معنی واقعی مدرن و مدرنیته چیست؟ چگونه و با چه روشهایی به یک فهم تاریخی برای حل مسایل جاری انسان برسیم؟ جهان معاصر و سرنوشت آیندهی آن را چگونه توصیف و پیش بینی کنیم؟ رابطه فرد کنشگر با جامعه، و قواعد روابط متقابل کنشگران را چگونه تبیین کنیم؟ فرایند کنش متقابل اجتماعی چگونه در بستر تاریخی آن قابل فهم است؟ و …. اینها پرسشهایی هستند که مورد توجه جامعهشناسان متعددی بوده، از جمله نوربرت الیاس و جرج یورگن هابرماس که وجه تشابه زیادی در رویکردهای تاریخی به مسئله کنش و کنش متقابل دارند. در این جا به طور مختصر، نظریهی ریخت بندی(Figure) الیاس را در کنار دیدگاه افق تاریخی هابرمس ارائه میکنیم. نوربرت الیاس، با توسل به مفاهیم و رهیافتهای مختلف ساختگرایی، کنش متقابل نمادین، تضاد، جامعهشناسی تاریخی و نظریههای مربوط به حکومت و شکلگیری آن تحلیلی جذاب و بدیع از ریشههای تاریخی فرایند روابط و وابستگی متقابل مردم و شبکههای روابط متغیر انسانی در طول تاریخ با یکدیگر و همچنین فرایند توسعه و شکلگیری کنشهای متقابل اجتماعی و هویت جوامع جدید ارائه کرد.
او زندگی اجتماعی را به نوعی بازی تشبیه کرده که الگوهای بازی، در شبکهی روابطی است که مردم را به یکدیگر میپیوندد. روابطی که مردم با یکدیگر برقرار میکنند صرفاً وابسته به اعمال آگاهانهی آنها در زمان کنش نیست بلکه تاریخی بودن و وابستگیهای متقابل غیرعمدی بنیاد هر نوع کنش متقابل عمومی است. بنابر این او معتقد است که جامعهشناسی باید از جنبهی تاریخی مورد توجه قرار گرفته و جامعهشناسان برای درک ساختارها و روابط اجتماعی موجود باید جنبهی تاریخی فرایندهای اجتماعی را در مطالعات خود لحاظ کنند.
وی برای توضیح این امر به بازی کاسپاروف و شرت، شطرنجبازان معروف جهان اشاره کرده و معتقد است اگر مثلاً حرکت دوازدهم آنها در این بازی را مورد توجه قرار دهیم، بدون توجه به حرکات قبلی و بازیهای سابق آنها و سنتی که در آن پرورده شدهاند، نمیتوانیم این حرکت خاص را تجزیه و تحلیل کنیم. از نظر الیاس، فقط با درک جریان حرکتهای درهم بافته شدهی قبلی جریان بازی و نتایج آن ـ آرایش بازی قبل از حرکت دوازدهم ـ است که میتوان حرکت دوازدهم را تبیین کرد.
این شیوهی تحلیل بر اساس رویکرد چند اسلوبیِ دیالکتیکی و تأکید بر اصول تفکیک یافتگی و هم فراخوانی قرار دارد. در این چارچوب نظری زندگی برآیند عناصر در هم پیچیده و ترکیب یافته تعریف شده و مطالعهی آن تنها در قالب فرایندی ممکن است.به همین دلیل رویکرد الیاس به جامعه شناسی فرایندی معروف شد. به این ترتیب، هیچ پدیدهی اجتماعی، هیچگاه تمام واقعیت نیست، یا هیچگاه واقعیتی تمام نیست، بلکه هر پدیدهای در هر زمانی تنها نشان دهندهی بخشی از واقعیت فرایندی جامعه است. پس واقعیت اجتماعی تنها در فرایند کنش کنش متقابل و درهم پیچیدهی عناصر واقعی حیات فهمیده میشود. از این رو، گرایشهایی از قبیل جداانگاری فرد و جامعه، عامل و ساخت، طبیعت و فرهنگ، همه نادرست هستند، زیرا هر کدام تنها بر بخشی از واقعیت تکیه زده و از بخش دیگر غفلت میورزند.
در واقع ریخت بندی الیاس، شبکههای روابط متغیر انسانی در طول تاریخ را بر پایهی همین مفاهیم بررسی میکند. از این حیث میتوان گفت که نقطهی شروعی برای جامعه قابل تصور نیست، زیرا مردم مدام درگیر روابط تغییر یابنده با یکدیگر هستند. مفهوم ریختبندی ناظر بر شبکههای به هم پیوسته و متداخل است که کنش افراد را به یکدیگر متصل کرده، هم آنها را به انجام کارهایی قادر میکند و هم از انجام کارهایی باز میدارد. به همین سبب است که از منظر الیاس، مفهوم فرد و جامعه، کنشگر و ساخت اجتماعی، واقعیت اجتماعی را نباید مطلق انگاشت بلکه لازم است آنها را در فرایند بر هم کنشهای مستمر، تبیین دیالکتیکی چند اسلوبی کرد.
از دیدگاه هابرماس، کنش معطوف به تفاهم که بدان “کنش ارتباطی” یا کنش تعاملی یا متقابل و عمل تفاهمی نیز گفته شده است، نوعی کنش اجتماعی معطوف به حصول تفاهم میباشد. بر مبنای این نظریه، کنشگران برای رسیدن به یک درک مشترک از طریق استدلال، وفاق و همکاری با یکدیگر ارتباط متقابل برقرار میکنند. او کنش ارتباطی را در برابر کنش معقول و هدفدار ماکس وبر که معطوف به یک هدف بود، مطرح ساخت. در این نوع کنش که برخلاف کنش معقول، رابطه دوجانبهای را دربر دارد، کنش افراد درگیر، نه از طریق حسابگریهای خودخواهانه، بلکه از طریق کنشهای تفاهمآمیز هماهنگ شده و افراد در صدد دستیابی به اهداف شخصی نبوده، بلکه هدفشان را بر مبنای توافق و تفاهم و تعریفهایی از موفقیت مشترک و از طریق کنش متقابل هماهنگ، تعقیب میکنند.
کنش ارتباطی، در واقع کنش متقابل میان عاملانی است که از گفتار و سمبلهای غیرشفاهی بهعنوان شیوهای برای درک وضعیت متقابلشان استفاده کرده و سعی میکنند کنشهای خود را از طریق استدلال با همدیگر یکپارچه و هماهنگ سازند. در واقع کنش ارتباطی، موقعیتی است که در خلا آن و بر اساس عناصر کلامی، زبانی و غیر زبانی، و بر پایهی همفهمیها، موضعگیریهای متقابل در میان کنشگران ساخته میشود و میتواند به دو صورت تکرار کنش گذشته و یا خلق کنش تازه و بدیع پدیدار شود.
هابرماس معتقد است، پوزیتیویسم نوعی علمگرایی است که بر روش علوم طبیعی معاصر حاکم گشته و بر اساس این نوع علمگرایی، تنها قضایا و مفاهیمی میتوانند در عرصه داوری و نیز ارتباط با هرگونه نظریه شناخت معتبر به شمار آیند که با قضایا و مفاهیم علوم طبیعی هماهنگ و همسو باشند. او «نظریه دیالکتیکی» را راهی برای حل مشکل پوزیتیویسم میداند و تأکید دارد در کنار اثباتگراییها باید از نظریه دیالکتیکی استفاده کرد، یکی در حوزه علوم طبیعی و دیگری در حوزه علوم اجتماعی. «نظریه دیالکتیکی» بر مفهوم کلیّت تأکید دارد و مراد از آن جهان زندگی از پیش شناخته شدهای است که باید از طریق تبیین تأویلی معانی، مورد شناسایی قرار گیرد. همچنان که الیاس نیز تأکید میکند علوم اجتماعی ناگزیر با واقعیتی از پیش پرداخته روبرو هستند که همان متن زندگی جامعه به عنوان کلیتی که پژوهشگر نیز جزئی از آن است.
روشهای تحلیلی ـ تجربی در خارج از حوزه علوم طبیعی، کاربردی محدود دارند؛ این روش بنابر ماهیت خود، با تجزیه پدیدهها از یکدیگر و جداسازی از کلیّت اجتماعی آنها را«توضیح» میدهد، در حالی که روشهای علوم تاریخی یا انسانی باید بر فهم گفتار و زبان کنشگران مبتنی بر تأویل تکیه کرده و با داشتن یک نگاه کلنگر و تاریخی، میتوان هستها و بایدها را فهمید و بینشان رابطه برقرار کرد. علاقه به عملی که زبان، عامل پیدایش آن بوده و با کنش متقابل انسانها و نیز تفسیر و تبیین کنشها و کارکردهای فردی و اجتماعی انسانها سر و کار دارد به علم هرمنوتیک میانجامد.
هرمنوتیک نیز اسلوبهای درک و فهم معانی پنهان شده در واقعیت را برای پژوهشگر رمز گشایی میکند، رازهایی که نه همیشه و نه بطور کامل بر ملا میشوند، ونه مطلق و تعمیم پذیر هستند. هر پژوهشگری ملزم به درک هرمنوتیکی واقعیت کنس ارتباطی و کنش متقابل در جامعه است. اما بنابر تأکید هابرمس این درک بایستی با توجه به ظرف زمانی و مکانی کنش، یعنی “افق تاریخی” کنش انجام شود، تا بتواند معرفی درستتری از واقعیت را عهدهدار گردد. افق تاریخی میتواند زیرساختی مفهومی که ویژگی درک تاریخی نیز دارد را برای فهم یا درک کنش و واقعیت شبکه های ارتباطی فراهم کند.
یکی از ویژگیهای افق تاریخی به عنوان زیر ساخت فهم، ویژگی تصویرسازی آن است. بنابر این فهم ما از جهان همراه با درکی تصویری از موضوع مورد مطالعه در چارچوبی منظم و بههم پیوسته رخ میدهد. البته چارچوب زیرساخت فهم بر بستر گفتمان یا روابط کنش ارتباطی میان آدمیان رخ میدهد.[۱]
[۱] برای اطلاعات و مطالعهی بیشتر مراجعه کنید به:
ابوالحسن تنهایی، حسین؛(۱۳۹۱)؛ جامعه شناسی معرفت و معرفت شناسی نظریه؛ نشر بهمن برنا؛ تهران؛ فصل هفدهم
پرهیزکار، غلامرضا؛ یورگن هابرماس: گذری بر اندیشه های فیلسوف اجتماعی معاصر؛ معرفت؛ مرداد ۱۳۸۳ – شماره۸۰
مجدالدین، اکبر؛ نوربرت الیاس بنیان گذار جامعه شناسی فرآیند؛ پژوهشنامه علوم انسانی: شماره ( ۴۲ ۴۱ )، بهار و تابستان ۱۳۸۳
کرباسیان، قاسم؛ نظریه کنش ارتباطی؛