اگرچه آمار دقیقی در خصوص مبادرت به شغل دوم در ایران وجود ندارد، اما گزارشهایی از اشتغال بسیاری از ایرانیان در شغل دوم وجود دارد و میلیونها ایرانی، آن را یک حقیقت برای کسب بیشتر درآمد و تامین نیازهای معیشتی خود میدانند. به غیر از این، بسیاری از مشاهیر و افراد اثرگذار، این الگو را رعایت کرده و آن را به رسمیت شناخته و مشاغل متعدد دارند. اما باید پرسید آیا این واقعیت، یک الگوی قابل قبول است که ما امروز بهصورت حقیقت جاری و ساری میدانیم، یا غلط مصطلحی است که جسم و جان برخی ایرانیان را به دست گرفته و الگوی زندگی آنان را با آن هماهنگ کرده است. غلطی که باعث میشود، ساعاتی از زندگی که مختص استراحت از کار اصلی است، مصروف کار دیگری شود که ناشی از نقص درآمدی کار اصلی یا علاقهمندی کارگر به درآمدهای بیشتر است. این موضوع دامنه وسیعی دارد، چه در بخش کارهای دمدستی کارگری و دلالی، چه در بخش کارهای اساسی و کلانی که مختص مشاهیر و افراد اثرگذار ایرانی بوده است. مهم این است که کاری که انسان در زمان فراغت انجام میدهد، جایگزین استراحت او شده و کیفیت زندگی او را تهدید میکند، چه کارگر دون پایه باشد، چه کارمند رده بالا.
به نظر جورج زیمل، حضور انسان در نقشهای مختلف، او را در گروهها و سازههای فکری مختلف وارد و همراه میکند. در نتیجه، نظام فکری فرد، دوشقه شده و روزانه به دو نقش، موضوع و وظیفه فکر میکند، لذا ممکن است دچار تضاد یا تعارض نقش نیز شود، چراکه در دو سازمان مختلف و با دو قانون و قاعده متفاوت کار میکند. حال ممکن است این دو با هم مجاور شده و تعارضهای دیگری اعم از درهمرفتگی نقش و تضاد منافع یا آینهایشدن پدید بیاورد، نظیر آنکه برخی بهعنوان «دوطرف میز» از سویی مجری و از سوی دیگر کارفرما یا ناظر بر اعمال خود میشوند.
این نوع تنوع نقش، ممکن است سرمایههای اجتماعی متفاوتی خلق کند که با هم سنخیت نداشته یا موجب تداخل شبکههای اجتماعی شده، زمینهای برای سوءاستفاده یا بروز مشکلات متعدد فراهم کند، نظیر آنکه فرد بهعنوان مسئول خرید یک سیستم شرکتی، خود در بخش فروش کالا هم مشارکت داشته باشد. در این صورت ممکن است شغل اصلی به دلیل اهمیت بیشتر منافع شغل دوم، لطمههای زیادی هم ببیند. چه بسا که بهزودی شغل اصلی فراموش یا تحت سایه شغل دوم قرارگرفته، تهی و بیارزش هم بشود.
از دیگر مقولهها، از بین رفتن مدیریت زمان در جامعه ایرانی است. شغل دوم، در زمانهای باقی روز صورت میگیرد و به همین دلیل، زمان رسمی جامعه ایرانی برای آزادی عمل، طوری طراحی میشود که یک نیموعده عصرگاهی برای شغل دوم آزاد بماند. در این صورت، اجباری برای حضور صبحگاهی در محل کار شکل میگیرد تا برای فرصت مشاغل دوم، روزهای کاری به دو نیم تقسیم شود. در نتیجه، شغل دوم، زمان جامعه را برای شکلدادن و نهادینهسازی خود مدیریت میکند.
با این اوصاف، عصرها حوزه دیگری از سرمایههای اجتماعی و اقتصادی پدید میآید که همان افراد قبل از ظهر، آن را اداره میکنند و چه بسا موجب ازدیاد ساعات کار و تورم آن در طول شبانهروز شده و بهطور کلی، نهاد جدیدی از اشتغال و زندگی پدید میآید. در این صورت، فرهنگی غیررسمی از مشاغل دوم، به فرهنگ تبدیل میشود که گاه ممکن است جای فرهنگ رسمی از کار و زندگی را گرفته و بر آن هم بشورد.
شاید چندان هم غلط نباشد اگر به عدم وجود موقعیتهای کارآفرینی در مشاغل فرهنگی و هنری تنه زده و آن را ناشی از عدم توسعه زمان فراغت بدانیم. «برتراند راسل» در رساله کوتاه «در ستایش بطالت» گفته است هرقدر ساعات کار مردم پایین بیاید، کار و بار خدمات مربوط به فراغت رونق مییابد. با این اوصاف، اگر در جامعهای مردم بهجای استراحت، صرفا به کار در بخشهای تولیدی و خدمات تجاری بپردازند، خود به خود سینما، ورزش، شبشعر و… چمدانشان را میبندند و از آن جامعه میروند.
گمان بر این است که این پدیده، بیش از آنکه عمومیت داده شود، در حد ضرورتها و استثنائات قابل تصور است؛ هم برای فرد در یک دوره کوتاه از عمر وی، هم برای جامعه بهصورتی که به شکل ویژه از خدمات فوقالعاده برخی نوابغ و نیروهای کار برای مدت کوتاهی استفاده شود. این مسئله در صورتی موجه است که کاهش استراحت فرد با مواهب دیگری چون ارتقای موقعیت یا حل بحرانهای موقتی جبران شود. اما در ایران، برعکس استثنائات مفروض، این پدیده رسمیت دارد و استراحت حذف شده هم هیچ وقت جبران نمیشود.
اما در ساحت وجودی مردم نیز اتفاقاتی میافتد و آنها از فردی که مطابق با قوانین مناسب کار فعالیت میکند، به شکل فردی در میآید که مشابه دوران پیش از قوانین تعدیل کار و بهصورت دوره سخت و شاقّه کار میکند. از این رو ما شاهد آن هستیم که انسانهای امروزی مشابه عصرهای پیشین و رعیتوار کار میکنند و نهادهای امروزی به بازتولید انسان خسته، فاقد کیفیت زندگی و افسرده دورههای پیش از پیدایش قانون کار گردن مینهند.
فردیت انسانی که به دو شغل مشغول است، از بین میرود، چراکه بر زندگی او الگوی کار سنگین و عدم فراغت حاکم بوده و فرصتهای او برای استراحت و مشارکت اجتماعی از بین میرود. چنین انسانی نیروی بازیابی وجودی و بازسازی فکری و فرهنگی خود را نداشته و به انسانی تکراری و فاقد امکان تحول و تکامل تبدیل میشود، اگرچه ممکن است در این بین افراد موثر نیز وجود داشته و از این محل خود را تکامل بخشند، اما این مسئله بهطورعموم شکل میگیرد و نه فردی.
ممکن است این مشاغل، برخلاف مشاغل اصلی، در خفا و به جهت قوانین کار کنونی و منع مداخله و… در عرصه پنهان شکل گیرند و به این جهت ذینفعان تلاش خواهند کرد قوانین نظارت بر بخش غیررسمی را سست کنند. به همین دلیل، کار و فرهنگ غیررسمی دچار فقدان ثبت و نظارت دقیق و موثر شده، شرایط بروز فساد، رانت و شکستهای اقتصادی، فردی و گروهی را نیز فراهم میکند. اما ماهیت شغل دوم، یک شغل غیررسمی است که به شغلی، شبانه، بدلی، پنهان، غیرحضوری و نامشخص تبدیل شده و حضور تماموقت فرد از آن دریغ میشود تا نهاد مربوط به شغل دوم، بیشتر بهصورت آماتور بوده و عرصه قدرت و خلاقیت محسوب نشود، لذا موجب ضعف موقعیت و کاهش فرصتهای شغلی شده و شغل دوم را به نهادی برای هضم و نابودسازی خلاقیت، فرصتهای شغلی و سرمایههای اجتماعی و اقتصادی تبدیل میکند. اگر کار، عرصه عشق، ایثار و سرزندگی قلمداد شود، شغل دوم، عرصه تامین معیشت، سودجویی و اجبار است و طبیعی است که این مسئله ناشی از فقدان عشق واقعی به کار اصلی و موجب از دست رفتن ارزشهای فنی کار در نقش اصلی آن است.
امروز شغل دوم برای بسیاری از ما عادی و اجبار شده و آن را یک حقیقت مفروض برای تامین نیازهای مادی میدانیم، اما چگونه میتوان این چالش را نادیده گرفت، وقتی که مانند خورهای از سویی به جان زندگی و استراحت و از سویی به جان خلاقیت، نظم و سرمایه ایرانی افتاده، آن را میجود و از بین میبَرد؟