برنامهریزی در ایران، پدیدهای مدرن است که وارد جامعه نیمهمدرن و نیمهسنتی ایران شده و گرفتار همان مشکلات و مسائلی شده که دیگر پدیدههای مدرن هم با آن روبهرو شدهاند. با همه تفاسیری که درباره برنامهریزی در ایران گفته میشود، کشور ما از نظر تهیه برنامه و ورود به مرحله برنامهریزی جزء کشورهای پیشرو جهان است، اما سوال کلیدی این است که آیا برنامهها چهره ایران را به کشوری توسعهیافته تغییر دادهاند؟ پاسخ به این سوال مشکل است، چراکه در کشور ما دستگاهها و سازمانها و حتی سازمان برنامه و بودجه عادت نکردهاند پس از ورود به مرحله عمل، به ارزیابی متدیک و اصولی برنامههای خود بپردازند. گذشته از اینکه ما اساسا نمیدانیم آثار اجرای برنامهها بر سطوح مختلف توسعه چیست و این مشکلی بزرگ است، متاسفانه برنامهها هم به اهداف و مدعیات خود نرسیدهاند و چهره کشور را از منظر ملاحظات سطح توسعه، چندان عوض نکردهاند. با اینکه همه مسائل اجتماعی و اقتصادی رنگ و بوی توسعهای دارند، اما برنامهها هنوز به مرحله تغییرات سازمانمند و اصولی نرسیدهاند یا در خوشبینانهترین حالت، اثرات آنها شتابزده و مقطعی بوده است. برای این وضعیت دلایل متعددی بیان میشود که نخستین آن، سیاسی بودن پدیدهها در کشور است. ما در کشورمان در بسیاری از حوزهها شایستگان را به کار نگماردهایم و در نتیجه نارساییهای زیادی رخ داده که منحصر به امروز و دیروز هم نیست. مسئله دیگر، فقدان مفهومی به نام فرهنگ برنامهریزی (planning calture) در کشورمان است که یکی از مهمترین مصادیق آن، وجود حداقلی از اجماع یا همرایی در استراتژیهای اصلی توسعه در سطوح قدرت و جامعه است که متاسفانه در کشور ما از نظرها غایب است و کسی هم به آن اعتقادی ندارد. تاسفبارتر اینکه در کشور ما هنوز بر سر واژه برنامهریزی هم مناقشات تمامی ندارد. عدهای برنامهریزی را عامل خوشبختی و گروهی دیگر آن را عامل بدبخت شدن کشور میدانند. متاسفانه انگاشتهای توسعه و برنامهریزی گاهی اوقات در کشور ما به اشتباه فهم میشوند و دولتها نیز نه حاضرند و نه بلدند که از دانش و دانشگاهیها در امر برنامهریزی استفاده کنند. ما ظاهرا فراموش کردهایم که ابتکار و عمل دانشگاهها در حوزهresearch است و نه policy. به عبارت دیگر، دانشگاهها وظیفه ندارند policy درست کنند، بلکه مکانیزم تبدیل research به policy مهم است که دولتها در کشور ما برداشت و انتظاری نادرست از آن دارند. مسئله سوم، محیط برنامهریزی شامل یافتهها و تبیینها، ساختارهای برنامهریزی و تصمیمگیری و محیط اجتماعی است. برنامهریزی از طریق شناخت و شکلدهی به پسزمینههای اجتماعی متاثر از آن و تطابق با آن امکانپذیر است. عامل دیگر، دولت رانتیر است. به هر حال ۴۰ تا ۶۰ درصد منابع دولت در کشور از طریق مواهب الهی تامین میشود، بنابراین دولتهای ما واجد مشخصات دولتهای رانتیر هستند. دولتهای رانتیر موجب شگلگیری و افزایش ذهنیت کوتاهمدت و تابع منفعت شخصی و موجب تضعیف فرایند دولت- ملتها میشوند. در چنین شرایطی برنامهریزی دشوار میشود و مسائل و ملاحظات آن بر امر برنامهریزی مستولی میشود. چهارمین نکته، کمتوجهی به نقش مشارکت منطقهای در برنامهریزیهای توسعه است. امکان ندارد کشوری بدون مشارکت منطقهای به توسعه برسد. توسعه مناطق در حقیقت پازل توسعه ملی است. کاهش وجوه حکمروایی نیز یکی دیگر از دلایل بیسرانجام بودن برنامهریزیها در کشور ماست. همچنین نداشتن استراتژیهای بزرگ (Grand Strategy) آفت دیگری است که برنامه و برنامهریزی را دچار مسئله کرده است. قبل از انقلاب درباره استراتژی دچار توهم بودیم و بعد از انقلاب نیز بعضا در جهل به سر میبریم و نمیدانیم تکلیفمان با بازار، دولت، سیاست خارجی، توسعه سرزمین و… چیست. توجه اندک به سیاست اجتماعی نیز در برنامهریزیهای ما مشهود است و گرچه از برنامه سوم توسعه به بعد تاحدودی سیاستهای اجتماعی وارد برنامهریزیهای توسعهای شدند، اما هنوز نمود عینی نیافتهاند که اگر این طور بود با بحران صندوقهای بازنشستگی به شکل کنونی آن روبهرو نبودیم. در تمام کشورها مواردی مانند فقر، نابرابری و دیگر آسیبهای اجتماعی و… از طریق سیاستهای اجتماعی پوشش داده میشود، اما در کشور ما به این موارد توجهی نمیشود. عدالت اجتماعی و رفاه اجتماعی هم از مقولههایی هستند که باید در برنامهریزیهای توسعهای جایگاه و نقشی مستقل داشته باشند، اما به نظر میرسد ما در کشورمان به آنها اعتقادی نداریم. نمونه روشن این نوع نگاه را میتوان در توزیع یارانههای نقدی که بدترین سیاست اجتماعی نیم قرن اخیر کشور است مشاهده کرد. اختلال در نظام برنامهریزی نیز از دیگر ویژگیهای برنامهریزی در ایران است. متاسفانه بسیاری از برنامهها در کشور ما سلسلهمراتبی نیستند و در نهایت هم اثرات یکدیگر را خنثی میکنند. نکته مهمتر این است که برنامهها در فرایند وچرخهای خاص طراحی و اجرا میشوند، اما ما در کشورمان به اشتباه تصور میکنیم اگر سازمان برنامه و دستگاههای دیگر، برنامه طراحی و ابلاغ کردند باید معنای برنامه به آنها داد. این به فرهنگ برنامهریزی «planning calture» برمیگردد که براساس آن در فرایند برنامهریزی باید دیدگاهها و انگاشتهای مردم، دولت، گروههای اجتماعی، احزاب سیاسی و… با یکدیگر ارتباط و پیوستگی داشته باشند. علاوه بر اینها تصمیمگیریها و تصمیمسازیها در کشور ما دانشپایه نیست. عموما کارهای بزرگ را به کسانی میسپاریم که جزء شایستگان نیستند و این سوزندهترین بلایی است که بر سر ما آمده است. فرهنگ عمومی غیرعقلانی نیز از دیگر مسائل مهم در امر برنامهریزی است. کاهش تفکر برنامهریزی و تفکر استراتژیک در ایران نیز از دیگر مصیبتهایی است که بر سر کشور ما آوار شده است. اساس برنامهریزی، تفکر استراتژیک است و افرادی باید برنامهریز باشند که تفکرشان استراتژیک باشد اما متاسفانه در ایران از این دست آدمها کم پیدا میشود. سرانجام اینکه نداشتن تصویر آیندهنگرانه نیز یکی از چالشهای بزرگ برنامهریزی در کشورمان است. با اینکه کشوری هشتاد و دو میلیون نفری با نیازهای متفاوت زیستی و رفاهی هستیم و انتظار میرود اثرات این نیازها در برنامههای استراتژیک دیده شود، اما کسی به آینده، کاری ندارد و در این زمینه ما آیندهنگری را دستکم گرفتهایم.