جریانهای کلاسیک در مارکسیسم
«انسانها خود تاریخشان را میسازند، اما نه آنگونه که خود مایلاند؛ آنان این کار را تحت شرایطی که مستقیماً از گذشته دادهشده انجام میدهند. سنت همه نسلهای درگذشته چونان کابوسی بر مغز زندگان سنگینی میکند.»
اندیشههای کارل مارکس هستند و پنداری را که به شکلی مبتذل مارکسیسم را به چند نمونه شوروی، کوبا و کره شمالی محدود میکند، به چالش میکشند. البته، این مساله را که مارکسیسم، و بهطور کلی ایده نفی مالکیت خصوصی، به ویرانشهرهای توتالیتر میانجامد، میتوان ثابت کرد اما بهگونهای تماماً جدا از این رجزخوانی که «اگر مارکسیست هستید چرا نمیروید کره شمالی!؟» متاسفانه یا خوشبختانه، رماننویسان غیرلیبرالی چون جرج اُرول و آلدوس هاکسلی، اولی برخاسته از جریان چپ دموکراتیک و دومی از جریانهای معنویتگرا و ضدمدرن، به اهمیت این نقد زودتر از لیبرالها پی بردند. هانا آرنت نیز تا حدی به محدوده چنین نقدی بر مارکسیسم وارد شده است. گوناگونیهای جریانهای مارکسیستی را میتوان برخاسته از این پرسشها دانست: آیا مارکس به سادگی یک جبرگرای اقتصادی است یا اینکه جایی برای اراده آزاد نیز در نظر میگیرد؟ (کائوتسکی و پلخانف در برابر لنین و لوکزامبورگ) مارکس تا چه اندازه تحت تاثیر هگل بوده است؟ آیا تاثیرپذیری او از هگل (یا کانت) محدود به دوره نخست فکریاش است یا در دوره بلوغ اندیشه او نیز مشهود است؟ (آلتوسر در برابر لوکاچ) آیا اندیشه مارکس، آنطور که خود او ادعا میکند، اندیشهای علمی است یا اینکه باید آن را اندیشهای اخلاقی پنداشت؟ (انگلس، کائوتسکی و آلتوسر در برابر برنشتاین) راه رسیدن به آرمانهای سوسیالیستی از اصلاحات گام به گام میگذرد یا از مسیر پرتلاطم انقلاب؟ (برنشتاین در برابر لنین و لوکزامبورگ). اینها چند نمونه از پرسشهایی است که گوناگونی مارکسیسمها و مارکسیستها از آن سرچشمه میگیرد. در اینجا به معرفی سه جریان مهم در مارکسیسم کلاسیک، یعنی مارکسیسم ارتدکسِ انگلس و کائوتسکی، مارکسیسم انقلابی لنین و لوکزامبورگ و مارکسیسم تجدیدنظرخواه برنشتاین خواهیم پرداخت.