تاکنون اغلب بینشهای ستمگران بر فضاهای فکری سلطه داشتهاند. بنابراین برای رسیدن به جهانبینیِ انسانیتر لازم است از طرف همه ستمدیدگان به دنیا نگاه شود. چگونگی شکلگیری هویت و نقش تاریخی-فرهنگی زنان سهم زیادی در این هژمونی نظام مردسالار دارد و دستگاههای کنترل اجتماعی در طول تاریخ هم کاملا در این فرایند موثر بودهاند.
هر نقش دو وجه دارد. وجه اول، وجه بیرونی است که همان رفتار و کنش است؛ و وجه دوم، وجه درونی است که همان هویت است. رفتار، هویت را میسازد و هویت، به رفتار جهت میدهد. به بیانی دیگر، هویت با رفتار میآید و رفتار در پاسخ به موقعیت اجتماعی ویژهای رخ میدهد. هویت اجتماعی چیزی نیست که ناگهان به آدمی داده شود بلکه در روند شناخت اجتماعی و حتی تاریخی جان میگیرد.
ما به دنبال این هستیم که بدانیم این هویت چگونه شکل گرفته، تداوم یافته و دگرگونیاش چگونه حاصل میشود.
در ابتداییترین جوامع و حتی در کهنترین اساطیر، پیوسته ثنویتی(همان نظام دوگانه خویش- دیگری) یافت میشود. در واقع، دیگری بودن مقوله اساسی تفکر بشری است. این تقسیم در اصل فاقد جنسیت بوده است. مثلا: ماه- خورشید یا روز- شب. اما این نظام دوگانه با تقسیمبندی جنسیتی یکباره و بدون مقدمه و تصادفی ایجاد نشده، بلکه کاملا اعتباری بوده است. برای اینکه چرخش بین دیگری و نفس یگانه عملی نشود، لازم است که دیگری از نفس یگانه فرمانبری کند.
حال اگر زن خود را به مثابه دیگری آشکار میکند، به این جهت است که ابزاری برای بازگشت در اختیار ندارد. تاریخی مختص به خود ندارد و همبستگی مطلوبی در نیمی از جمعیت جهان دیده نمیشود؛ و نفوذ این نظام دوگانه در لایهلایههای تاریخ و فرهنگ جوامع مدام بازتولید میشود.
هر زنی در دنیایی خود را کشف میکند که مردان او را به مثابه دیگری معرفی میکنند. زن در قالب شیء گرفتار میشود ؛ طعمه اراده بیگانه و محروم از تمامی ارزشها میگردد. در نتیجه، نمیتواند مطالبات خود را به کرسی بنشاند؛ چرا که ابزار عینی این کار را ندارد.
گویی افراد و گروهها لاجرم باید تقابل رابطه خود را بپذیرند. چراکه همین تقابل، اساس رابطه اجتماعی دو جنس را ساخته است؛ و به واسطه همین رابطه، نقش(انتظارات) و هویت اجتماعی مرد و زن شکل گرفته است. همانطور که میدانیم، از دیدگاه ماکس وبر رابطه اجتماعی، احتمالی است که افراد به طریقی قابل تعیّن و معنادار، رفتار خواهند کرد؛ که این رابطه دارای جهتگیری، معنای ذهنی و توافق از طریق رضایت متقابل است. اما نکته قابل توجه این است که این معنای ذهنی قابل تغییر است؛ چراکه رابطه اجتماعی احتمال رفتارهاست، پس قطعیتی وجود ندارد. در واقع، موقعیتی که در خلال زمان ایجاد شده است، میتواند در زمانی دیگر از بین برود و معنایی دیگر پیدا کند.
همینطور دستگاههای کنترل اجتماعی هم به کمک این نظام دوگانه آمدهاند. در جوامع مختلف چه به واسطه قانون و نهادهای اجتماعی و چه به واسطه ارزشها و باورهای حاکم، بیشتر زنان را از فعالیت در دنیای بیرونی دور نگه داشته و آنان را لایق زندگی خصوصی و درون خانه دانستهاند. از طریق ساختن افسانهها و اسطورهها (که باز هم در بیشتر آنها زن به عنوان دیگری معرفی میشود) زنان را در پستوی خانهها زندانی کردهاند و حتی درباره خصوصیترین روابط زناشویی تابو ساختهاند؛ به طوری که سرپیچی از آنها تبعاتی دارد مثل: بدگویی، طردشدن از طرف خانواده (ویرانکنندهترین ابزار کنترل اجتماعی) و حتی مجازاتهای قانونی. هر یک از این دستگاهها فشار روانی متفاوتی را بر زنان وارد میکنند.
شوتز یادآوری کرده است که «هر موقعیت اجتماعی که ما خود را در آن مییابیم نه تنها امروزیان چه بسا نیاکان ما، از پیش، آن را تعیین کردهاند. از آنجا که آدمی نمیتواند با نیاکان خود گفتوگو کند، رهایی از ساختارها و برداشتهای ناشیانه آنها همواره دشوارتر از ساختارهایی است که در دوران ما پدید میآیند.»
تنها بخشی که گویا ما در اجرای آن آزاد هستیم این است که با شیفتگی کمتر یا بیشتر این نقشها را بازی کنیم.
حال اگر امروز موضوع زنان آنقدر بیهوده است و به حاشیه کشیده میشود، به این دلیل است که نخوت و غرور برخی از مردان آمادگی پذیرش زن به عنوان فردی شبیه به خود ندارد. برخی از مردان از ارتقای سطح فکری و عملی زنان میترسند اما نمیدانند این ارتقا به نفع آنان هم خواهد بود؛ چرا که از فشار روانیای که بر آنان وارد میشود، میکاهد.
شکستن نقشها و هویتهای کلیشه ای نیازمند همکاری دو جنس است. لازم است مطالبات زنان جدی گرفته شود؛ چه از طرف زنان و چه از طرف مردان. و این راهی بسیار طولانیست که سالهاست تعدادی از زنان و مردان سعی در طی آن داشتهاند.
منابع:
جنس دوم، سیمین دوبووار
دعوت به جامعهشناسی، پیتر ال. برگر