در اینکه بررسی مقام و منزلت زن در تاریخ موردعلاقهی متفکران نبوده و هرگز عمیق و همهجانبه و موشکافانه موردمطالعه قرار نگرفته است شکی نیست اما نقش دهی اجباری به زن و تعیین خطمشی رفتاری وی شدیداً موردتوجه اکثر مکاتب اجتماعی، سیاسی، مدنی و مذهبی بوده است.
قبولاندن فلسفهی ((آنچه ما میگوییم تو همانی)) به زن و اجبار برای ایفای نقشهای از پیش تعیینشده به وی از سوی حاکمان و تئوریسینهای مردسالار از اقدامات اساسی در تمام دوران بوده است.
اما در قرن اخیر با استفاده از ابزاری به نام سینما، تلویزیون و رسانههای جمعی، نفوذ و سلطهی این نقش دهیها و اجبارهای فرهنگی بیشتر شده است و هویت زن بهمانند یک موم در دست اسباب رسانه به شکل دلخواه آنان و اربابان و سرمایهگذاران آنان درآمده است.
با نگاهی پرسشگرانه و تفکری جدی به تاریخ سینمای ایران به این نکتهی مهم پی میبریم که این رسانه بهعنوان یک اهرم نیرومند نهتنها در خدمت چرخهای ارابهی حکمرانی مردان بوده بلکه از روی هویت زن چه متکبرانه و حقبهجانب گذشته و بارها خود را با زرقوبرق مدرنیته و بیبندوباریهای الکیخوشانِ آراسته است و با نقابهای زرنشان آزادیخواهانه و تجددطلبانه چهرهی زشت حکومت جنسیتی خود را پنهان کرده و در مقابل تماشاچیان حکومتها و عقاید مردسالار چه خوشرقصیهای که نکرده است.
دوران گذار اجباری جامعهی ایران از سنتی به مدرنیته که بعد از انقلاب مشروطه توسط پهلوی اول انجام میگرفت، مجالی اجباری برای حرکتهای نوگرایانه و تجددخواهانهای بود که نه از بطن جامعه بلکه به دستور حاکمان جامعه آغازشده بود.
در این میان هویت زن نه خودجوش بلکه بهاجبار رنگ و بوی زن غربی را میگیرد.
حضور زن در سینمای با فیلمهای مثل حاجآقا آکتور سینما در سال ۱۳۱۱ آغاز میشود، فیلمی که داستانش نقل ماجرای حاجآقای است که مخالف سینماست و دخترش عاشق مردی میشود که اهل سینماست!
بعدها در زمان پهلوی دوم حضور زنان در سینما پررنگتر میشود و ما شاهد فیلمهای هستیم که در آن زنی بهعنوان مادر، خواهر و یا همسری فداکار و عفیف در اطاعت از مرد چه خوب نقش بندگی خود را ایفا میکند و در نقش مقابل زنان فریبکاری را مشاهده میکنیم که در کابارهها کار میکنند و بعد از مدتی و در پی حوادثی، به اصل خود که غالباً مناطق محروم شهر یا روستاها است بازمیگردند.
درواقع نقش زن در دهههای ۳۰ و ۴۰ همان یاریرسان ساکت و فداکاری بیادعا در خدمت مرد (شوهرش، پدرش، پسرش و…) است و اگر اینچنین نیست لاجرم زنی است هرزه و بیبندوبار که بهزودی سرش به سنگ میخورد و به آشیانهی امن خود پناه خواهد آورد که بهطور ضمنی این نقش را برای جامعه میقبولاند که جامعه نباید چیزی جز بدبختی، خسران، بدنامی، خطر، عدم امنیت و فریب به زن بدهد.
در همان سالها و سالهای پیش از آن ورود آوازهخوانانی مثل دلکش به عرصه فیلم و سینما جذابیت حضور آوازخوانان را در پردههای سینما نمایان کرده بود اما کمی بعد حضور چهرهی عروسکی رنجکشیده و آوازخوانی به نام پوران مسیر سینما را تغییر داد. علاقهی افراطی به حضور زنان عروسک چهره با لباسهای تنگ که جلوه گری میکرد سینمای فاسد را هر سال بیشتر از سال قبل به لجن میکشاند و این هویت زن بود که ذلیلتر، خوارتر از قبل میشد.
مسئلهی زن بیهویت تا انقلاب سال ۵۷ همچنان ادامه داشت. زنانی که به هر دلیل اسیر و بازیچهای بودند در دست مردان و عاقبت مردی از میان مردان، آنها را نجات خواهد داد و با الطاف این مرد قهرمان، زن بیچارهی بدبختی به آسایش میرسید. این فیلمها درزمانی روی پردهی سینما بودند که دختران بسیاری در دانشگاهها مشغول تحصیل بودند و زنان و دخترانی هم در پادگانها آموزشهای نظامی میدیدند و در این میان زنان بسیاری به پستهای دولتی، درمانی و آموزشی رسیده بودند. مسلم بود که چقدر این سینما با واقعیت جامعه فاصله داشت و این شاید همان طاعونی بود که بعدها در سالهای اخیر گریبان گیر سینمای جدید شد و هنوز سینماگر و یا منتقدی راه چارهای برای آن پیدا نکرده است.
در سالهای قبل انقلاب ۵۷، جامعهای که بهاجبار از سنت گذر کرده بود بهسان آن میوهی خوشرنگ و رسیدهای بود که نه از راه طبیعی بلکه با روشهای گلخانهای به ثمر رسیده باشد با آن ظاهر زیبا، طعمی خوشایند نداشت و با تمام وجود داد میزد که این گذار و رسیدن و پرورش طبیعی نیست که نیست. در چنین جامعهی بهزور به تجدد رسیده، این هویت زن بود که زیر چرخهای ارابهی فیلم فارسی له میشد.
زن بود که نادیده انگاشته میشد و زن در نمایش روی پرده همان زن آوازهخوان با چهرهای عروسکی، لباسی به طرز عجیبی کوتاه و تنگ، زن همان سالهای ۳۰ و ۴۰ بود با ماجراهای متفاوت و سرانجامی دیگر.
تنها تفاوت زن کابارهای دهه ۵۰ با زن فریبکار و هرزهی دههی ۳۰ در این بود که این زن نهتنها کانون خانواده را متزلزل نمیکند بلکه مرد، این قهرمان همیشگی! قبالهی این زن را به نام خود میزند، پاک و تطهیرش میکند و به خانهی خود میبرد و وظایف از یاد بردهاش را به او یادآوری کرده و تا آخر عمر این زن را مدیون مردانگی خویش میکند.
اما در دوران بعد از انقلاب ۵۷ شاهد نوع دیگری از زن در سینمای ایران هستیم.
زنی که آوازهخوان، بیبندوبار و بدکاره نیست اما هیچچیز دیگر هم نیست. زن هیچ نیست و این شروع تهی کردن زن است که بعدها در هر نقشی که بخواهند بیدرنگ قالب گیرد.
نقش کمرنگ، منفعل، ساکت و سربهزیر با یک چهرهای بهاجبار معصومانه که خبر از جبری دوباره در نقش دادن به زن میداد اما این بار اجبار برای معصومیتی بود که اساسش پذیرش سلطهی بیچونوچرای مرد بر سرنوشت زن، فرزند، خانواده و جامعه است. این روند تا جای پیش میرود که دیالوگهای نقش زن به تعداد فقط چند جمله تقلیل مییابد و اثر چندانی در فیلم و ماجرای آن ندارد. مسلماً بررسی جز بهجز فیلمهای آن سالها در حوصلهی این مقال نمیگنجد اما آنچه باید موردبررسی قرار گیرد، حساب و آمار جملات و دیالوگهای زنان در سینمای دههی ۶۰ است که مفهوم استعاری آن همان سکوت و گوشهگیری و معصومیت اجباریش است.
احتمالاً اوضاع جنگ ایران و عراق و داستان قهرمانی مردان و علاقه به تصویر کشیدن شجاعتهای آنها در شکلگیری چنین سینمای بیتأثیر نبوده است اما با نگاهی به سینمای کشورهای دیگر که جنگ را در مقیاسی بیشتر تجربه کرده بودند نمایانگر حضور ستارههای زن بیشماری بود که به زنان جامعهی خود بهعنوان یک الگو معرفی میشدند (سینمای ژاپن).
در اواخر دههی ۶۰ و اوایل دهه ۷۰ اوضاع کمی تفاوت کرد. فیلمهای خوب بیضایی که غالباً زن محور بود شعاعهای نورانی بر چهرهی سینمای ایران تابانید و باعث درخشش ملایم زنان در آن عصر شد هرچند اکران این فیلمها با مشکلاتی همراه میشد؛ اما در فیلمهای آن دوران لااقل زن توانست در کنار مرد حرکت کند، حرف بزند و از آن حاشیهی تاریک درآمده و به گفتگو و ابراز وجود بپردازد. در همان زمانها بود که کارگردانهای زن شروع به فعالیت در عرصهی سینما شدند و نقشهای قویتر و پررنگتری به زنان دادند.
با فیلم (دختری با کفشهای کتانی) در سال ۷۷ شاید برای اولین بار بعد از سالها از بحران یک دختر نوجوان بهطور شفاف داستانی به روی پردهی سینما رفت و همگان را متعجب کرد. بعدها فیلمهای ماندگار مانند دو زن، قرمز، زیرپوست شهر و… چنان خط قرمزهای آن زمان را رد کردند که بیننده مات و مبهوت روی صندلیهای سینما میخکوب شد. حتی صدای برخی سینماگران و منتقدان و مردسالاران هم درآمد. از دههی هشتاد به بعد است حضور زنان در کنار مردان و حتی به شکل مستقل در فیلمهای مهرجویی و اصغر فرهادی و دیگر کارگردانان پررنگ شده و به زیبای میدرخشد.
بعدها جبههی مردسالار باسیاستی بینظیر، تضاد خود را آشکار نمیسازد؛ و در پشت پرده به دو جبههی بهظاهر متفاوت اما برادروار شروع به نقش دهی به زنان بهعنوان شهروند درجه ۲ و جنس دوم میکند.
جبههی اول، که در آن قهرمان زن فیلم همسر، دختر و یا مادر شهید و جانباز و یا مرد بزرگی است و با این ارتباط اعتباری به هم زده و فردی موجه، کاردان و اجتماعی است که با حمایتهای مردهای خوب و با حفظ حجابی که او را خوب نشان میدهد در موقعیتی در تقلا است اما هر چه بیشتر پیشرفت میکند کمتر به خانواده و وظایف خانوادگیاش میرسد؛ اما مرد مذهبی و دلرحمش با او با ملایمت رفتار کرده و این اوضاع را تحمل میکند و باز این زن است که مدیون خوبیهای مرد است.
اما جبهه دوم، با تضادی نا آشکار اما عمیق با زن، درصدد احیا کردن زن همان سالهای دههی ۴۰ و ۵۰ است.
زنان زیبا، فریبکار، جدا مانده از خانواده، اغواگر و در آخر بازنده …
عروسکهای زیبا و باهوش که هر چه تلاش میکنند باز در مقابل هوش و قدرت مرد شکست خواهند خورد و یا احساساتشان بر عقلشان چیره خواهد شد و مغلوب و بیچاره به مسند جنس دوم با رضایت و لبخند تکیه خواهند داد.
زنانی که در پوشش آزادند و در عمل بیمحابا و شاید دارای مقداری از ثروت و قدرت، با چهرهای گناهکار و دریده در جرگهی زنان معصوم نخواهند گنجید؛ و هنوز پس از سالها این تقسیمبندی زن معصوم و گناهکار به قوت خود باقی است.
اما گند کار سینماگران فرمایشی زمانی درمیآید که هوس التقاط مفاهیم مذهبی با تجملات و زرقوبرق مدرنیته به سرشان میزند. فیلمهای مثل دختر شیطان، چهار انگشت و.. بهخوبی این رسالت شوم را انجام میدهد.
آخرین پیامی که فیلم بهشدت ماسونی است دختر شیطان بهخوبی به مخاطب میفرستد روشن ساختن این مسئله است که سالها جنگ و ستیز به سجدهی زن به مرد خواهد انجامید.
کرنش و تعظیم در برابر مردی با موقعیت مالی عالی، هرزهی اخلاقی، میانسال و قدرتمند … و مردی با چنین ویژگیهای هر زنی را به تعظیم خواهد واداشت حتی اگر این زن دختر شیطان باشد.
این الگودهی به زن در این عصر از تاریخ بشر نهتنها موجب خسران اوست بلکه آسیبهای روحی، شخصیتی و رفتاری بسیاری به مرد نیز وارد میکند. مردان جوانتر، کمبهرهتر از ثروت، نهچندان قدبلند و نهچندان قدرتمند در اشل مرد مناسب نخواهند گنجید و باید سالهای جوانی خود را به پروراندن عضلات خود با انواع داروها و آمپولها بگذرانند و در کنار آن در تلاش برای به دست آوردن ثروت و قدرتی به هر قیمتی که هست خود را به دوران میانسالی برسانند؛ در این میان با زنانی همبستر شده و احتمالاً تشکیل خانواده هم بدهند. در میانسالی در اوج قدرت مالی و در بحبوحهی از دست دادن جوانی و رعنای خویش به دنبال عشقی جوانتر رفته و به تسلیم زن این بار نه در برابر مردانگی و غیرت و الفت که در مقابل پول بپردازد.
صحنهی پایانی فیلم دختر شیطان، نقشهی راه چندین ساله است که به الگودهی به مرد و زن میپردازد این بار گستاخانه در پی تعظیم و تکریم خودخواستهی زن است در مقابل مردی با ویژگیهای معلوم که اگر زنان به پا نخیزند، تلاشی نکنند و دستبهکار نشوند این نقش سالهای سال با نقابهای فریبنده زنان را به قعر سیاهچالهای مخوف بیهویتی و بدبختی خواهد برد.
شکی نیست که سجدهی هیچ جنسیتی در مقابل جنسیت دیگر سعادت به دنبال نخواهد داشت.