد.
اما اگر به دانشگاه برگردیم و بخواهیم روی ممیزههایی که دانشگاه را از سایر نهادهای دیگر متمایز میکند، تمرکز کنیم، در مییابیم که در آکادمی و دانشگاه کار اصلی «استفاده از روش علمی برای شناخت واقعیتهای پیرامون» است؛ چه طبیعی و چه انسانی و اجتماعی. اینجا میتوان وجه ممیز فعالیت دانشگاهی از روشنفکری را «شناخت علمی» دانست؛ یعنی شناخت روشمند و آزمونپذیر بوسیله شواهد عینی و تجربی.
از آنجا که جریان روشنفکری و جریان شکلگیری علم جدید، در روزگاری با هم همزاد بودند بسیاری از فعالیتهای روشنفکرانه عملا در درون آکادمی هم صورت میگرفته و امروز هم در همانجا جریان دارد؛ اما به لحاظ منطقی اگر بخواهیم اینها را از هم تفکیک کنیم، باید گفت کار اصلی یک دانشگاهی، انجام پژوهشهای علمی با روش علم (ترکیبی از روشهای تجربی و استدلال و برهانآوری) و با هدف شناخت است، اما نوعا بسیاری از دانشگاهیان، به خصوص در رشتههای علوم انسانی و اجتماعی، تا این حد متوقف نمیمانند؛ یعنی بعد از شناخت، وظیفه خود را «شناخت برای تغییر» هم در نظر میگیرند، و به تعبیری «مسئولیت بهبود شرایط اجتماعی» را هم به عنوان بخشی از نقش دانشگاهی خود تعریف میکنند که این کار دقیقا کاری روشنفکرانه است. اما در این قسمت ممکن است همه دانشگاهیان و یا همه افراد مشترک نباشند. اینجا است که «نقش روشنفکری» از «نقش دانشگاهی» تفکیک شده و زبان و کنشگری متفاوتی پیدا میکند.
یک متن پژوهشی دانشگاهی، مخاطبان و ادبیات ویژهای دارد و به همین دلیل، هدف یک متن علمی، استفاده از تخیل و استعاره برای برانگیختن مخاطبان جهت انجام یک کنش جمعی نیست، و اگر کسی وظیفه خود را «شناخت» دانست و تا همین حد هم متوقف ماند، نمیتوان به او خرده گرفت که کار دانشگاهیاش را به درستی انجام نداده است چون کار دانشگاهی همین است.
اما اغلب در رشتههای علومانسانی و اجتماعی فقط به شناخت بسنده نمیشود و از این علوم برای بهبود وضع جامعه هم بهره گرفته میشود و اهالی این رشتهها، رسالت تلاش برای تغییر را هم برای خود قائل هستند و اینجا است که بخصوص در رشتههای علومانسانی و اجتماعی «کنش علمی» با «نقش روشنفکری» پیوند میخورد.
از این رو، در رشتههای علوم پایه و فنی مهندسی شاید بتوان «کار روشنفکری» و «کار آکادمیک» را کاملا از یکدیگر تفکیک کرد اما در رشتههای علوم انسانی و اجتماعی هر چند که تفکیک اینها به لحاظ منطقی و صوری امکانپذیر است اما در عمل بسیار درهم آمیخته هستند و بسیاری از دانشمندان اجتماعی در دانشگاه، اساسا فعالیت علمی خود را با دغدغههای روشنفکرانه دنبال میکنند.
*در تعریفی که از روشنفکری داشتید عنوان کردید که روشنفکران از علم جدید بهره میگیرند. ممکن است از این سخن شما چنین برداشت شود که بیرون از آکادمی فعالیت روشنفکرانه ممکن نمیشود. آیا چنین است؟
روشنفکری در عمل منحصر به دانشگاهها نیست و بسیاری از کسانی که فعالیتهای روشنفکرانه داشتند، بیرون از دانشگاهها بودند، منتهی معمولا روشنفکران تحصیلات دانشگاهی دارند هر چند که ممکن است در حال حاضر در آکادمی نقشی به عنوان عضو هیأت علمی یا پژوهشگر نداشته باشند؛ آنان چه در دانشگاه و چه بیرون از محیط دانشگاه، همواره از دانش آکادمیک خود برای اهداف روشنفکرانهشان بهره میگیرند.
*به نوعی میتوانیم روشنفکری را فرزند آکادمی بدانیم؟
عرض کردم، پدیده روشنفکری به لحاظ تاریخی از دل آکادمی بیرون آمده است اما در فرآیند تحول و در مسیر تاریخی خود از نقش آکادمیکاش متمایز شد. در پاسخ به پرسش شما میتوان اینگونه گفت که روشنفکران همگی از سابقه تحصیلات دانشگاهی برخوردار بوده و ارتباطاتی با نهاد آکادمی و دانشگاه دارند اما همه روشنفکران در عرصه آکادمی فعالیت نکرده و آنجا ایفای نقش نمیکنند.
در عین حال آثار روشنفکرانی که بیرون از دانشگاهها هستند در درون نظام آکادمیک مورد توجه قرار میگیرد، خوانده میشود و اثرگذار است. به عنوان مثال فردی همچون مارکس هیچگاه به معنی متداول کلمه نقش دانشگاهی نداشت و در دوره حیاتش در دانشگاه پذیرفته نشد، اما افکار، آثار و دیدگاههایش در دانشگاهها بسیار مورد توجه قرار گرفته و براساس آنها مکاتب نظری خاصی شکل گرفته است به طوری که امروز آثار و دیدگاههایش در نظریههای علوم اجتماعی و اقتصادی تدریس میشود.
از طرف دیگر، همه دانشگاهیان «روشنفکر» به معنای واقعی کلمه نیستند و میتوان یک دانشگاهی را در نظر گرفت که دغدغههای روشنفکرانه نداشته باشد و فقط به تحقیق و تدریس بپردازد، اما در رشتههای علوم انسانی و علوم اجتماعی اغلب دانشگاهیان ناگزیر نقش روشنفکری هم دارند یا به آن نزدیک میشوند.
*در جامعه معاصر ما، مسائل مشترکی که هم روشنفکران و هم دانشگاهیان را درگیر کرده، چه بوده است؟
به نظر من مسأله مشترک آنها نقد (ملایم یا رادیکال) وضع موجود جامعه و تلاش (اصلاحی یا انقلابی) برای تغییر آن بوده است. در تاریخ ایران، روشنفکری، تحولات بسیاری را از سر گذرانده است. اکثر کسانی که در حوزه علوم اجتماعی فعالیت کردند با زبانهای مختلف و با مضمونهای متفاوت، شرایط اجتماعی جامعه ایران را نقد میکردند؛ این نقد، گاه معطوف به ارزش آزادی و دموکراسی بود و گاه معطوف به ارزش عدالت و سوسیالیسم، و یا معطوف به فقدان ارزشهای اخلاقی و معنوی بوده است.
برای مثال، احسان نراقی یک آکادمیسین بود که در عین حال دغدغههای روشنفکرانه داشت، به زعم او، سیستم اجتماعی و سیاسی موجود در ایران «سیستم» نبود و باید به سمت یک سیستم دموکراتیک و عادلانه پیش میرفت، اما او روشی اصلاحی داشت و از رهگذر «گفتوگو و تعامل با سیستم» این راه را دنبال میکرد. علی شریعتی هم یک روشنفکر است اما نقد او به سیستم «رادیکال» و روش تغییرش «انقلابی» است و شاید به همین دلیل، آکادمی (که توسط قدرت سیاسی اداره میشود) او را طرد میکند. غلامحسین صدیقی، امیرحسین آریانپور و احمد اشرف هم دانشگاهی و در عین حال روشنفکر هستند اما با دیدگاهها فکری و مشی عملی متفاوتی.
میخواهم بگویم که روشنفکری محتوای نقدش در همه روشنفکران یکسان نیست. به دلیل اینکه نظامهای فکری، فلسفی و ارزشی که روشنفکران اتخاذ میکنند، متفاوت است. من روشنفکری را نه بر اساس مضمون که بر اساس «روش» تعریف میکنم؛ روشنفکر کسی است که نقد میکند در نقد خود از دانش و خرد استفاده میکند و کنشگری مسئولانه دارد و این کنشگری ممکن است اصلاحی یا سیاستگذارانه یا جنبشی، مردم مدارانه یا رادیکال و انقلابی باشد.
*از آکادمیسینهای امروز ما فکر میکنید کدام یک نقش روشنفکری را به درستی ایفا میکنند؟
به نظر من در رشتههای علوماجتماعی، بسیاری از افراد برجسته که فعالیتهای آکادمیک دارند به نحوی دغدغههای روشنفکرانه هم دارند، منتهی روششان برای بهبود شرایط جامعه و محتواهای ارزشی و ایدئولوژیکشان برای ترسیم یک جامعه مطلوب گاه با هم متفاوت است.
به نظر من افرادی مثل دکتر فرامرز رفیعپور و دکتر مسعود چلبی، دکتر احمد اشرف آکادمسینهای جدی هستند که دغدغههای جدی روشنفکرانه (یعنی دغدغه استفاده از جامعهشناسی برای بهبود شرایط جامعه) هم دارند، اما کمتر به حوزه کنشگری اجتماعی و فعالیت در حوزه عمومی و یا حتی ظهور و بروز رسانهای اهمیت میدهند. اما برخی از افراد هستند که فعالیتهای بارز اجتماعی برون دانشگاهی هم دارند و راه استفاده از دانش اجتماعی برای بهبود جامعه را در کنشگری اجتماعی و فعالیت در حوزه عمومی میدانند، مثل شادروان دکتر قانعیراد، دکتر یوسف اباذری، دکتر پرویز پیران، دکتر هادی خانیکی و بسیاری دیگر که مجال نام بردن از آنان نیست.
*آیا کار روشنفکرانه الزاما باید به «کنشگری» ختم شود؟ فکر میکنید روشنفکران امروز جامعه ما دغدغه کنشگری و تعامل با مردم را دارند؟
هم روشنفکری و هم دانشگاه و نظام جدید دانشگاهی پدیدههایی جدید در ایران هستند، و متأسفانه مسأله سنت و مدرنیته و تعامل این دو در جامعه ایران هنوز مسألهای نیست که به خوبی حل شده باشد و چون این اتفاق نیفتاده همان ارتباطی که شما از آن صحبت میکنید به خوبی شکل نگرفته است.
با این حال، روشنفکران اثرشان را از طریق رسانهها در جامعه میگذارند، پژوهشها، کتابها و مقالههایشان منتشر و خوانده میشود. همچنین ایدهها و تفکراتی که برای اداره مملکت دارند گاه در بخشهای اجرایی و سیاستگذاریها مورد استفاده قرار میگیرد.
در نتیجه من فکر نمیکنم که این ارتباط با مردم به خصوص مردم تحصیلکرده برقرار نشده باشد، یا اثرگذاری وجود نداشته است. ایدههایشان منتشر شده و به تدریج هم اثرگذار بوده است. اما چون آن مسألهای که عرض کردم (یعنی تعامل سنت و مدنیته) هنوز حل نشده، و اینها هنوز نتوانستهاند در یک ترکیب هم افزا و یکپارچه قرار بگیرند، و در نتیجه جهان جدید ما، جهان مدرنمان به تعبیری که آقای دکتر جلاییپور به کار میبرد «بدقواره» است، این «بدقوارگی» در تعامل دانشگاهیان و روشنفکران با مردم هم دیده میشود، اما اینطور نیست که ارتباط و اثرگذاری وجود نداشته باشد.
*اکنون که فضای مجازی و شبکههای اجتماعی به رسانههای غالب بدل شدهاند، آنطور که باید و شاید ما حضور اهالی فکر را در این فضاها نمیبینیم و رسانههای جدید بیشتر تحت سیطره سلبریتیهای ورزشی یا هنری هستند و گویا نخبگان سهمی از آن ندارند…
چندان با شما هم عقیده نیستم. به نظر من روشنفکران و دانشگاهیان هم از این فضای مجازی بهرههای خود را میبرند. اتفاقا فضای مجازی شرایطی را ایجاد کرده که اثرگذاری روشنفکرها و دانشگاهیان بیشتر شود، اگر قبلاً یک دانشگاهی برای ارائه دیدگاهش نیازمند انتشار کتاب بود، اکنون در فضای مجازی ایدههای خود را به اشتراک میگذارد و آنها دیده و خوانده میشوند و این خواندنها بیاثر نیست. موافق هستم که خواندن کتاب و تمرکز و تأملی که ایجاد میکند کیفیت دیگری دارد، اما امکان نشر و شنیده شدن سخن دانشگاهیان و روشنفکران در شرایط جدید بیشتر شده است.
من خیلی موافق نیستم که فضای مجازی اثرگذاری روشنفکران را محدود کرده است. سرشناسان هنر و سینما و ورزش (سلبریتیها) در بین مردم همیشه بیش از دانشگاهیان و روشنفکران دیده میشدند و همیشه اثرگذاری خاص خودشان را داشتهاند، این ربطی به رسانههای جدید و فضای مجازی ندارد. در همان زمانی هم که شبکههای مجازی ایجاد نشده بود، در کشورهای اروپایی و همچنین ایران روزنامههای زرد که به زندگی سرشناسان (سلبریتیها) میپردازند، از روزنامههای جدی تیراژ بیشتری داشتند و بیشتر خوانده میشدند. یک سری آدمهای معمولی از برخی از جاذبههای آنان خوششان میآید و از طریق روزنامههای زرد آنان را دنبال میکردند. اکنون هم در فضای مجازی ممکن است همینطور باشد.
به نظر من اثرگذاری روشنفکران و دانشگاهیان، با «خلق مفهوم»، «خلق اندیشه»، «تولید دانش» و «اشاعه افکار و اندیشهها» در شرایط فعلی آرام و به تدریج ادامه دارد و اتفاقا فضای مجازی باعث شده محدودیتهای دسترسی مردم به آنان کمتر و در نتیجه اثربخشیشان در جامعه بیشتر شود.