خلاصه کتاب روش تحقیق کیفی، نظریه مبنایی

تألیف آن‍س‍ل‍م‌ اس‍ت‍راس‌، ج‍ول‍ی‍ت‌ ک‍ورب‍ی‍ن‌؛ ت‍رج‍م‍ه‌ ب‍ی‍وک‌ م‍ح‍م‍دی‌ | خلاصه شده توسط: مریم خانعلی‌زاده

111 e1534975993667

تعریف :

منظور از تحقیق کیفی عبارت است از هر نوع تحقیقی که یافته‌­هایی را به دست می­‌دهد که با شیوه‌­های غیر از روش‌­های آماری یا هرگونه کمی کردن کسب شده‌­اند. مهارت­‌های لازم برای انجام تحقیق کیفی : فاصله گرفتن از موضوع و تجزیه و تحلیل انتقادی شرایط، تشخیص پیش‌داوری‌­ها و اجتناب از آنها ، کسب اطلاعات معتبر و قابل اعتماد، تفکر انتزاعی.

 طبق تعریف دیگر ، نظریه مبنایی عبارت است از آنچه که به طور استقرایی از مطالعه‌­ی پدیده­ای به دست می­‌آید و نمایانگر آن پدیده است . به عبارت دیگر آن را باید کشف کرد، کامل نمود، به طور آزمایشی از طریق گردآوری منظم اطلاعات و تجزیه و تحلیل داده­‌هایی که از آن پدیده نشأت گرفته، اثبات نمود. بنابراین، گردآوری و اطلاعات ، تجزیه و تحلیل در یک رابطه متقابل با یکدیگر قراردارند. تحقیق را هرگز از یک نظریه شروع نمی­کنند و بعد آن را به اثبات برسانند، بلکه تحقیق از یک حوزه­‌ی مطالعاتی شروع می­شود و فرصت داده می­شود تا آنچه که متناسب و مربوط بدان است خود را نشان دهد.

شروع به کار : 

شیوه طرح سئوال تحقیق بی­اندازه مهم است زیرا به میزان معتنابهی نوع روش تحقیقی که باید به کارگرفته شود تعیین می­کند.

سئوال تحقیق: هدف اصلی از به کارگیری روش نظریه­ی مبنایی، ساختن نظریه است . برای انجام این کار به سئوال یا تحقیقی نیاز داریم تا انعطاف‌­پذیری و آزادی لازم را برای پدیده­ای به دست آوریم.

گذشته از این گرایش به تحقیق کیفی متضمن یک فرضیه اصلی است مبنی براینکه همه مفاهیم مربوط به پدیده‌­ی موردنظر هنوز مشخص نشده­اند یا دست کم در این جامعه یا مکان مورد مطالعه خاص مشخص نیستند یا اگر مشخص شده­اند هنوز روابط بین مفاهیم یا به خوبی درک نشده­اند یا از نظر مفهومی رشد کافی نیافته­‌اند. این استدلال نیاز به مطرح ساختن نوعی از پرسش دارد تا ما قادر شویم برای مسائلی که مهم به نظر می­رسند اما هنوز برایشان جوابی داده نشده است جوابی بیابیم.

در حالی که سئوال اولیه وسیع است ا ما به تدریج در ضمن تحقیق محدودتر و متمرکزتر می­شود و این موقعی صورت می­‌گیرد که مفاهیم و روابط مربوط و نامربوط به آنها کشف شوند. این اقدام متضمن ارائه اخطاراتی درباره روابط بین متغیر مستقل و وابسته ( آنگونه که در مطالعات کمی است) نمی­باشد . زیرا که قصد ما آزمون فرضیه نیست. در مطالعات مبنایی قصد ارائه بیانی است که پدیده­ای را که باید مطالعه شود مشخص کند و مشخصاً به شما بگوید که روی چه تمرکز کنید و شما از موضوع چه می‌خواهید بدانید. همچنین سئوال­‌های نظریه مبنایی توجه را به سوی عمل و روند سوق می­‌دهد.

سئوال تحقیقی اصلی، راهنمایی است که محقق را فوراً به بررسی اعمال خاص، شرایطی که حوادث در آن رخ می­دهند، اسناد، افرادی که به اعمالی مشغولند، یا اطلاع‌­رسان­‌هایی برای مصاحبه، رهبری می­کند. سئوال تحقیق به محقق کمک می­کند کارش را شروع کند و در سراسر طرح تحقیقاتی‌­اش تمرکز داشته باشد.

حساسیت نظری :

حساسیت نظری به کیفیت شخصی محقق بستگی دارد و نشانگر آگاهی از ظرافت‌­ها و معنی داده‌­هاست. کسی می­تواند به کار تحقیقاتی بپردازد که واجد درجه‌­های گوناگونی از حساسیت نظری باشد که این امر به تجربیات و مطالعات قبلی او بستگی دارد. همچنین می­تواند در خود تحقیق ایجادشود. حساسیت نظری به این خصوصیات اطلاق می­شود: بصیرت داشتن، مهارت داشتن در معنی دار نمودن داده­ها، استعداد درک ، قدرت تجزیه کردن عناصر مربوط از عناصر نامربوط.

همه اینها در معنا و درسطح مفهومی صورت می­گیرد نه در سطح واقعیت­‌های ملموس.

حساسیت نظری از چند منبع نشأت می­گیرد:

از این روست که به هم آمیختن مراحل گردآوری و تجزیه و تحلیل داده آن قدر مهم است. هر کدام دیگری را تقویت می­کند و پدیده ترتیب بصیرت­‌ها و شناخت پارامترهای نظریه­‌ای را که ظهور می­‌کند، افزایش می­دهد.

توازن بین خلاقیت و علم: حساسیت نظری جنبه‌­ی مهمی از خلاقیت در نظریه مبنایی به شمار می­رود. چنین حساسیتی نشانگر این است که فرد می­تواند نه تنها از تجربه­‌های شخصی و حرفه­ای بلکه از متون نیز به طور خلاق استفاده کند. این امر تحلیل­گر را قادر می­‌سازد تا شرایط تحقیقی و داده­‌های مربوط بدان را از دید جدیدی بنگرد و توانایی بالقوه داده‌­ها را جهت پرداختن نظریه‌‌ای جدید بکاود.

حساسیت نظری توانایی تشخیص این است که چه چیزی در داده­‌ها مهم است و قدرت معنی‌­داربودن بدان را می‌­دهد. حساسیت نظری کمک می­کند تا نظریه‌­ای تنظیم کنیم که با واقعیت پدیده مورد مطالعه مطابقت کند.

رویه‌­های کدگذاری‌­ها:

کدگذاری نشانگر عملیاتی است که طی آن داده‌­ها خرد می­شوند، مفهوم پردازی می­شوند و آنگاه به روش‌­های جدید دوباره به یکدیگر وصل می­شوند. کدگذاری روند اصلی ساختن و پرداختن نظریه از داده­‌هاست. حدفاصل میان انواع کدگذاری تصنعی و غیرواقعی است . هرکدام از آنها الزاماً در مراحل جداگانه‌­ای صورت نمی­گیرند.

گردآوری اطلاعات و تجزیه و تحلیل در روند با هم پیوسته و تنگاتنگ هستند و چون تجزیه و تحلیل روند نمونه­‌گیری را تعیین می­‌کند باید آن دو به طور متناوب صورت گیرد.

روشی کلی که در کدگذاری امری محوری به شمار می­‌رود و به کمک می­‌کند تا رویه­‌ها انعطاف‌­پذیرباشند، سئوال کردن است.

کدگذاری باز بخشی از تجزیه و تحلیل است که به صورت مشخص به نام‌گذاری و مقوله­‌بندی پدیده‌­ها از راه بررسی دقیق داده­‌ها می­پردازد. بدون این قدم تحلیلی اساسی اولیه، بقیه تجزیه و تحلیل و ارتباطات که به دنبال آن می­آیند ،صورت نمی­گیرد. در ضمن کدگذاری باز داده‌­ها به بخش‌های مجزا خرد می­شوند ، برای به دست آوردن مشابهت‌­ها و تفاوت­‌ها با دقت بررسی می­شوند و سئوالاتی درباره پدیده‌­ها که داده‌­ها حاکی از آنند مطرح می­گردند. بدین ترتیب، پیش­فرض‌­های خود محقق و دیگران یا زیر سئوال می‌­رود یا بررسی می­شود و راه را برای کشف کردن می­گشاید.

رویه‌­ها:دو رویه تحلیل در روند کدگذاری اصولی به شمار می­‌روند، اگرچه چگونگی آن با هر نوع کدگذاری تغییر می­کند. { انجام مقایسه­‌ها، پرسش سئوالات }

در حقیقت در متون اغلب به نظریه‌­ی مبنایی به عنوان روش « روش تجزیه و تحلیل مقایسه­‌ای مدام» ارجاع می­شود. این دو روش کمک می­کند تا مفاهیم در نظریه‌­ی مبنایی دقیق و مشخص شوند.

برچسب زدن­ به پدیده‌­ها: شمارش داده‌­های خام آسان است اما درک و اظهارنظر درباره‌­ی آنها کارآسانی نیست . بنابراین مفهوم پردازی از داده‌­ها اولین قدم در تجزیه و تحلیل به شمار می­‌رود. منظور ما از خرد کردن و مفهوم پردازی کردن این است که مورد مشاهده‌­ای، جمله‌­ای یا پارگرافی را برداریم ، به اجزایی تقسیم کنیم به هرکدام از حوادث، ایده‌­ها یا رخدادها نامی می‌­دهیم ، برچسبی که با نشانه‌­ی آن پدیده  است یا به جای آن می‌­نشیند. ما حوادث را ضمن کار مقایسه می­کنیم به آنهایی که مشابه‌­اند یک اسم می‌­دهیم.

کشف مقوله­‌ها: ضمن کار ممکن است به ده­ها یا صدها برچسب مفهومی دست یابیم ، این مفاهیم باید مبنایی باشند یعنی پدیده‌های مشابه با یکدیگر طبقه شوند.

وقتی که در داده­‌ها پدیده­‌های خاص را مشخص کردیم آنگاه می­توانیم مفاهیم را به محور آنها گروه‌­بندی کنیم . این کار تعداد واحدهایی را که باید با آنها کار کنیم کاهش می­دهد. روند طبقه­‌بندی مفاهیم را که به نظر می­رسد به پدیده­‌های مشابه ربط پیدا می‌کند مقوله‌پردازی می­نامند.

به مقوله‌­ای که پدیده­ای را شامل می­شود باید یک اسم مفهومی بدهیم اما این اسم باید انتزاعی­‌تر از اسامی مفاهیمی باشد که مجموعه­‌‌ی آنها مقوله را تشکیل داده­اند. مقولات دارای قدرت مفهومی‌­اند زیرا که آنها قادرند دیگر مفاهیم و خرده مقولات را بر محور خود جمع کنند.

نام‌گذاری مقولات: نامی که انتخاب می­کنند نامی است که از نظر منطقی بیشترین ارتباط را با داده­‌هایی که مقوله نمایانگر آن است، دارد .

گسترش مقولات با توجه به خصوصیات و ابعاد آنها :

وقتی که شما مقوله­ای را ساخته و پرداخته می­کنید این کار را با توجه به خصوصیات آن انجام می­دهید که بعداً می­تواند بعد پردازی شود. در کل ماهیت ، خصوصیات وابعاد و رابطه آنها پیش­نیاز رسیدن به درک همه­ی رویه­های تحلیلی برای ایجاد نظریه مبنایی است .هر مقوله خصوصیاتی کلی دارد و میزان هر خصیصه در طول طیفی متغیر است . در حقیقت این امر به هر موردی از مقوله­های سیما بعدی dimensional profite جداگانه­ می­بخشد. چندین تصویر از این قبیل می­توانند در کنار یکدیگر قراربگیرند  و الگویی تشکیل دهند. سیما ی بعدی نمایانگر خصوصیات خاصی از پدیده با شرایط معین است.

تنوع در روش‌­های انجام کدگذاری باز :

۱- بررسی و تجزیه و تحلیل سطر به سطر اولین مشاهده یا مصاحبه : این کار مستلزم بررسی دقیق عبارت به عبارت و حتی بعضی اوقات کلمه به کلمه است . این روش شاید ریزترین نوع تجزیه و تحلیل باشد اما در عین حال روشی است که بیشترین تولید کننده ایده­های نو است. ایجاد مقولات از طریق تجزیه و تحلیل خط به خط امری مهم است زیرا مقولات مبدا اساس نمونه­گیری نظری شما را تشکیل می­دهد. آنها به شما می­گویند که در مصاحبه­ها و مشاهدات بعدی روی چه موضوع­هایی تمرکز کنید و همچنین شما را برای پیداکردن مواردی از پدیده که مقولات بدانها اشاره دارند راهنمایی می­کنند.

۲- کدگذاری جمله­ها یا پاراگراف‌­ها :  ایده‌­ی مهمی  در پاراگراف یا جمله است برگزیده می شود .این کار به ویژه وقتی که چندین مقوله را تعریف و مشخص کرده­اید و می­خواهید در حول و حوش آن کدگذاری کنید سودمند است

۳- تجزیه و تحلیل تمای سند، مشاهده یا مصاحبه : سئوال { در اینجا چه می­گذرد }، این سند با سند های دیگر چه تفاوت­ها و شباهت­هایی دارد.

خلاصه: مفاهیم پایه­‌های اساسی ساختن نظریه است کدگذاری­ باز در روش نظریه مبنایی روندی است که در آن مفاهیم شناسایی می­شوند برحسب خصوصیات و ابعادشان گسترش می­یابند. روش­های تحلیلی اساسی که بدان وسیله این کار انجام می­شود عبارت است : سئوال کردن درباره داده­ها، مقایسه موارد حوادث و دیگر حالت­های پدیده­ها برای کسب مشابهت­ها و تفاوت­ها. حوادث و موارد مشابه طبقه­بندی می­شوند و برچسبی می­گیرند تا مقولات را بسازند.

۲– کدگذاری محوری:

کدگذاری محوری: عبارت است از سلسله رویه­هایی که با آنها پس از کدگذاری باز با برقراری پیوند بین مقولات، به شیوه­های جدیدی اطلاعات با یکدیگر ربط می­یابند. این کار با استفاده از یک پارادایم که متضمن شرایط، محتوا و راهبردهای کنش / کنش متقابل و پیامدهاست صورت می­گیرد.

شرایط علی: حوادث وقایع و اتفاق­هایی که به وقوع یا گسترش پدیده­ای می­انجامد.

پدیده: ایده و فکر محوری، حادثه، اتفاق یا واقعه­ای که سلسله کنش / کنش متقابل به سوی آنها رهنمون می­شوند تا آنها را اداره یا با آنها به صورتی برخوردکنند، یا اینکه سلسله رفتارها بدان­ها مرتبط­اند.

زمینه: سلسله خصوصیات ویژه­ای که به پدیده­ای دلالت می­کند. یعنی محل حوادث و وقایع متعلق به پدیده­ای در طول طیف بعدی زمینه نشانگر یک سلسله شرایط خاصی است که در آن راهبردهای کنش / کنش متقال action/ intenactionصورت می­گیرد.

شرایط میانجیintervening conditions: شرایط ساختاری که به پدیده­ای تعلق دارند برراهبردهای کنش / کنش متقابل اثر می­گذارند. آنها راهبردها را در درون زمینه­ی خاصی سهولت می­بخشند و یا آنها را محدود و مقدی می­کنند.

کنش / کنش متقابل: راهبردهای ایجادشده برای کنترل، اداره و برخورد با پدیده­ای، تحت شرایط مشاهده شده خاص

پیامد:نتیجه و حاصل کنش / کنش متقابل

کدگذاری محوری داده­های کدگذاری باز را دوباره با ایجاد روابط بین هر مقوله و مقولات فرعی آن، به نوعی جدید به یکدیگر مرتبط می­سازد. در کدگذاری محوری تکیه روی مشخص کردن یک مقوله ( پدیده ) با در نظر گرفتن شرایطی که به ایجاد آن می­انجامد، قراردارد . و آن شرایط عبارت است از زمینه­ای ( خصوصیات ویژه آن ) که مقوله در آن واقع شده است ، راهبردهای کنش/ کنش متقابل که بدن وسیله مقوله اداره و کنترل می­شود وبه انجام می­رسد و پیامدهای آن راهبردها.

الگوی پارادایم :

در نظریه مبنایی مقولات  را در سلسله روابطی به یک مقوله مرتبط می­سازیم که بیانی از شرایط علی، پدیده ، زمینه، شرایط میانجی و راهبرد کنش / کنش متقابل و پیامدهاست.

A) شرایط علی                            ←                      B)پدیده                      ←

C) محتوا                                     ←                       (Dشرایط مداخله­گر     ←

E)راهبردهای کنش / کنش متقابل F                    )پیامدها

با استفاده از این الگو می­توانید به طور سیستماتیک درباره داده­ها فکر کنید و آنها را به صورتی پیچیده به یکدیگر مرتبط کنید.

 مثال:وقتی درد آرتروز ( پدیده ) دارم (شرایط ) آسپرین مصرف می­کنم ( راهبرد) پس از مدتی حالم بهتر می­شود ( پیامد )

بسط و گسترش مقولات و به هم پیوستن آنها به وسیله پارادایم :

بسط و گسترش مقولات و به هم پیوستن آنها به وسیله پارادایم به وسیله همان شیوه اصلی تجزیه و تحلیل یعنی طرح پرسش و انجام مقایسه­ها صورت می­گیرد. انجام روند کدگذاری محوری از راه این شیوه­ها بسیار پیچیده است علت پیچیدگی آن این است که در حقیقت چهار عمل تحلیلی مجزا تقریباً هم زمان صورت می­گیرد.

۱- ایجاد ارتباط فرضی بین خرده مقولات با یک مقوله به وسیله اظهاراتی که به نوع روابط بین آنها و پدیده دلالت می­کند یعنی –شرایط علی، زمینه ، شرایط میانجی ، راهبردهای کنش / کنش متقابل ، پیامدها

۲- تأثیر آن فرضیه‌­ها با مراجعه به داده­های واقعی

۳- تلاش مدام برای یافتن خصوصیات مقولات و خرده مقولات و محل داده­ها بر روی طیف ابعادی که نشانگر آنها هستند.

۴- شروع به بررسی وجود تنوع در پدیده به وسیله مقایسه هر مقوله یا خرده مقولات برای همه الگوهای متفاوتی که با مقایسه محل هر مورد از داده­ها بر روی ابعاد به دست می­آید.

در کدگذاری محوری نوع سئوالاتی که پرسیده می­شوند در حقیقت بر نوع روابط دلالت دارند. با در نظر داشتن سئوالاتی که مقولات را به همدیگر مرتبط سازد به داده­ها روی می­آوریم و به جستجوی شواهد و وقایع برای تأکید یا تکذیب پرسش­های خودمان می­پردازیم. اگر داده­ها سئوال را تأکید کردند آنگاه سئوال خود را تغییر میدهیم به اظهاری درباره روابط ، یعنی نوعی فرضیه تبدیل کنیم. درضمن اینکه به دنبال شواهدی در داده­ها برای تأئید اظهارات مبتنی بر روابط می­گردیم ، در جستجوی مواردی نیز هستیم که ممکن است در آنها روابط عنوان شده تأئید نشود. همه این موارد، سئوالات و اظهارات ما را درباره­ی روابط مقید و مشروط می­کند . آنها الزاماً اظهارات و سئوالات ما را نفی یا رد نمی­کنند بلکه به درک آنها تنوع و عمق می­بخشند.  انجام این کار به نظریه­ی ما غنای تحلیلی می­بخشد و کمک می­کند تنوع هرچه بیشتری را کشف کنیم.

متصل کردن مقولات در سطح بعدی: در تجزیه و تحلیل ، با توجه به مکان بعدی حوادث متوجه­ی الگوهایی در داده­هایمان می­شویم حوادثی که به خصوصیات پدیده­ای ربط پیدامی­کنند. تجمع خصوصیات ویژه شرایط ، راهبردها و پیامدهای مربوط به پدیده بر یکدیگر تأثیر می­کنند و باعث بروز تفاوت­های دیگری می­شوند.

سیر بین تفکر استقرایی و قیاسی: ما در ضمن کدگذاری مرتباً بین دو نوع تفکر قیاسی و استقرایی در نوسان و حرکت هستیم . بدین معنی که درباره روابط به طور قیاسی اظهاراتی ارائه می­دهیم( با خصوصیات ممکن) و ابعاد آنها را ضمن کار با داده­ها پیشنهاد می­کنیم . سپس سعی می­کنیم در عمل آنچه را که از داده­ها در ضمن مقایسه موردی با مورد دیگر به دست آورده­ایم، به تأئید برسانیم . این امر نشانگر تأئید دو سویه بین ارائه پیشنهاد و نظارت بر آن است . این حرکت به جلو و عقب همان چیزی است که نظریه ما را مبنایی می­کند.

– کدگذاری انتخابی :

داستان : روایتی توصیفی درباره­ی پدیده اصلی تحقیق

خط اصلی داستان: مفهوم پردازی داستان که مقوله­ی اصلی است.

کدگذاری انتخابی: روند انتخاب مقوله­ی اصلی به طور منظم ( سیستماتیک ) و ارتباط دادن آن با سایر مقوله­ها، اعتبار بخشیدن به روابط ، پرکردن جاهای خالی با مقولاتی که نیاز به اصلاح و گسترش بیشتر دارند.

مقوله اصلی: پدیده اصلی که سایر مقولات برمحور آن گرد می­آیند و کلیتی را تشکیل می­دهند. ادغام عناصر با کدگذاری محوری چندان تفاوتی ندارد فقط در سطحی بالاتر و انتزاعی­تر صورت می­گیرد.

با پیمودن مراحل زیر به نتیجه می­رسیم :

مشخص کردن خط اصلی داستان: برای رسیدن به یکپارچگی موردنظر لازم است محقق خط اصلی موضوع را تنظیم و خود را به آن متعهد کند. این عبارت است از مفهوم پردازی خط اصلی داستان درباره پدیده­ی محوری تحقیق.

تعیین خصوصیات و ابعاد مقوله‌­ی اصلی: مقوله اصلی مثل سایر مقولات باید با درنظرگرفتن خصوصیاتش بسط و گسترش یابد، اگر شما داستان را به درستی تعریف کنید آن داستان علاوه برنشان دادن مقوله­ی اصلی ، باید تعیین کننده خصوصیات آن نیز باشد وقتی که خصوصیات مقوله­ی اصلی مشخص شدند، قدم بعدی ربط دادن سایر مقولات به آن مقوله است و بدین ترتیب آنها به مقولات تکمیلی تبدیل می­شوند.

 ارتباط دادن دیگر مقولات به مقوله اصلی : ارتباط دادن مقولات به مقوله­ی اصلی ( محوری ) به وسیله پارادایم –شرایط ، زمینه راهبردها و پیامدها –صورت می­گیرد.

مقولات را برحسب روابط پارادایمی آنها مرتب می­کنیم و نظم تازه­ای می­دهیم تا به طور مناسبی با خط داستان منطبق باشد. با استفاده از چنین داستانی به عنوان راهنما، تحلیل­گر می­تواند کار مرتب کردن و درباره مرتب کردن مقولات را با توجه به پارادایم تا موقعی که به نظر برسد با داستان منطبق است، شروع کند و شرحی تحلیلی از داستان را فراهم آورد. روایت داستان و ترتیب ترادف آنها کلید طبقه­بندی مقولات به طور وضوح است.

معتبرساختن روابط :حال محقق می­تواند اظهارات فرضیه­ای درباره روابط بین مقولات را بنویسد. وقتی که به چنین بیانی مجهز شدیم می­توانیم با داده­های خود به میدان تحقیق بازگردیم و آن را معتبرسازیم آیا این گفته به معنی وسیع کلمه درباره­ی هر فردی در مطالعه صادق است؟

کشف الگوها: در ضمن کدگذاری محوری، فرد متوجه الگوی خاص ( روابط مکرر بین خصوصیات و ابعاد مقولات ) می­شود. همچنین در ضمن ساختن و پرداختن مقولات در کدگذاری محوری، میزان خاصی از ادغام به طور طبیعی صورت می­گیرد. به عبارت دیگر رشته­های به هم پیوسته­ای یعنی شبکه­ای از روابط مفهومی وجوددارد که محقق در ضمن کدگذاری انتخابی باید آنها را مرتب و روشن سازد . مهم این است که این الگوها شناسایی شود وداده­ها بنا بر آن دسته­بندی شوند، زیرا همین است که به نظریه ویژگی می­بخشد، آن­گاه فرد قادر است بگوید : در این شرایط ( ردیف کردن شرایط ) این اتفاق می­افتد، در حالی که در آن شرایط آن اتفاق رخ می­دهد.

مبنایی کردن نظریه: معتبرساختن نظریه در تقابل با داده­ها، مبنایی کردن آن را تکمیل می­کند. اظهارات مربوط به روابط مقولات با شرایط زمینه­ای متفاوت بسط و گسترش می­یابند و در نهایت در تقابل با داده­ها معتبر می­شوند. روابط را می­توان با داده­ها هم برای تأیید اظهارات و هم برای اثبات تفاوت­های بین زمینه­ها و در سطح بعدی مقابله نمود. اظهارات بر هر موردی آزمایش می­شود تا معلوم شود آیا با موضوع منطبق­اند یا نه . فرد قراراست ببیند آیا آنها به طور کلی و در اکثر موارد با اظهارات منطبق است یا نه و نه الزاماً به طور دقیق در هر مورد مجزا. تغییرات و اصلاحات را در اظهارات آن قدر ادامه می­دهیم تا وحدتی کلی در آنها به وجودآید.

اگر موردی با نظریه منطبق نشد ؟معمولاً انطباق کامل وجودندارد. محقق سعی می­کند با استفاده از معیار بهترین و کامل­ترین موارد را در زمینه مناسب قراردهد. اما همیشه قرار نیست که با تحمیل آنها را جورکند زیرا :

۱- بعضی موارد نشانگر حالتی گذرا ست زیرا شرایط ، اساسی که به پدیده­ی اصلی منتهی می­شود یا تغییر کرده است یا در حال تغییراست . این تغییر شرایط به نوبه­ی خود به ایجاد دگرگونی در خصوصیات در طول ابعادشان و زمینه­ای که به عمل منتج می­گردد، می­انجامد. شرایط وقتی که در حال تغییر و گذارند ممکن است جنبه­های مختلف دو زمینه متفاوت را از خود نشان دهند . آنها در جایی درحد فاصل قراردارند و واقعاً با هیچ­کدام منطبق نیستند، یکی از راه­های توضیح این تفاوت­ها دخالت دادن روند در نظریه است.

۲- گاه شرایط میانجی عمل می­کنند.

موارد مجزا باید به اجزای ترکیب­دهنده­اش خرد شوند. این امر به ویژه در مواردی که در طول زمان انجام می­گیرد صادق است، حتی اگر در میان چند مصاحبه و مشاهده­ی پخش شده باشد.

پرکردن جاهای خالی در مقولات: وقتی که  چهارچوب نظری رضایتبخش به نظر رسید، تحلیل­گر می­تواند به عقب برگردد و جزئیات از قلم افتاده را تکمیل کند . این کار برای بخشیدن غنای مفهومی (conceptual density)به نظریه و همچنین برای افزایش ویژگی مفهومی (conceptual specificity)لازم است.

خروج از نسخه موبایل