دانشگاه در مقام یک عینیت تاریخی در بستر زمان و رخ دادهای زمینه و زمانه خواسته و یا ناخواسته دچار وضعیت ها و موضعگیریهای گوناگون شد. ساختارهای ایدئولوژیک و رژیم های سیاسی و اجتماعی دانشگاه را متاثر از خود می کنند، هر چند دانشگاه نیز به مثابه یک نهاد بر حاکمیت و ساختارهای اجتماعی تاثیر می گذارد.اساساً دانشگاه جدید قسمتی از پدیده مدرن و دستآورد جهان تخصصی شده معاصر محسوب می شود.آن چیزی که امروز قرار است دانشگاه در مقام یک نهاد مورد تامل قرار دهد،جراحی مسائل مسئله مند اجتماعی والبته بسط علوم تجربی در یک فضای کمتر ایدئولوژیک شده است.به طور مشخص علم و تولید منابع علمی یکی از دست آوردهای دانشگاه محسوب می شود. علم به طور مشخص صورت های جهان بیرون را آن گونه که خود می خواهند تغییر می دهند. اینگونه به نظر می رسد که دانشگاه در پروسه رشد خود جهان پیرامون خود را شبیه به خود کرده است ،یعنی جهانی عقلانی که عنصر محاسبه ، سود، بشدت تخصصی شدن، دیگری را به مثابه ابژه آزمایشگاهی دیدن، قسمتی از پارادایم علم و علوم انسانی جدید به حساب میآید.
حتی در آغاز تکوین دانشگاه اهداف و ایده های دانشگاه تشریح مسائل اجتماعی، فرهنگی، سیاسی، زیست شناختی ،فیزیک و … در بستر تحلیل علمی ناب نبود.تاثیر مسیحیت، اسلام به مثابه یک ایده، و زیست جهان های پیرامونی همیشه در تکوین دانشگاه موثر بوده اند. گویا قرارنیست دانشگاه صرفا به مثابه یک محیط تشریح چونان اتاق جراحی جهان را اپوخه و مورد واکاوی قرار دهد. شاید از نظر پاره ای از محققین دانشگاه قراربود به مکانی فارغ از ارزشها و ایدئوژی های زمانه تبدیل شود مکانی که دستکاه سیاست و شرایط زمانه آنچنان در او دخل و تصرف نکنند. ولی تاریخ دانشگاه در قبض و بسط عملی، گویا نشان از امر دیگری می دهد.آنچنان که می دانیم پدیدها نتایج ناخواسته و تحقق تاریخی متفاوتی، فارغ از ایده های ذهنی سازندگان آن ایده دارند. پدیده ها در بستر تاریخ اقتصاد سیاسی لاجرم باید به پرسش ها و حوادث تاریخی پاسخ دهند و دست کم تحت تاثیر جهان پیرامون دچار قبض و بسط خواهند شد.دانشگاه نیز دچار چنین رخ دادهای شد و اساسا دانشگاه یک بودگی با جهان دارد، جدایی نهاد دانشگاه از جهان قابل تصور نیست.
در دهه ۱۳۳۰ قصه ملی شدن صنعت نفت که اساسا حادثه ای بیرون از نهاد دانشگاهی بود، دانشگاه را علاوه بر در گیری تئوریک، وادار به موضع گیری عملی و کنش دقیق سیاسی کرد. بعد از سرکوب کودتا، دانشگاه به مثابه مهم ترین مکان ،به کنش ورزی سیاسی و نقد نظام استبدادی و مظاهر بورژوازی تبدیل شد.ادبیات دانشگاه دقیقا متاثر از آن حوداث شد.
چنان که میدانیم اساس ۱۶ آذر به معنای دقیق کلمه اعتراض به رابطه سیاست خارجی ایران بود.دانشجویان معترض در یک لحظه آن هم دانشگاه فنی که مشخصا در زمینه علوم فنی تنفس میکنند دانشگاه را تبدیل به سوژه ای اعتراضی می کنند و میدان دانشگاه را به صحنه کنش عملی سیاست فرو می کاهند.چنین فروکاستی اساسا همان قبض و بسط عملی دانشگاه محسوب میشود.
رابطه احزاب مختلف در دانشگاه دقیقا نشان از پیوند دانشگاه با جهان بیرون است. احزاب آنچنان که می دانیم نماینده کنش ورزی سیاسی محسوب میشوند و دیالکتیک دانشگاه و حزب دقیقا پیوند این دو نهاد را در کنش های اجتماعی نشان می دهد. چه نقد احزاب به واسطه دانشگاه و عکس آن نشان از روابط آن دو دارد.به عنوان نمونه انجمن های اسلامی در اوایل شکل گیری با جبهه ملی و نهضت آزادی رابطه نزدیکی داشت و به وساطت ایده های نهضت آزادی خود را سامان می دادند.
در سال های ۳۸ تا ۴۲ حوادثی مانند انقلاب الجزایر، مبارزات مردم فلسطین ایده های اسلام ایدئولوژیک را در فضای روشنفکری ایرانی بسط داد.بعد ازآن ما شاهد یک اسلام مبارزاتی و جهادی میشویم ،اسلامی که در ادبیات شریعتی تئوریزه وبه صورت دقیق صورتبدی می شود.شریعتی چه نیت ایده مبارزه انقلابی داشته یا نداشته بود، یک نسل بعد او درگیر چنین روایتی از اسلام شده اند و از دل گفتمان شریعتی انقلاب اسلامی ۵۷ جوانه میزند.انقلابی که اکثر مبارزان مذهبی دانشگاهی به طور مستقیم و غیر مستقیم متاثر از او بودنند. مخاطبانی که حسینیه ارشاد را به مثابه یک دانشگاه می نگریستند و حسینیه ارشاد در دانشگاه و کلاس های درس خود را پدیدار می کرد.جدال مارکسیتها و مذهبی ها هم جدالی بود که در جهان بیرون دانشگاه سابقه داشت.بازرگان ، شریعتی ،طالقانی و یدالله سحابی از جمله کسانی بودنند که در رد آرای چپ مارکسیستی به صورت مستقیم و یا غیر مستقیم کتاب ومقاله مینوشتند و فضای دانشگاه را برای حضور چپ ها تنگ و تنگ تر می کردند.این جدال به صورت های گوناگون درفضای دانشگاهی خود را نشان می داد.باری فرای محق بودن و یا نبودن قصه،آنچه برای یک جامعه شناس اهمیت دارد رابطه دیالکتیکی دانشگاه با تحولات بیرونی است.چه این مباحث از دانشگاه به بیرون برود و چه از بیرون به دانشگاه، آنچه واجد اهمیت است عدم تفکیک بنیان این کنش است.این گونه می توان فهم کرد که دانشگاه چه بخواهد و چه نخواهد دربستر تاریخ با عوامل مشخص و نامشخص اجتماعی در گیر بوده و هست. یکی از عللی که ساختار دانشگاه را متفاوت از کنش گران بیرونی می کند، بنیان نظام فکری و سبک زیستی دانشجو است.دانشجو به مثابه یک سوژه کنش گر و تامل گر گویا در یک وضعیت انتقادی تکیه زده است.این وضعیت نه از خود سوژه بلکه به اتکا وضعیت این سوژه در موقعیت نظام دانشگاهی برساخته می شود.یعنی همان انسان دانشگاهی . انسانی فراتر از بودگی در منطق زندگی روزمره .این وضعیت دقیقا بخاطر مواجهه خاص دانشجو با مفهوم مناسبات اقتصادی است.دانشجو از بعد طبقاتی بر یک طبقه ای تکیه زده است که او را تا مدتی فارغ ازدرگیری مفهوم “کار” به مثابه ی امردستی می کند.این وضعیت به دانشجو و تیپ دانشجوی امکان مواجهه فکری و عملی با مناسبات سیاسی ،اقتصادی،فرهنگی ….می دهد.به گمان من مفهوم “فرصت زمانی” از بنیادی ترین مفاهیم در منطق کنش ورزی طبقه دانشجو محسوب می شود. به واسطه این “فرصت زمانی” سوژه دانشجو به مسائل ذهنی و عملی واتفاقات پیرامون حساس می شود.دانشجو به همه چیز در جهان حساس است، از نمره یک درس تا سیاست ها ی که بر زندگی او تاثیر می گذارند.این فرصت در زندگی اجتماعی بعد از فارغ التحصیلی رنگ می بازد و دانشجو از دانشجو بودگی به یک انسان محاسبه گر یعنی همان انسانی که نظام سرمایه داری از او می خواهد تبدیل می شود.هر چند از دل دانشجویان، روشنفکرانی متولد میشوند که فرای منطق زندگی دانشگاهی همچنان در میدان دانشگاهی به جهان خود ادامه می دهند.
نظام رفتاری در ساختار “میدان”دانشگاهی ،کاملا متفاوت ازنظام رفتاری یک انسان غیر دانشگاهی است.منطق محافظه کاری، با توجه به نظام طبقاتی که دانشجو در آن رشد می کند و سبک زندگی دانشجو به نسبت جامعه ی بیرون در پایین ترین سطح قرار دارد.
شرایط و ساختار دانشگاه به معنای معترض و پیش رو بودن در عرصه اجتماعی تا دهه ۸۰شمسی کم و بیش در همان سنت اعتراضی و عدالت خواهانه تنفس می کرد.خرداد ۷۷ و حوادث شبیه به آن تا دهه ۸۰به مثابه یک تیپ و نمونه دانشجوی در رفتار و منش دانشجویی قابل مشاهده و رصد بود.اما بعد از دهه ۸۰نرم نرمک با ایده سیاست زدایی شدن در دانشگاه مواجه می شویم.سیاستزدایی شدن دانشگاه از دل منطق جدید سبک زندگی متولد می شود .اگر در دهه های ۳۰ ،۴۰، ۵۰ ما در دل دانشگاه با تیپ دانشجوی “مبارز-اندیشمند” مواجه می شدیم ،آرام آرام با رشد نظام سرمایهداری و” کالایی شدن دانش ” میدان دانشگاه تبدیل به عرصه سوژه های جدیدی میشود. دانشجو در دل این ساختار نه یک دانشجوی مبارز-اندیشمند بلکه به یک دانشجوی کالایی شده و درگیر مناسبات زندگی روزمره به معنای دقیقا غیر سیاسی آن تبدیل شده است.این وضعیت برساخت نظام جدید سرمایه داری است،نظامی که به سوژه ها آموخت که می توان مطالبات را بدون ویرانی طلب کرد.هر رویکرد اعتراضی در نگاه دانشجو اساسا به واسطه بوروکراسی اداری قابل حل است،حتی اگر قابل حل نباشد. دانشگاه و جامعهای که در آن سوژه ها به گونهای خاص می اندیشند و می زیند به هم شباهت دارند، جهان دانشگاهی درگیر جهان برون دانشگاه است و روابط این دو در یک هبودگی تاریخی قابل تفسیر است.