پرسش از ذاتمندی و یا تاریخمندی پدیدهها یک پرسش جدی در فهم پدیدههای پیرامون انسانها محسوب میشود. انتخاب هر یک از این رویکردها، ما را با نوعی خاص از تحلیل مواجه خواهد کرد. ذاتمندی و تاریخی دیدن یک پدیده احتمالاً از پیشفرضها و چارچوبهای ذهنی یک فرد در زندگی ساخته میشود. رویکرد ذاتمند به تاریخ و مناسبات اجتماعی، تغییرات اجتماعی و تاریخی را صرفاً در پرتو یک هسته متمرکز و غیرقابل تغییر نگاه میکند، گویا این هسته در برابر ضرورتهای اجتماعی، تغییر و سیرورتی ندارد. طبق تحلیل ذات باوران، ابژههای بیرون، سایههای آن ذات حقیقی هستند و اساساً ما هیچگاه به ذات یکچیز نزدیک نخواهیم شد. ذات همیشه در پس پرده تاریخ مناسبات جهان قرار دارد و تغییرات جهانِ بیرونی، در اصل و هستهی مرکزی آن ذات اثری نخواهد داشت. سوژههای که در این میدان اجتماعی استنشاق میکنند تمام حوادث را در حول یک ذات غیر تاریخمند تفسیر میکنند. نومن یا ذات یا شیء فینفسه هیچگاه در تاریخ ظهور نخواهد کرد و آنچه در تاریخ خود را آشکار میکند، چیزی جز سایه آن امر اصیل نیست. ذات محوری و پنداشت ذاتباورانه چه پیامدهای در عرصه تفکر خواهد داشت؟
در عرصه علوم طبیعی
انسان راستقامت در طول تاریخ تکامل، نرم نرمک رشد کرده است و در وضعیتهای تاریخی متعدد قرار گرفته است. تکامل و جهان بیرون امکانمندیهای او را ساخته است و تفکرات او را نسبت به محیط و جهان بیرون در قرون متمادی، متمایز از انسان گذشته کرده است. آنچنانکه میدانیم قامت و فرم فیزیولوژی انسان کمتر تغییر کرده است و او همچنان از حیث کالبدی شباهت با اجداد خود دارد. اگر ذات انسان را کالبد آن در نظر بگیریم، آیا میتوانیم بگوییم انسان فرای کالبد آن در طول تاریخ تغییر نداشته است و اساساً انسان گذشته ذاتاً همان انسان امروز است؟ زیرا بهزعم ذاتباوران، فرم ظاهری انسان همچنان همان فرم است و ما به واسطه چنین فرمی میتوانیم او را انسان بنامیم.
مفاهیمی همچون انسان دوران شکار، انسان سنتی، انسان دوران قرون وسطی، انسان عصر تکنیک و غیره در این ساختار تفکر امکان ابراز وجود ندارند. میدانیم که انسان از منظر تفکر و سبک زندگی با انسان گذشته بسیار تفاوت دارد و آسمان و موجودات طبیعت و قوانین موجود در طبیعت را آنچنان نمیبیند که انسان گذشته دیده است. ماه، خورشید و قوانین موجود در طبیعت آن چیزی نیست که انسانهای گذشته در باب آن میاندیشند. میتوان گفت انسان در هر دورهای دُچار یک تغییرات پارادایمی در هر زمینه و زمانهای شده است و ما نمیتوانیم به اینهمانی این انسان با آن انسان سخن بگوییم. انسان عصر شکار و کشاورزی از حیث اندام با انسان امروز تقریباً شباهت دارد ولی آیا میتوان از یک ذات انسانی در طول تاریخ سخن گفت.
در عرصه علوم انسانی
ذات باوران در میدان علوم انسانی نیز وقتی به امور و واقعیتهای اجتماعی مینگرند در مواجهه با رفتار انسانها و نهادها، برای آنها یک هسته سخت و غیرقابل تغییر را ترسیم میکنند. این هسته سخت و غیرقابل تفسیر بهعنوانمثال در تعابیر زیر برای این طیف میتواند بهمثابه یک موقعیت غیر تاریخی تعبیر شود. جمهوری فرانسه، جمهوری انگلستان، حکومت اسلامی عربستان و غیره. احتمالاً ذات باوران معتقدند به این دلیل که فرانسه کشوری جمهوری است هیچ تفاوتی در جمهوری به معنای جمهوری در زمان و مکان وجود ندارد. وقتی ما میگوییم جمهوری فرانسه، آیا فاصلهای بین جمهوری اول و جمهوری دوم یا پنجم میگذاریم؟ آیا چون لفظ جمهوری اول در ۱۷۹۲ با معنای جمهوری که به وساطت شارل دوگل در سال ۱۹۵۸ شکل گرفت یکسان است؟ ذات باوران تفاوتهای تاریخمندانه مفاهیم که در قبض و بسط مناسبات اجتماعی شکل میگیرد را نادیده و به یک لفظ تقلیل میدهند. انقلاب فرانسه و هر رویدادی که رخ میدهد با تغییر وضعیت انسانی و مناسبات زیستی دائماً در حال تغییر هستند و ما از حیث روش نمیتوانیم به یک اصل لایتغیر تن دهیم.
جمهوری یک دال است که بهواسطه مدلولهای تاریخی خود را سامان میدهد و پدیدار میکند. وقتی میگوییم جمهوری دموکراتیک کنگو یا وقتی میگوییم جمهوری آلمان احتمالاً میتوانیم فاصله بین اینوآن را شرح دهیم. شرح و واکاوی این جمهوری با آن جمهوری در بستر مناسبات تاریخ اجتماعی شکل میگیرد و برساخته میشود. جمهوری یعنی تاریخ قبض بسطهای اقتصادی، سیاسی و روانی یک جامعه. جمهوری در دیالکتیک تاریخی و مناسبات انسانی خود را از یک فرم به فرمهای دیگر تغییر میدهد.
برای مثال مفهوم استبداد نیز از همین قاعده تاریخمندی پیروی میکند، زیرا فاصله تاریخی و مفهومی در میان است بین استبداد در دورانهای تاریخی ایرانیان. استبداد در دوران صفویه با استبداد دوران قاجار متفاوت است. در دوران صفویه ما واجد یک نوع استبداد بدون مجلس بودیم که در آن ساختار سلطان تنها سخنگوی میدان حکومت بود. در دوران قاجار تا قبل از محمدعلی شاه قاجار استبداد ایرانی خودکامه بود ولی بعد از جنبش مشروطه ما با یک نوع استبداد مشروطه مواجه میشویم. فاصلهای میتوان تصور کرد میان استبداد خودکامه با استبداد مشروطه. میتوان گفت ما با یک طیف استبداد مواجه بودیم که یک سر آن استبداد با خودکامگی پیوند داشت و سر دیگر آن در دورانی دیگر از تاریخ بهواسطه تحولات فکری و اقتصادیِ جامعه ایرانی با قید مشروطه خود را آشکار کرد.
وقتی ما یک مفهوم را در زندگی روزمره بکار میبریم، خواسته یا ناخواسته تاریخ آن مفهوم را به میدان تاریخی فرامیخوانیم. مثلاً وقتی میگویم «جامعهشناسی»، مرادمان کدام مفهوم از «جامعهشناسی» است. میدانیم بین مفهوم جامعهشناسی از دوران اگوست کنت تا جامعهشناسی متأخر فاصله بسیار است و ما نمیتوانیم بگویم جامعهشناسی یک ذات دارد که در طول تاریخ خود را در اپوخه قرار داده است، بلکه میتوانیم بگویم جامعهشناسی یک تاریخ دارد که بین این مفاهیم در روند تاریخی، گسستهایی نیز رخ داده است. بین جامعهشناسی که در سنت آماری و پوزیتیویستی تنفس میکند تا سنت تفسیری و تأویلی فاصله بسیار است. هر چند هر دو نام جامعهشناسی را یدک میکشند ولی از حیث روش و نگاه به انسان و تاریخ اجتماعی، در دو سوی یک طیف قرار دارند. حکومتها و هر واقعه اجتماعی در روند تاریخمندی مناسبات اجتماعی، هر چند تن به یک نام مشترک میدهند ولی این اشتراک نام، هیچگاه استدلالی را برای یکسان انگاری آنها موجه نمیکند.
برای تعدیل سخن و فهم ایده ذات در دل مناسبات اجتماعی میتوان از یک نزدیکی و دوری سخن گفت. بهعنوانمثال بین مفهوم جمهوری اول تا پنجم فرانسه یک مفهوم مشترک بهمثابه یک ذات تاریخی وجود دارد و آن مفهوم جمهوری است. مفهوم جمهوری، ذات پنج انقلاب فرانسه است در برابر مفهوم پیشاانقلاب فرانسه که مبتنی بود بر حکومت مطلقهی لوئی شانزدهم آخرین پادشاه فرانسه؛ بنابراین در این موقعیت معنایی و با توجه به گسستهای آن از یک مفهوم دیگر ما میتوانیم از دو جوهر متفاوت نام ببریم. از این حیث جامعهشناسی بهعنوانمثال در برابر علم تاریخ، فلسفه، فیزیک دو ذات متفاوت هستند و از دو جنس سخن و گفتار متفاوت پیروی میکنند؛ بنابراین مفاهیم و پدیدارها اگر از دل یک پارادایم مشترک برخیزند بیذات هستند و اگر تفاوت پارادایمی بین آنها وجود داشته باشد در این صورت میتوان از دو ذات متفاوت سخن گفت. فیزیک و فلسفه دو ذات متفاوت دارند ولی تحولات علم فیزیک با تمام تغییرات آن، تاریخ علم فیزیک است و ما نمیتوانیم تغییرات آن علم را علم دیگری نام نهیم.
اینگونه میتوان صورتبندی که پدیدهها و رخدادهای اجتماعی اگر در دل یک پارادایم قرار داشته باشند میتوان تحولات آنها را در ذیل امر تاریخی تحلیل کرد ولی اگر دو پدیده از موضوعات متفاوت ریشه گرفته باشند میتوان دو ذات جداگانه برای آنها متصور شد. بهعنوانمثال بین ایران قبل انقلاب و بعد انقلاب میتوان از دو نوع ذات حکومت سخن گفت ولی بعد انقلاب ما با جمهوری اسلامی ایران مواجه شدهایم که تحولات آن یک ذات مشترک ندارد بلکه ما با قبض و بسطهای تاریخی و سنتهای اقتصادی، سیاسی و فرهنگی مواجهه هستیم که هر دهه یا دوره را با وضعیت قبلی متفاوت میکند.