هرروزه در خبرها و مصاحبهها و رسانهها واژه یا ترکیبهایی به کار میرود که در صورت و معنا و نحوهی کاربردشان غرابتی احساس میشود، و آنچه خواننده و شنونده در آغاز از آنها میفهمد، اغلب همان نیست که گوینده و نویسنده اراده کرده است. ازاینگونه کاربردهاست: تعدیل، آزادسازی، اقشار آسیبپذیر، منطقهی آزاد، خصوصیسازی، مشارکت مردمی در آموزش دانشگاهی، ریزش نیرو، تعدیل نیروی انسانی، کارگران تعدیلشده، مدارس غیرانتفاعی، مدارس نمونهی مردمی، غیرمتمرکز کردن آموزشوپرورش، واگذاری آموزشوپرورش به مردم، خودیاری، مقررات زدایی، شرکتهای مضاربهای، همیاری، هماهنگی خبری، خودکفایی و…
البته عدول از معنای معمول و غرابت در کاربردهای زبانی، در هر دورهای از زندگی زبان محسوس است. زبان همیشه در تاریخ تحول خود بر همین روال رفته است. همیشه واژهای منسوخشده است؛ واژهای ساختهشده است؛ واژهای از رواج افتاده است؛ واژهای شیوع یافته است. ترکیبی از معنایی به معنایی گراییده است. با اصطلاح و معنا صورتی بهضرورت و بنا بر ایجابهای تازه به گسترهی زبان افزودهشده است. اما غرابت کاربردهایی که منظور من است از گونهی ویژهای است. و به سبب دخالتهای ارادهگرایانه با چرخش و گرایشی در تاکتیکها و عقاید یا سیاستگذاریها و عملکردهای اهل سیاست در زبان رخ میدهد. به همین سبب نیز از قاعده و روال معمول تحول زبان جداست، یا دستکم وجه خاصی از آن است.
غرض از پیدایش و رواج واژههای خاص، بیش از هر چیز، به فراموشی سپردن واژهها و معناهایی است که یا دیگر در اولویت سیاسی نیستند؛ و یا حضورشان در زبان رایج و روزمره، به سود سیاستگذاریها و عملکردهای سیاسی نیست.”
تأملی مختصر در اینگونه کاربردها نشان میدهد که غرض از پیدایش و رواج آنها، بیش از هر چیز، به فراموشی سپردن واژهها و معناهایی است که یا دیگر در اولویت سیاسی نیستند؛ و یا حضورشان در زبان رایج و روزمره، به سود سیاستگذاریها و عملکردهای سیاسی نیست. پس بار معناییشان ازلحاظ سیاسی-اجتماعی- اقتصادی و… ایجاب میکند که از دایرهی کاربرد روزمره بیرون رانده شوند. و در مقابل، اصطلاحها و ترکیبها و واژههایی متفاوت جایگزین شود و اشاعه یابد.
ازاینرو مثلاً مدارس غیرانتفاعی و مدارس نمونهی مردمی و غیرمتمرکز کردن آموزشوپرورش و واگذاری آموزشوپرورش به مردم و… با تکرار و تأکید به کار میرود و رواج مییابد تا در حقیقت جای آموزش رایگان را بگیرد، و مدارس ملی و خصوصی با سرمایهی بخصوصی گسترش یابد، و امکانات آموزشی را در اختیار کسانی قرار دهد که از امکان مالی برخوردارند. هم چنانکه مشارکت مردمی در آموزش دانشگاهی یا بهداشت با صنعت و معادن و … نیز به معنای سپرده شدن بخش آموزش دانشگاهی و بهداشت و معدن و صنعت و… به سرمایهداری خصوصی است. درست با همین منظور و با همین سیاست است که کاربرد خودکفایی دربارهی مطبوعات، به معنای رها شدن آنها به امان سازوکار بازار است، و تعیین تکلیف فرهنگ در نظام عرضه و تقاضا به دست علامتدهی قیمتها.
به همین ترتیب برای آنکه مردم از موقعیت واقعی خود باخبر شوند، و چندان بیخبرانه از گرانی ننالند، گفته میشود که آنچه اکنون هست گرانی نیست، بلکه آنچه دیروز بوده است ارزانی کاذب بوده است.
این سیاست زبانسازی که متأثر از الگوهای پراگماتیسمی جهانی است، گاه به مسائل ریشهایتر میگراید، و مثلاً با ارتقاء سطح و مقام مردم به اقشار آسیبپذیر، آنان را از سیطرهی تحقیرآمیز و اهانتبار عنوانهایی چون پابرهنگان و محرومان و کوخنشینان و مستضعفان و… میرهاند.
گاهی هم واژهگزینیهای بامزهتری رخ میدهد که گویی خود پیشنهاددهندگان نیز از بامزگی پیشنهاد خود خبری ندارند. درنتیجه رفقا یا رقبایشان مجبور میشوند آنان را به شیرینکاریشان واقف کنند. چنانکه چندی پیشگفته شد برای پرهیز از ربا در نظام بانکداری، باید از کاربرد واژهها و ترکیبهایی چون سود و کارمزد و… خودداری کرد. و بهجای آنها ضریب تورم را به کاربرد.
بههرحال شاید نقد زبانشناسی که این روزها خیلی باب شده است و دربند ابعاد اجتماعی زبان نیست، در بررسی بسامد کاربرد دو واژهی عدالت و تعدیل در نوشتهها، چندان دغدغهی خاطری نداشته باشد، و دربند این نباشد که تعدیل درست با همین تاکتیک و سیاست بهجای عدالت نشسته است. به همین سبب نیز میتواند به بررسیهایی سرگرم باشد که مربوط است به تعدیل دو واکهی آ و ای در عدالت و تعدیل، و خشنتر بودن یک واکه و ملایمتر بودن واکهی دیگر و غیره.
اما زندگی اجتماعی اهل زبان آشکارا نشان میدهد که رواج تعدیل و آزادسازی و ادغام در بازار جهانی و… بر یک استراتژی اقتصادی مبتنی است که سودی در رواج و تکرار واژهی عدالت نمیبیند. این واژه در عرف جهانی به معنای حاکمیت سرمایهداری و سازوکار بازار و خصوصیسازی است. در عملکرد چندسالهی داخلی نیز مترادف است با گشودن دروازهها و باز گذاشتن دست دلالان واردات و تبدیلی کشور به بازار مکارهی کالاهای مصرف و غیرضروری لوکس و گاه بنجل کشورهای شرق آسیا و…
آخرین نمونه از این زبان سازی که خواندهام ترکیب کارگران تعدیلشده است. بهیقین نه کارگرانی که بار نخست آن را شنیدهاند معنایش را دریافتهاند، و نه دیگر همزبانان ما که علاقهمند به سرنوشت ملی و دربند بهبود زندگی زحمتکشان این کشورند. اما دقت در کاربرد سیاسی۔ اجتماعی این ترکیب نشان میدهد که با یک تاکتیک اندیشیده و القای سیاست ویژه مواجهیم که در زبان متجسم شده است.
در حقیقت کلمهی اخراج از زبان اخراج میشود، تا از تأثیر منفی تصفیهی کارگران جلوگیری کند و با چرخش زبان، مشکل سیاست حل میشود. آنگاه در روزنامهها میخوانیم که باید برای کارگران تعدیلشده کار پیدا کرد.”
ماجرا این است که در پی سیاستهای تعدیل، باید شماری از مؤسسات اقتصادی و تولیدی به بخش خصوصی واگذار شود. مدیریت جدید کارگاه تولیدی که به سرمایهی خصوصی سپردهشده، یعنی تعدیلشده، باید حافظ منافع سرمایهی خصوصی باشد. پس بنا به اقتضاهای واحد خود، باید نیروی انسانی کارگاه را نیز تعدیل کند. ازاینرو عدهای از کارگران را مازاد تشخیص میدهد، و آنان را اخراج میکند. اما اخراج نه در شأن کارگران عزیز است و نه به صلاح تبلیغی سیاست. پس برای آنکه موازنهی روانشناختی جامعه بر هم نخورد، و احساسات کارگران جریحهدار نشود، و آشفتگی در افکار عمومی پدید نیاید، و تأثیر منفی اخراج کارگران کاهش یابد، زبان سازان پا به میدان میگذارند و ترکیب متناسبی باسیاستهای تعدیل پیدا میکنند و به رسانهها میسپارند.
در حقیقت کلمهی اخراج از زبان اخراج میشود، تا از تأثیر منفی تصفیهی کارگران جلوگیری کند. باارادهی حال از معنای محل، اصطلاح مربوط به مؤسسه به کارگر مؤسسه منسوب میشود. پس با چرخش زبان، مشکل سیاست حل میشود. آنگاه در روزنامهها میخوانیم که باید برای کارگران تعدیلشده کار پیدا کرد.
من عقیده ندارم که همهی اهل زبان و نقد زبانشناسی، خوشرویانه تمام این جابهجاییها و تعدیلها و واژهپردازیها را تأیید میکنند و از چرخش بیوقفهی زبان جامعه به کام سیاست، آسودهخاطرند. اما گمان میکنم که متأسفانه این گشتن زبان در کام سیاست، بی دخالت و یاری برخی از اهل زبان، خواه فرهنگستانی و خواه غیر فرهنگستانی، نیز بهسادگی صورت نمیپذیرد.
اهل زبان در اینجا البته همان متخصصانیاند که میتوانند چنین ترکیبها و واژهها و اصطلاحها را برای دلالتهای موردنظر اهل سیاست بیابند. درنتیجه روزبهروز بیشتر عرصهی زبان، و از این راه عرصهی فرهنگ را، به گرو سیاستها درآورند.
البته شک نیست که هر زبانشناس یا اهل زبانی به سائقهی گرایش انسانی خود میداند که عدالت تبلوری از آرمانهای انقلاب بوده است، و تعدیل نمایانگر سیاستهای امروزین است. بااینهمه ممکن است نتواند جابهجایی کاربرد این دو واژه را در حوزهی نظریهای ناب خودارزیابی کند. اگرچه عدهای معتقدند که اگر نظریهی ادبی بهجای درگیری با مفروضات یک نظام قدرت (و ازجمله دستگاه زبان سازی آن)، آن مفروضات را تقویت کند، بیطرف نمانده است.
هنگامیکه زبان به هر شکلی به ارادهی سیاست بچرخد، فرهنگ دستخوش سیاست میشود. واقعیت حیات انسانها چیزی میشود و تظاهر زبانی فرهنگشان چیزی دیگر. آنگاه گستردهترین تأثیرهای یک سیاست ویژه بر زبان حاکم میشود که دیگر نادیده گرفتن آن چشم فروبستن بر حقایق است.
وقتی زبان به کام سیاست بگردد، اولین نتیجهاش ریاکارانه شدن زبان است. چیزی گفته میشود و چیزی دیگر اراده میشود. دیگر نمیتوان به قول فرانسویها گفت: گربه، گربه است. چون همواره واژهای هست که معنای معهودش را ازدستداده است؛ و یا معنای دیگری به خود گرفته است. بیآنکه در این جابهجایی، ضرورتی فرهنگی، هنری، تاریخی، اجتماعی در کار باشد. درنتیجهی چنین تصمیمهایی است که آدم یکباره میبیند به خیلی چیزها میگویند گربه، جز به خود گربه. شغال و سگ و موش هم میشوند گربه. و این مسخ زبان است. و مسخ فرهنگ است. و مسخ فرهنگ به مسخ آدمی میانجامد. در چنین وضعی است که آدم از فریاد و فغان و خشم و خروش بر سر «تهاجم فرهنگی شگفتزده میشود. و با خود میاندیشد که نکند. «تهاجم» را نیز در معنای دیگری مثلاً بهقصد اعمال سیاست «منع» و «حذف» به کار میبرند. وگرنه چرا در برابر اینهمه مسخ معنایی و مفهومی که با الگوبرداری از سیاستها و منافع و زبان سازیهای بیگانگان صورت میپذیرد، خاموشاند؟
بههرحال تشابهی که در آغاز میان برخورد فرهنگی با زبان و برخورد سیاسی با زبان به چشم میخورد، مانع درک افتراق آنها نیست. فرق سیاست و فرهنگ در برخورد با زبان در این است که اولی واژهها را نیز مانند افراد تصفیه میکند تا همه را به شکل خود درآورد. هر واژه و معنای ناساز با تبلیغات و اهداف و برنامهها را از زبان روز اخراج میکند. درحالیکه فرهنگ از راه هنر و دانش و… به تنوع و کثرت واژهها و معناها و کاربردهای گوناگون استعاری، کنایی و… مینگرد، و بر گسترهی آنها میافزاید. درنتیجه در برخورد فرهنگی، هم واژه هست، و هم پیوندها و ترکیبهای گوناگون آن. و از این راه غنای زبان و غنای فرهنگ برقرار میماند.
ممیزی یکی از وجوه بارز اختلاف میان سیاست و فرهنگ در برخورد با زبان است. سیاست تصمیم میگیرد که فلان واژه به کار نرود. فلان واژه جای دیگر بنشیند. حال آنکه فرهنگ هرگز نمیتواند با ممیزی کنار بیاید. رشد و اشاعهی فرهنگ مستلزم آزادی است. پس اساسش بر حضور همهی نمودهای فرهنگی است. خلاقیت هنری تبلور حضور گونهها و اجزای گوناگون یک فرهنگ است و جز در آزادی تحقق نمییابد. هرگونه محدود کردن دایرهی واژهها و کاربرد معناها و مفاهیم، محدود کردن دامنهی خلاقیت نیز هست. واژهی ممنوع، کمکم به موضوع ممنوع، کتاب ممنوع و سرانجام قلم ممنوع میرسد. چنانکه پیش از انقلاب دامنهی واژههای ممنوع، که در بخشنامهای از سوی ادارهی ممیزی ارائهشده بود، سرانجام به فهرستی از نویسندگان ممنوعالقلم انجامید.
به همین سبب هر تاکتیکی در جهت تعدیل یا کنترل زبان، خواهناخواه خبر از استراتژی خاصی میدهد که قطعاً نمیتواند استراتژی فرهنگ باشد. فرهنگ هیچگاه عین سیاست نخواهد شد. بلکه این سیاست است که در اعتلای انسانی باید به فرهنگ بگراید. هیچ کوششی هم دریکی قلمداد کردن آنها به نتیجه نخواهد رسید. زیرا خاصیت اصلی فرهنگ مثل خاصیت اصلی زبان، و درست همچون خاصیت حضور انسان، دور ماندن از همشکلی یا یکشکلی و گسترش یافتن در تنوع و کثرت است.