تعریف :
منظور از تحقیق کیفی عبارت است از هر نوع تحقیقی که یافتههایی را به دست میدهد که با شیوههای غیر از روشهای آماری یا هرگونه کمی کردن کسب شدهاند. مهارتهای لازم برای انجام تحقیق کیفی : فاصله گرفتن از موضوع و تجزیه و تحلیل انتقادی شرایط، تشخیص پیشداوریها و اجتناب از آنها ، کسب اطلاعات معتبر و قابل اعتماد، تفکر انتزاعی.
طبق تعریف دیگر ، نظریه مبنایی عبارت است از آنچه که به طور استقرایی از مطالعهی پدیدهای به دست میآید و نمایانگر آن پدیده است . به عبارت دیگر آن را باید کشف کرد، کامل نمود، به طور آزمایشی از طریق گردآوری منظم اطلاعات و تجزیه و تحلیل دادههایی که از آن پدیده نشأت گرفته، اثبات نمود. بنابراین، گردآوری و اطلاعات ، تجزیه و تحلیل در یک رابطه متقابل با یکدیگر قراردارند. تحقیق را هرگز از یک نظریه شروع نمیکنند و بعد آن را به اثبات برسانند، بلکه تحقیق از یک حوزهی مطالعاتی شروع میشود و فرصت داده میشود تا آنچه که متناسب و مربوط بدان است خود را نشان دهد.
شروع به کار :
شیوه طرح سئوال تحقیق بیاندازه مهم است زیرا به میزان معتنابهی نوع روش تحقیقی که باید به کارگرفته شود تعیین میکند.
سئوال تحقیق: هدف اصلی از به کارگیری روش نظریهی مبنایی، ساختن نظریه است . برای انجام این کار به سئوال یا تحقیقی نیاز داریم تا انعطافپذیری و آزادی لازم را برای پدیدهای به دست آوریم.
گذشته از این گرایش به تحقیق کیفی متضمن یک فرضیه اصلی است مبنی براینکه همه مفاهیم مربوط به پدیدهی موردنظر هنوز مشخص نشدهاند یا دست کم در این جامعه یا مکان مورد مطالعه خاص مشخص نیستند یا اگر مشخص شدهاند هنوز روابط بین مفاهیم یا به خوبی درک نشدهاند یا از نظر مفهومی رشد کافی نیافتهاند. این استدلال نیاز به مطرح ساختن نوعی از پرسش دارد تا ما قادر شویم برای مسائلی که مهم به نظر میرسند اما هنوز برایشان جوابی داده نشده است جوابی بیابیم.
در حالی که سئوال اولیه وسیع است ا ما به تدریج در ضمن تحقیق محدودتر و متمرکزتر میشود و این موقعی صورت میگیرد که مفاهیم و روابط مربوط و نامربوط به آنها کشف شوند. این اقدام متضمن ارائه اخطاراتی درباره روابط بین متغیر مستقل و وابسته ( آنگونه که در مطالعات کمی است) نمیباشد . زیرا که قصد ما آزمون فرضیه نیست. در مطالعات مبنایی قصد ارائه بیانی است که پدیدهای را که باید مطالعه شود مشخص کند و مشخصاً به شما بگوید که روی چه تمرکز کنید و شما از موضوع چه میخواهید بدانید. همچنین سئوالهای نظریه مبنایی توجه را به سوی عمل و روند سوق میدهد.
سئوال تحقیقی اصلی، راهنمایی است که محقق را فوراً به بررسی اعمال خاص، شرایطی که حوادث در آن رخ میدهند، اسناد، افرادی که به اعمالی مشغولند، یا اطلاعرسانهایی برای مصاحبه، رهبری میکند. سئوال تحقیق به محقق کمک میکند کارش را شروع کند و در سراسر طرح تحقیقاتیاش تمرکز داشته باشد.
حساسیت نظری :
حساسیت نظری به کیفیت شخصی محقق بستگی دارد و نشانگر آگاهی از ظرافتها و معنی دادههاست. کسی میتواند به کار تحقیقاتی بپردازد که واجد درجههای گوناگونی از حساسیت نظری باشد که این امر به تجربیات و مطالعات قبلی او بستگی دارد. همچنین میتواند در خود تحقیق ایجادشود. حساسیت نظری به این خصوصیات اطلاق میشود: بصیرت داشتن، مهارت داشتن در معنی دار نمودن دادهها، استعداد درک ، قدرت تجزیه کردن عناصر مربوط از عناصر نامربوط.
همه اینها در معنا و درسطح مفهومی صورت میگیرد نه در سطح واقعیتهای ملموس.
حساسیت نظری از چند منبع نشأت میگیرد:
- متون و مطالب نوشته شده
- تجارب حرفهای : فرد در طی سالهای تجربه و عمل در میدان تحقیق به درک اینکه اتفاقات در میدان تحقیق چگونه رخ میدهند و چرا و اینکه در شرایط خاص چه اتفاقی میافتد، دست مییابد.
- تجارب شخصی
- روند تحلیل: بصیرت و درک بیشتر پدیده براثر کارکردن با دادهها افزایش مییابد. این امر بر اثر گردآوری اطلاعات، سئوال کردن درباره آنها، انجام مقایسه ، فکر کردن درباره دیدهها و شنیدهها، ساختن فرضیه و ایجاد چهارچوبهای نظری کوچک صورت میگیرد. آنگاه محقق از اینها استفاده میکند و نگاهی دوباره به داده ها میافکند.
از این روست که به هم آمیختن مراحل گردآوری و تجزیه و تحلیل داده آن قدر مهم است. هر کدام دیگری را تقویت میکند و پدیده ترتیب بصیرتها و شناخت پارامترهای نظریهای را که ظهور میکند، افزایش میدهد.
توازن بین خلاقیت و علم: حساسیت نظری جنبهی مهمی از خلاقیت در نظریه مبنایی به شمار میرود. چنین حساسیتی نشانگر این است که فرد میتواند نه تنها از تجربههای شخصی و حرفهای بلکه از متون نیز به طور خلاق استفاده کند. این امر تحلیلگر را قادر میسازد تا شرایط تحقیقی و دادههای مربوط بدان را از دید جدیدی بنگرد و توانایی بالقوه دادهها را جهت پرداختن نظریهای جدید بکاود.
حساسیت نظری توانایی تشخیص این است که چه چیزی در دادهها مهم است و قدرت معنیداربودن بدان را میدهد. حساسیت نظری کمک میکند تا نظریهای تنظیم کنیم که با واقعیت پدیده مورد مطالعه مطابقت کند.
رویههای کدگذاریها:
کدگذاری نشانگر عملیاتی است که طی آن دادهها خرد میشوند، مفهوم پردازی میشوند و آنگاه به روشهای جدید دوباره به یکدیگر وصل میشوند. کدگذاری روند اصلی ساختن و پرداختن نظریه از دادههاست. حدفاصل میان انواع کدگذاری تصنعی و غیرواقعی است . هرکدام از آنها الزاماً در مراحل جداگانهای صورت نمیگیرند.
گردآوری اطلاعات و تجزیه و تحلیل در روند با هم پیوسته و تنگاتنگ هستند و چون تجزیه و تحلیل روند نمونهگیری را تعیین میکند باید آن دو به طور متناوب صورت گیرد.
روشی کلی که در کدگذاری امری محوری به شمار میرود و به کمک میکند تا رویهها انعطافپذیرباشند، سئوال کردن است.
کدگذاری باز بخشی از تجزیه و تحلیل است که به صورت مشخص به نامگذاری و مقولهبندی پدیدهها از راه بررسی دقیق دادهها میپردازد. بدون این قدم تحلیلی اساسی اولیه، بقیه تجزیه و تحلیل و ارتباطات که به دنبال آن میآیند ،صورت نمیگیرد. در ضمن کدگذاری باز دادهها به بخشهای مجزا خرد میشوند ، برای به دست آوردن مشابهتها و تفاوتها با دقت بررسی میشوند و سئوالاتی درباره پدیدهها که دادهها حاکی از آنند مطرح میگردند. بدین ترتیب، پیشفرضهای خود محقق و دیگران یا زیر سئوال میرود یا بررسی میشود و راه را برای کشف کردن میگشاید.
رویهها:دو رویه تحلیل در روند کدگذاری اصولی به شمار میروند، اگرچه چگونگی آن با هر نوع کدگذاری تغییر میکند. { انجام مقایسهها، پرسش سئوالات }
در حقیقت در متون اغلب به نظریهی مبنایی به عنوان روش « روش تجزیه و تحلیل مقایسهای مدام» ارجاع میشود. این دو روش کمک میکند تا مفاهیم در نظریهی مبنایی دقیق و مشخص شوند.
برچسب زدن به پدیدهها: شمارش دادههای خام آسان است اما درک و اظهارنظر دربارهی آنها کارآسانی نیست . بنابراین مفهوم پردازی از دادهها اولین قدم در تجزیه و تحلیل به شمار میرود. منظور ما از خرد کردن و مفهوم پردازی کردن این است که مورد مشاهدهای، جملهای یا پارگرافی را برداریم ، به اجزایی تقسیم کنیم به هرکدام از حوادث، ایدهها یا رخدادها نامی میدهیم ، برچسبی که با نشانهی آن پدیده است یا به جای آن مینشیند. ما حوادث را ضمن کار مقایسه میکنیم به آنهایی که مشابهاند یک اسم میدهیم.
کشف مقولهها: ضمن کار ممکن است به دهها یا صدها برچسب مفهومی دست یابیم ، این مفاهیم باید مبنایی باشند یعنی پدیدههای مشابه با یکدیگر طبقه شوند.
وقتی که در دادهها پدیدههای خاص را مشخص کردیم آنگاه میتوانیم مفاهیم را به محور آنها گروهبندی کنیم . این کار تعداد واحدهایی را که باید با آنها کار کنیم کاهش میدهد. روند طبقهبندی مفاهیم را که به نظر میرسد به پدیدههای مشابه ربط پیدا میکند مقولهپردازی مینامند.
به مقولهای که پدیدهای را شامل میشود باید یک اسم مفهومی بدهیم اما این اسم باید انتزاعیتر از اسامی مفاهیمی باشد که مجموعهی آنها مقوله را تشکیل دادهاند. مقولات دارای قدرت مفهومیاند زیرا که آنها قادرند دیگر مفاهیم و خرده مقولات را بر محور خود جمع کنند.
نامگذاری مقولات: نامی که انتخاب میکنند نامی است که از نظر منطقی بیشترین ارتباط را با دادههایی که مقوله نمایانگر آن است، دارد .
گسترش مقولات با توجه به خصوصیات و ابعاد آنها :
وقتی که شما مقولهای را ساخته و پرداخته میکنید این کار را با توجه به خصوصیات آن انجام میدهید که بعداً میتواند بعد پردازی شود. در کل ماهیت ، خصوصیات وابعاد و رابطه آنها پیشنیاز رسیدن به درک همهی رویههای تحلیلی برای ایجاد نظریه مبنایی است .هر مقوله خصوصیاتی کلی دارد و میزان هر خصیصه در طول طیفی متغیر است . در حقیقت این امر به هر موردی از مقولههای سیما بعدی dimensional profite جداگانه میبخشد. چندین تصویر از این قبیل میتوانند در کنار یکدیگر قراربگیرند و الگویی تشکیل دهند. سیما ی بعدی نمایانگر خصوصیات خاصی از پدیده با شرایط معین است.
تنوع در روشهای انجام کدگذاری باز :
۱- بررسی و تجزیه و تحلیل سطر به سطر اولین مشاهده یا مصاحبه : این کار مستلزم بررسی دقیق عبارت به عبارت و حتی بعضی اوقات کلمه به کلمه است . این روش شاید ریزترین نوع تجزیه و تحلیل باشد اما در عین حال روشی است که بیشترین تولید کننده ایدههای نو است. ایجاد مقولات از طریق تجزیه و تحلیل خط به خط امری مهم است زیرا مقولات مبدا اساس نمونهگیری نظری شما را تشکیل میدهد. آنها به شما میگویند که در مصاحبهها و مشاهدات بعدی روی چه موضوعهایی تمرکز کنید و همچنین شما را برای پیداکردن مواردی از پدیده که مقولات بدانها اشاره دارند راهنمایی میکنند.
۲- کدگذاری جملهها یا پاراگرافها : ایدهی مهمی در پاراگراف یا جمله است برگزیده می شود .این کار به ویژه وقتی که چندین مقوله را تعریف و مشخص کردهاید و میخواهید در حول و حوش آن کدگذاری کنید سودمند است
۳- تجزیه و تحلیل تمای سند، مشاهده یا مصاحبه : سئوال { در اینجا چه میگذرد }، این سند با سند های دیگر چه تفاوتها و شباهتهایی دارد.
خلاصه: مفاهیم پایههای اساسی ساختن نظریه است کدگذاری باز در روش نظریه مبنایی روندی است که در آن مفاهیم شناسایی میشوند برحسب خصوصیات و ابعادشان گسترش مییابند. روشهای تحلیلی اساسی که بدان وسیله این کار انجام میشود عبارت است : سئوال کردن درباره دادهها، مقایسه موارد حوادث و دیگر حالتهای پدیدهها برای کسب مشابهتها و تفاوتها. حوادث و موارد مشابه طبقهبندی میشوند و برچسبی میگیرند تا مقولات را بسازند.
۲– کدگذاری محوری:
کدگذاری محوری: عبارت است از سلسله رویههایی که با آنها پس از کدگذاری باز با برقراری پیوند بین مقولات، به شیوههای جدیدی اطلاعات با یکدیگر ربط مییابند. این کار با استفاده از یک پارادایم که متضمن شرایط، محتوا و راهبردهای کنش / کنش متقابل و پیامدهاست صورت میگیرد.
شرایط علی: حوادث وقایع و اتفاقهایی که به وقوع یا گسترش پدیدهای میانجامد.
پدیده: ایده و فکر محوری، حادثه، اتفاق یا واقعهای که سلسله کنش / کنش متقابل به سوی آنها رهنمون میشوند تا آنها را اداره یا با آنها به صورتی برخوردکنند، یا اینکه سلسله رفتارها بدانها مرتبطاند.
زمینه: سلسله خصوصیات ویژهای که به پدیدهای دلالت میکند. یعنی محل حوادث و وقایع متعلق به پدیدهای در طول طیف بعدی زمینه نشانگر یک سلسله شرایط خاصی است که در آن راهبردهای کنش / کنش متقال action/ intenactionصورت میگیرد.
شرایط میانجیintervening conditions: شرایط ساختاری که به پدیدهای تعلق دارند برراهبردهای کنش / کنش متقابل اثر میگذارند. آنها راهبردها را در درون زمینهی خاصی سهولت میبخشند و یا آنها را محدود و مقدی میکنند.
کنش / کنش متقابل: راهبردهای ایجادشده برای کنترل، اداره و برخورد با پدیدهای، تحت شرایط مشاهده شده خاص
پیامد:نتیجه و حاصل کنش / کنش متقابل
کدگذاری محوری دادههای کدگذاری باز را دوباره با ایجاد روابط بین هر مقوله و مقولات فرعی آن، به نوعی جدید به یکدیگر مرتبط میسازد. در کدگذاری محوری تکیه روی مشخص کردن یک مقوله ( پدیده ) با در نظر گرفتن شرایطی که به ایجاد آن میانجامد، قراردارد . و آن شرایط عبارت است از زمینهای ( خصوصیات ویژه آن ) که مقوله در آن واقع شده است ، راهبردهای کنش/ کنش متقابل که بدن وسیله مقوله اداره و کنترل میشود وبه انجام میرسد و پیامدهای آن راهبردها.
الگوی پارادایم :
در نظریه مبنایی مقولات را در سلسله روابطی به یک مقوله مرتبط میسازیم که بیانی از شرایط علی، پدیده ، زمینه، شرایط میانجی و راهبرد کنش / کنش متقابل و پیامدهاست.
A) شرایط علی ← B)پدیده ←
C) محتوا ← (Dشرایط مداخلهگر ←
E)راهبردهای کنش / کنش متقابل F ← )پیامدها
با استفاده از این الگو میتوانید به طور سیستماتیک درباره دادهها فکر کنید و آنها را به صورتی پیچیده به یکدیگر مرتبط کنید.
مثال:وقتی درد آرتروز ( پدیده ) دارم (شرایط ) آسپرین مصرف میکنم ( راهبرد) پس از مدتی حالم بهتر میشود ( پیامد )
بسط و گسترش مقولات و به هم پیوستن آنها به وسیله پارادایم :
بسط و گسترش مقولات و به هم پیوستن آنها به وسیله پارادایم به وسیله همان شیوه اصلی تجزیه و تحلیل یعنی طرح پرسش و انجام مقایسهها صورت میگیرد. انجام روند کدگذاری محوری از راه این شیوهها بسیار پیچیده است علت پیچیدگی آن این است که در حقیقت چهار عمل تحلیلی مجزا تقریباً هم زمان صورت میگیرد.
۱- ایجاد ارتباط فرضی بین خرده مقولات با یک مقوله به وسیله اظهاراتی که به نوع روابط بین آنها و پدیده دلالت میکند یعنی –شرایط علی، زمینه ، شرایط میانجی ، راهبردهای کنش / کنش متقابل ، پیامدها
۲- تأثیر آن فرضیهها با مراجعه به دادههای واقعی
۳- تلاش مدام برای یافتن خصوصیات مقولات و خرده مقولات و محل دادهها بر روی طیف ابعادی که نشانگر آنها هستند.
۴- شروع به بررسی وجود تنوع در پدیده به وسیله مقایسه هر مقوله یا خرده مقولات برای همه الگوهای متفاوتی که با مقایسه محل هر مورد از دادهها بر روی ابعاد به دست میآید.
در کدگذاری محوری نوع سئوالاتی که پرسیده میشوند در حقیقت بر نوع روابط دلالت دارند. با در نظر داشتن سئوالاتی که مقولات را به همدیگر مرتبط سازد به دادهها روی میآوریم و به جستجوی شواهد و وقایع برای تأکید یا تکذیب پرسشهای خودمان میپردازیم. اگر دادهها سئوال را تأکید کردند آنگاه سئوال خود را تغییر میدهیم به اظهاری درباره روابط ، یعنی نوعی فرضیه تبدیل کنیم. درضمن اینکه به دنبال شواهدی در دادهها برای تأئید اظهارات مبتنی بر روابط میگردیم ، در جستجوی مواردی نیز هستیم که ممکن است در آنها روابط عنوان شده تأئید نشود. همه این موارد، سئوالات و اظهارات ما را دربارهی روابط مقید و مشروط میکند . آنها الزاماً اظهارات و سئوالات ما را نفی یا رد نمیکنند بلکه به درک آنها تنوع و عمق میبخشند. انجام این کار به نظریهی ما غنای تحلیلی میبخشد و کمک میکند تنوع هرچه بیشتری را کشف کنیم.
متصل کردن مقولات در سطح بعدی: در تجزیه و تحلیل ، با توجه به مکان بعدی حوادث متوجهی الگوهایی در دادههایمان میشویم حوادثی که به خصوصیات پدیدهای ربط پیدامیکنند. تجمع خصوصیات ویژه شرایط ، راهبردها و پیامدهای مربوط به پدیده بر یکدیگر تأثیر میکنند و باعث بروز تفاوتهای دیگری میشوند.
سیر بین تفکر استقرایی و قیاسی: ما در ضمن کدگذاری مرتباً بین دو نوع تفکر قیاسی و استقرایی در نوسان و حرکت هستیم . بدین معنی که درباره روابط به طور قیاسی اظهاراتی ارائه میدهیم( با خصوصیات ممکن) و ابعاد آنها را ضمن کار با دادهها پیشنهاد میکنیم . سپس سعی میکنیم در عمل آنچه را که از دادهها در ضمن مقایسه موردی با مورد دیگر به دست آوردهایم، به تأئید برسانیم . این امر نشانگر تأئید دو سویه بین ارائه پیشنهاد و نظارت بر آن است . این حرکت به جلو و عقب همان چیزی است که نظریه ما را مبنایی میکند.
– کدگذاری انتخابی :
داستان : روایتی توصیفی دربارهی پدیده اصلی تحقیق
خط اصلی داستان: مفهوم پردازی داستان که مقولهی اصلی است.
کدگذاری انتخابی: روند انتخاب مقولهی اصلی به طور منظم ( سیستماتیک ) و ارتباط دادن آن با سایر مقولهها، اعتبار بخشیدن به روابط ، پرکردن جاهای خالی با مقولاتی که نیاز به اصلاح و گسترش بیشتر دارند.
مقوله اصلی: پدیده اصلی که سایر مقولات برمحور آن گرد میآیند و کلیتی را تشکیل میدهند. ادغام عناصر با کدگذاری محوری چندان تفاوتی ندارد فقط در سطحی بالاتر و انتزاعیتر صورت میگیرد.
با پیمودن مراحل زیر به نتیجه میرسیم :
- توضیح خط اصلی داستان
- ربط دادن مقولات تکمیلی برگرد مقوله اصلی با استفاده از یک پارادایم
- مرتبط ساختن مقولات به یکدیگر در سطح بعدی
- به تأئید رساند آن روابط در قبال دادهها
- تکمیل مقولاتی که اصلاح و یا نیاز به بسط و گسترش دارند.
مشخص کردن خط اصلی داستان: برای رسیدن به یکپارچگی موردنظر لازم است محقق خط اصلی موضوع را تنظیم و خود را به آن متعهد کند. این عبارت است از مفهوم پردازی خط اصلی داستان درباره پدیدهی محوری تحقیق.
تعیین خصوصیات و ابعاد مقولهی اصلی: مقوله اصلی مثل سایر مقولات باید با درنظرگرفتن خصوصیاتش بسط و گسترش یابد، اگر شما داستان را به درستی تعریف کنید آن داستان علاوه برنشان دادن مقولهی اصلی ، باید تعیین کننده خصوصیات آن نیز باشد وقتی که خصوصیات مقولهی اصلی مشخص شدند، قدم بعدی ربط دادن سایر مقولات به آن مقوله است و بدین ترتیب آنها به مقولات تکمیلی تبدیل میشوند.
ارتباط دادن دیگر مقولات به مقوله اصلی : ارتباط دادن مقولات به مقولهی اصلی ( محوری ) به وسیله پارادایم –شرایط ، زمینه راهبردها و پیامدها –صورت میگیرد.
مقولات را برحسب روابط پارادایمی آنها مرتب میکنیم و نظم تازهای میدهیم تا به طور مناسبی با خط داستان منطبق باشد. با استفاده از چنین داستانی به عنوان راهنما، تحلیلگر میتواند کار مرتب کردن و درباره مرتب کردن مقولات را با توجه به پارادایم تا موقعی که به نظر برسد با داستان منطبق است، شروع کند و شرحی تحلیلی از داستان را فراهم آورد. روایت داستان و ترتیب ترادف آنها کلید طبقهبندی مقولات به طور وضوح است.
معتبرساختن روابط :حال محقق میتواند اظهارات فرضیهای درباره روابط بین مقولات را بنویسد. وقتی که به چنین بیانی مجهز شدیم میتوانیم با دادههای خود به میدان تحقیق بازگردیم و آن را معتبرسازیم آیا این گفته به معنی وسیع کلمه دربارهی هر فردی در مطالعه صادق است؟
کشف الگوها: در ضمن کدگذاری محوری، فرد متوجه الگوی خاص ( روابط مکرر بین خصوصیات و ابعاد مقولات ) میشود. همچنین در ضمن ساختن و پرداختن مقولات در کدگذاری محوری، میزان خاصی از ادغام به طور طبیعی صورت میگیرد. به عبارت دیگر رشتههای به هم پیوستهای یعنی شبکهای از روابط مفهومی وجوددارد که محقق در ضمن کدگذاری انتخابی باید آنها را مرتب و روشن سازد . مهم این است که این الگوها شناسایی شود ودادهها بنا بر آن دستهبندی شوند، زیرا همین است که به نظریه ویژگی میبخشد، آنگاه فرد قادر است بگوید : در این شرایط ( ردیف کردن شرایط ) این اتفاق میافتد، در حالی که در آن شرایط آن اتفاق رخ میدهد.
مبنایی کردن نظریه: معتبرساختن نظریه در تقابل با دادهها، مبنایی کردن آن را تکمیل میکند. اظهارات مربوط به روابط مقولات با شرایط زمینهای متفاوت بسط و گسترش مییابند و در نهایت در تقابل با دادهها معتبر میشوند. روابط را میتوان با دادهها هم برای تأیید اظهارات و هم برای اثبات تفاوتهای بین زمینهها و در سطح بعدی مقابله نمود. اظهارات بر هر موردی آزمایش میشود تا معلوم شود آیا با موضوع منطبقاند یا نه . فرد قراراست ببیند آیا آنها به طور کلی و در اکثر موارد با اظهارات منطبق است یا نه و نه الزاماً به طور دقیق در هر مورد مجزا. تغییرات و اصلاحات را در اظهارات آن قدر ادامه میدهیم تا وحدتی کلی در آنها به وجودآید.
اگر موردی با نظریه منطبق نشد ؟معمولاً انطباق کامل وجودندارد. محقق سعی میکند با استفاده از معیار بهترین و کاملترین موارد را در زمینه مناسب قراردهد. اما همیشه قرار نیست که با تحمیل آنها را جورکند زیرا :
۱- بعضی موارد نشانگر حالتی گذرا ست زیرا شرایط ، اساسی که به پدیدهی اصلی منتهی میشود یا تغییر کرده است یا در حال تغییراست . این تغییر شرایط به نوبهی خود به ایجاد دگرگونی در خصوصیات در طول ابعادشان و زمینهای که به عمل منتج میگردد، میانجامد. شرایط وقتی که در حال تغییر و گذارند ممکن است جنبههای مختلف دو زمینه متفاوت را از خود نشان دهند . آنها در جایی درحد فاصل قراردارند و واقعاً با هیچکدام منطبق نیستند، یکی از راههای توضیح این تفاوتها دخالت دادن روند در نظریه است.
۲- گاه شرایط میانجی عمل میکنند.
موارد مجزا باید به اجزای ترکیبدهندهاش خرد شوند. این امر به ویژه در مواردی که در طول زمان انجام میگیرد صادق است، حتی اگر در میان چند مصاحبه و مشاهدهی پخش شده باشد.
پرکردن جاهای خالی در مقولات: وقتی که چهارچوب نظری رضایتبخش به نظر رسید، تحلیلگر میتواند به عقب برگردد و جزئیات از قلم افتاده را تکمیل کند . این کار برای بخشیدن غنای مفهومی (conceptual density)به نظریه و همچنین برای افزایش ویژگی مفهومی (conceptual specificity)لازم است.
بسیار جامع و عالی بود
بسیار آموزنده بود
سلام و درود و سپاس! خیلی مفید بود.
ممنون بسیار مفید بود.