در مواجهه با واقعیتهای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی؛ دانشمندان علوم اجتماعی و فیلسوفان از نظریهها کمک میگیرند. نظریهها در برخورد با مسائل میتوانند امر واقعشده را برای دانشمندان یا فیلسوفان قابل بررسی کنند بهطوریکه مسائل غیر قابل توضیح به میانجی نظریه قابل توضیح باشند اما این روش همیشه کاربردی است؟ پاسخ به این سؤال از منظرهای مختلفی قابل طرح است. در اینجا کوشش ما این نیست که همهی زوایای متودولوژیک موجود در علوم انسانی و اجتماعی را در نظر بگیریم هدف ما در این متن نشان دادن روشی است که میتواند در عین بهرهبرداری از شعب مختلف علوم انسانی و فلسفه، نوع جدیدی از بررسی را ممکن کند، بررسی کاربردی؛ برای ارائهی این چشمانداز باید از متفکر فرانسوی ژیل دلوز کمک گرفت.
ژیل دلوز برای ما فارسیزبانان تبدیل به یک فیگور کمخطر آکادمیک شده است. درحالیکه اگر به دلوز وفادار باشیم نمیتوانیم بهسادگی از خطر کردن در راه خلق مفاهیم تازه و کاربردی شانه خالی کنیم تا قبل از این بیشتر پژوهشهای ما درباره اقتصاد و فرهنگ و جامعه، تحقیقات پوزیتیویستی در یک سمت و در سمت دیگر تحقیقات مبتنی بر نظریه مارکسیستی بوده است؛ اما با دلوز چگونه میتوان پژوهشگر بود اما تن به بازنمایی صرف واقعیت نداد؟
اولین قدم برای درک این موضع جدید، وفاداری به نوع جدیدی از تفکر است که نه تن به روشهای پدیدارشناسانه مطالعات فرهنگی میدهد نه تن به تحقیقات کمی و نه روشهای ساختارگرایانه؛ روش غیر بازنمایانه دلوزی مبتنی بر بودن در میدانی از نیروهایی است که در عین کشف تفاوتها، لحظههای مورد درخواست سوژگان و نحوهی قرارگیری آنها در میدان اجتماعی را به نمایش درمیآورد؛ اما نه نمایشی از جنس بازنماییهای تئوری زده تاکنون موجود؛ در روش دلوزی موضع ما نباید از جانب یک نظریه پیشفرض گرفتهشده اعم از چپ و راست باشد بلکه موضع محقق در مواجهه با پرابلماتیک مورد نظرش در یک میدان اجتماعی سیاسی خاص باید مبتنی بر «صیرورت و منطق نیروهای تفاوت گذار و شدنها» باشد. بهطوریکه حلقههای مختلف تأثیر و تأثر، رخدادها، قلمروزداییها و باز قلمروسازیها در این میدان در چشم محقق و از جایگاه خود او بهعنوان فردی که در این میدان خاص در جایگاهی مشخص قرار گرفته بررسی شود. این نگره روشی مبتنی بر درک درست این تفاوتها و شدنهایی است که میتواند در عین رخداد؛ جا را برای خلق مفاهیم جدید باز کند. هرچند نباید اینطور تصور شود که نگره دلوزی روشهای مبتنی بر نظریه را بلا موضوع میکند. در این روش نظریهها و روشها میتوانند به کار گرفته شوند، به صورتی که در لحظه خاص رخداد؛ نظریه بر اساس درون ماندگاری خاص عینیتها و خطوط اثرگذار و جایگاه نیروهای میل ورز بتواند توضیحپذیر یا کاربردی باشد. چپگرایی در این نگاه ماحصل تفاوتهایی است که دیگر به شابلون نظری خلاصه نمیشود. شابلونی که از پیش به روی واقعیتها، رخدادها انداخت و آن را توضیحپذیر کرد. روشهای پوزیتیویستی هم از این امر مستثنا نیست. برای دلوز رخدادها همیشه امری نو در عین اشتراکات تاریخی هستند. پس نظریهها در این میدان جدید تنها زمانی کاربردی هستند که در لحظهای خاص در میدان خاص در درهمتنیدگی و درونماندگاری بالفعل؛ امر مسئلهزا را تبدیل به امری مفهومی کنند. در این نوع نگاه، محقق خود را ملزم به وفاداری ارتودکس به نظریه نمیداند. بلکه در این میدان با استفاده از تمام عرصهها، مسئله را در دل واگراییهای خاص خود و از دل معرفتهای مختلف مورد بررسی قرار میدهد. پژوهشی که در حین دیدن تغییر میکند و علاوه بر مسئله خود محقق را هم تغییر میدهد. نیروگذاری واقعیت و ماشینهای معرفتی-زبانشناختی از علم و فلسفه و هنر به کمک محقق خواهند آمد تا فعلیت و امر بالقوه درون آن را برای سایرین رؤیتپذیر کند. در این مورد از تحقیق خبری از کلیشههای تحقیقی آکادمیک نخواهد بود، استنتاج این تحقیق (هرچند استنتاج واژهی مناسبی نیست) بههیچوجه دارای پایایی و اعتبار زمانی نیست و چه بهتر که نباشد! مهمترین اصل این نوع از دیدن، تفاوت و شدن است، شدنی که دیدن در حین تغییر را فراهم میکند نه شدنی معطوف به اینهمانی و یا شابلونی برای توضیحپذیری فرمالیستی واقعیت.