بهرغم ظاهر عادیاش در مکالمههای روزمره، اصلا کلمه عادی و معمولیای نیست. «مردم» ازقضا مفهومی عمیقاً تودرتو و پیچیده است و همانقدر که راحت میشود به کارش برد، راحت میتوان با کاربردش به اشتباه افتاد یا دیگری را به اشتباه انداخت. عدهای آن را برای نامیدن جمعیت انبوه غوغاییان فریبخوردهی گیجوگولی به کار میبرند که چیزی نیستند جز آلت دست قدرتمندان و ثروتمندان. عدهای دیگر آن را نام مقدس کسانی میدانند که تجلی رهایی و نیروی دگرگونی اند. «پژوهشگران موافقِ نقش مردم، بدون استثنا، این نقش را در عمل به شکل مبارزه برای کشور، آزادی و عدالت بزرگ کردهاند. پژوهشگران مخالف، نقش مردم را به صورت «اراذل و اوباش بیخرد»ی مسخ کردهاند که از بیگانگان یا مخالفان حکومت مزد گرفته و از «ولگردها»، «اشرار»، «اراذل و اوباش»، «گدایان حرفهای» و «وازدگان اجتماعی» تشکیل شدهاند.»[۱] شاید گمان کنید که با چنین آشوب مفهومی که در «مردم» وجود دارد، باید دست کم چند کار پژوهشی برای تدقیق این مفهوم انجام شده باشد اما زهی خیال باطل! از این متبرک ملعون همه حرف میزنند بی آنکه از آن حرف بزنند. همه از خرد و کلان این مفهوم را به کار میبرند بدون آنکه اهمیتی به دقیق بودن یا نبودن کاربردشان بدهند. تنها یرواند آبراهامیان[۲] است که در کتابی و یک مقاله میکوشد چارچوبی منسجمتر برای این مفهوم فراهم کند.
در این یادداشت کوتاه قصدم آن نیست که دست به تدقیق این مفهوم بزنم چرا که جا و زمان کافی برای چنین کاری نیست اما میخواهم با پذیرفتن رویکرد آبراهامیان به این مفهوم و پژوهش تاریخیاش درباره آن، سه گزاره را مطرح کنم که علیه سه جریان یعنی نخبهگرایی لیبرال، عوامگرایی سیاسی مذهبی و پوپولیسم چپ صورتبندی شدهاند.
۱. مردم فکر میکنند
برای یک نخبهگرای لیبرال هیچچیز سختتر از آن نیست که بپذیرد «مردم میتوانند فکر کنند»[۳]. برای او مردم، جمعیت مردمی، چیزی نیست جز اوباش، حال ممکن است گاهی خیری ناچیز هم از آنها، این «عامه نادان»، برسد اما سرشت مردم ـ عوام، توده، اجتماع کوچهوبازار ـ بر اوباشیگری، غوغاسالاری و گیجی و گولی و خشونت کور است یعنی همان ویژگیهایی که مثلاً گوستاو لوبون به توده مردم نسبت میدهد. چه تلاش طاقتفرسایی میکند آن نخبهگرای لیبرال تا این فهم را جا بیندازد که عوام فکر ندارند، توده جاهل است و مردم نادان اند و عوامفریبان چپ هستند که با وعدههای پوچْ این خیل کروکور را با خود همراه میکنند تا با خشونت و ترور کار خود را پیش ببرند. داستانسرایی پرآبوتاب از نخبهکشی و خلقیاتنویسی دو گونه مشهور از قلمفرسایی نخبهگرایانه درباره مردم است. اما تاریخ دست کم صد سال اخیر، تاریخی که با انقلاب مشروطه آغاز میشود، چیز دیگری را نشان میدهد.
پیش از امضای فرمان مشروطه، در جدال میان دربار و بازار، جمعیتهای مردمی نقشی اساسی بازی کردند و نخستین اعتراضها را به فساد دربار و شرایط دشوار اقتصادی و ستم سیاسی همینها نشان دادند. ترکیب جمعیتی که در سفارت بریتانیا بست نشست بهروشنی نشان میداد که چگونه لایههای گوناگون اجتماعی، از تجار عالیمقام تا شاگرد بزازها، به خواست مشروطه پیوستند. البته که دربار هم مردم خودش، جمعیت خودش، را داشت و توانسته بود در آذر ۱۲۸۶ در میدان توپخانه در مقابل جمعیت مشروطهخواهان خودی نشان دهد. مشروطهخواهان هم با جمعشدن در جلوی مجلس واکنش نشان دادند: «گروههای مردم در سالهای ۱۲۸۴ و ۱۲۸۵ همگی مخالف دربار بودند. اما در اواسط سال ۱۲۸۶ پدیدهای جدید در خیابانها ظاهر شد: تودههای محافظهکاری که به سود دربار و بر ضد مشروطیت تظاهرات میکردند».[۴]
پس از اقتدارزدایی از قاجارها و شکلگیری اولیه جنبش مشروطه است که جمعیت نقش سیاسی مهمی پیدا میکند و البته مکان ظهور و بروزش یعنی خیابان هم مهم میشود. اما آیا این جمعیت ویژگیهایی را دارد که یک نخبهگرای لیبرال ادعا میکند؟ آبراهامیان مینویسد که «توده مردم سیاسی نقش مهمی در انقلاب ایران بازی کردهاند ولی ظاهر و رفتار آنان به آنچه گوستاو لوبون ترسیم کرده بود، شباهت کمی داشت. اکثر شرکتکنندگان در راهپیماییها، تظاهرات و حتی بلواها نه تنها مجرمین، اشرار مزدور اراذل جامعه نبودند بلکه افراد متین و حتی «قابل احترام» جامعه بودند».[۵] بیشتر داستانهایی را که درباره خشونتهای وحشیانه «مردم» نقل شده است باید در چارچوب پروپاگاندای حکومتی و درباری قاجاری فهمید که دیرزمانی طول کشید تا بفهمد که مثل کمی قبلتر نمیتوان این مردم مصمم را با خرابکردن وجههشان از میدان به در کرد.
مردم در چارچوب منافع طبقاتی و گروهی خود فکر میکردند و هنگامی از اردوی مشروطهخواهان دل بریدند و به اردوی بهاصطلاح مستبدان نزدیک شدند که دیدند همراهی آغازیشان با مشروطهخواهانِ «مرفه و بورژوا» هیچ خیری برایشان نداشته است و به حال خود رها شدهاند. البته آنهایی بیشتر به سمت دربار چرخیدند که حیاتومماتشان بیش از دیگران از نظر اقتصادی به دربار وابسته بودند.
۲. مردم مذهب خودشان را دارند
مذهبیون بارها گفتهاند و عمیقاً دل به این بستهاند که به دلیل پیوند مذهبی، مردم همواره در سوی آنها قرار دارند. آنها دل در گروی این گزاره دارند که «مردمْ مذهبی اند پس ماییم که میتوانیم آنان را راه ببریم». اما تحولات قرنی پیش از مشروطه و رویدادهای خود آن نشان داد که هر چند در مذهبیبودن جمعیت سیاسیشده شکی نیست، روحانیون و مذهبیون بودند که از آنها تبعیت کردند. عدهای قلیلْ روحانی روشنضمیر با جمعیت مشروطهخواه همراهی کردند در حالی که عده کثیر دیگرْ طرفدار نظم جاری امور باقی ماندند. آبراهامیان مینویسد که «سال ۱۲۸۶ در تاریخ مذهبی ایران مسلمان نقطه عطف بود. برای نخستین بار مقالهها و جزواتی در کشور دیده میشد که آشکارا به انتقاد از روحانیون میپرداخت. و همچنین بحثوجدلها حول حقوق مدنی اقلیتها و زنان هم به پیچیدگی قضیه افزود: «این بحثها و جدلها برخی از علما را مجبور ساخت که از مخاطرات مشروطهخواهی دست بردارند و به امن و آرام استبداد مرسوم قناعت ورزند: «بدون استبداد، بدون اسلام». جناحی را که از مشروطیت دست کشید، در تبریز حاج میرزاحسن و در تهران شیخ فضلالله نوری رهبری میکردند».[۶]
با اینهمه روحانیان و مراجع بزرگی نیز همراه مشروطه ماندند. نکته اما انتخابی بود که از یک سو رهبران مشروطهخواهان و از سوی دیگر رهبران مذهبی مخالف مشروطه کردند و منطقه نفوذ خود را بر این یا آن گروه اجتماعی متمرکز کردند. هر قدر رهبران مشروطهخواه آرامآرام طبقه متوسط مالک را در مرکز توجه قرار دادند، روحانیان محافظهکار بیشتر و بهتر توانستند بر لایههای اجتماعی پایینتر و فرودستتر اثری پایاتر بگذارند.
مردم مذهب خودشان را داشتند و تنها در سطحیْ آن را با کلام روحانیان پیوند میدادند اما آنچه تعیینکنندهتر از علایق مذهبی بود، اقتصاد سیاسیای بود که جمعیت را وا میداشت برای حیات و مماتاش و همچنین با توجه به چشمانداز منافعاش به این سو و آن سو حرکت کند. مشروطهخواهان نمیخواستند (یا به آن اهمیتی درخور ندادند که باید) لایههای پایینی جامعه از قدرت سیاسی (مجلس) و قدرت اقتصادی بهرهمند شوند و همین عاملی شد که از نظر سیاسی دست کم بخشی از جمعیت مردمی طرفدارشان به محافظهکاری رو بیاورند اما این محافظهکاری آنچنان با مذهب ارتباط نداشت و بیشتر به اقتصاد سیاسی مربوط بود. موضوعی که آرامآرام روحانیان محافظهکار را هم به این سمت سوق داد که به جای اهرم مذهبی تکفیر، برای ضدیت با مشروطهخواهان، به اهرم اقتصادیسیاسی فساد دست یازند.
البته که مسائل مذهبی نقشی مهم در تشدید تعارضها داشت و دربار، و روحانیان همراه آن، بهوفور از آن استفاده کردند اما روند قضایا نشان داد که دیگر نمیشود با لالاییهای پیشامشروطهْ مردم سیاسیشده مشروطهخواه را خواب کرد.
۳. مردم برساخته نمیشوند
گرایش سومی هم در برخورد با مقوله مردم وجود دارد که بسیار متأخر است و این روزها بیشازهمه در میان جوانانی که گرایشی به چپ احساس میکنند، موج میزند: پوپولیسم چپ. البته که این پوپولیسم نه از آن نوع پوپولیسمی است که نخبهگرای لیبرال دربارهاش داستانسرایی میکند اما مسائلی در فهم مردم به وجود آورده که باید به آن اشاره کرد. کلیدواژه این رویکرد «برساخت مردم» است؛ برساخت جمعیتی که حول یک مطالبه همارز شدهاند.[۷]
در چنین رویکرد نظریای مردم به رسمیت شناخته میشود اما به چیزی چنان نامتعین فرو کاسته میشود که گویی صرفاً گردآمدن حول یک مطالبه، بر اساس منطق همارزی، آنها را بر ساخته است. این شکل از حادسیاسیسازی مردم شاید بتواند توضیحی برای لحظههایی مشخص از کنش جمعیت مردمی فراهم کند اما عمیقاً از درک پیچیدگی لایهمند آن ناتوان است. پدیدار مردم همواره نشان از برآیند نیروها و خواستهای سیاسی ـ اقتصادی ـ اجتماعی دارد و اینْ ازبیخوبن با درک مکانیکی مطالبهمحورانه از آن ناهمخوان است.
از نظر تاریخی نیز چنین نظریهای نمیتواند حرکت رفتوبرگشتی مردم را در میان جناحهای گوناگون توضیح دهد چرا که درکی صلب و محدود از خواست و مطالبه مردم دارد. جدا از این، اما، نوع برخورد این نظریه با مردمی که مطالبهشان برآورده شده یا برآورده نشده، جالب است. اگر برآورده شود که یکباره با عناصر در حال پراکندگیای روبهرو میشویم که گویی کل حافظه مشترکشان را از دست میدهند تا دوباره حول مطالبهای دیگر گرد آیند. اینْ بیشتر به یک مضحکه نمایشی شبیه است تا توضیح امر سیاسی.
مردم برساخته نمیشوند که بشود با تلنگری دیگر آنها را از هم پاشاند تا جای دیگر از نو ایجادش کرد. مردم از عنصر تشکیل نمیشود بلکه متشکل از انسانهایی است که ممکن است با خواستها، درکها و جایگاه طبقاتی متفاوتی کنار هم گرد آیند. رویکرد پوپولیستهای چپ چیزی بیشتر از رفتارشناسی مکانیکی برای کسب هژمونی نیست.
پانوشت
[۱] آبراهامیان، یرواند (۱۳۹۳)؛ مقالاتی در جامعهشناسی سیاسی ایران؛ سهیلا ترابی؛ چ سوم، تهران: نشر شیرازه، صص ۱۱۰ – ۱۱۱
[۲] آبراهامیان بهویژه در کتاب مردم در سیاست ایران به این موضوع میپردازد. نک. آبراهامیان، یرواند (۱۳۹۴)؛ مردم در سیاست ایران؛ بهرنگ رجبی؛ چ اول؛ تهران: نشر چشمه
[۳] این گزاره که «مردم میتوانند فکر کنند» لزوماً به این معنی نیست که مردم ضرورتاً مترقی یا تحولخواهانه میاندیشند یا هرگز فریب نمیخورند. نکته این است که بدون چنین نگاهی، نمیتوانیم آنچه را میکنند بفهمیم.
[۴] همان، ۱۲۲
[۵] همان، ۱۴۲
[۶] همان، ۱۲۹
[۷] برای بحثهای نظری درباره این رویکرد به دو کتاب «هژمونی و استراتژی سوسیالیستی» نوشته ارنستو لاکلا و شانتال موف (نشر ثالث) و «در دفاع پوپولیسم چپ» نوشته شانتال موف (نشر اختران) مراجعه کنید.