توضیح: مقالهی «دورکیم بیخاصیت« نوشهی چارلز تیلی برای اولین بار در سال ۱۹۷۷ با عنوان «بیفایدگی دورکیم در مطالعات تاریخی تغییرات اجتماعی[۱]» و سپس در سال ۱۹۸۱ در کتاب «تلاقی جامعهشناسی و تاریخ[۲]» منتشر شد. این مقاله از مباحثهبرانگیزترین و پرارجاعترین مقالاتی است که دربارهی دورکیم (البته با دیدهی انکار) نوشته شده است. تیلی این مقاله را در سالهایی مینویسد که اندیشههای دورکیم پس از سالها سیطره بر رشتهی جامعهشناسی مورد انتقاد قرار گرفت و به ویژه گمان میرفت آرای دورکیم برای تحلیل تاریخی مفید نیست. دیدگاهی که بعدها با خوانشهای تازهای از دورکیم به ویژه توسط کسانی چون گیدنز، امیربایر، کنت تامپسون، الگزندر و غیره به چالش کشیده شد.
تاریخ در مجلات
خواندن نشریاتی چون [۳]Annual Register، [۴]Gentelman’s Magazine، وSouth Carolina Gazette[5] از خواندن مهمترین منابع تاریخی هم سرگرمکنندهتر است. از مصادیق کارهای معمول [در رجوع به آرشیوهای تاریخی] جستجو در میان ۲۱۳۲ گزارش پلیس از دستگیریهای مربوط به ولگردی، مستی در اماکن عمومی، یا فاحشهگری و یافتن و کنار هم گذاشتن سه پروندهی پراکنده از «جرایم به قصد تخریب»[۶] است. به نظر جالب میرسد اما در عمل ملالآور است. نمونهی دیگر میتواند ترکیب ۶۵۵ ثبت تولد و تطبیق دستخطها باشد تا در صورت وجود از هر مدخل چهار نوع اطلاعات استخراج شود: سوابق، جنسیت، نام، والدین. این یکی از قبلی هم ملالآورتر است. جای تعجب چندانی نیست که مورخان ترجیح میدهند در آرشیوهایی باشند که کنارشان یک کافی شاپ باشد. اغلب کارهای آرشیوی [به همین شکل] خستهکنندهاند.
به همین دلیل است که خواندن منابعی مثل annual register برایم لذتبخش است و البته کمی هم در من احساس گناهی زاهدانه ایجاد میکند: اگر اینقدر سرگرمکننده هستند، آیا میتوانند مفید هم باشند؟ این نشریات با تصویری مشترک اما به طور کلی غلطانداز از منابع تاریخی مرتبط هستند؛ اینها اکثراً از گزارشها و تفسیرهایی از رویدادها تشکیل شدهاند که از نظر مردم آن دوره جذاب بودهاند. هر سه این نشریات در قرن هجدم شروع به انتشار کردند و تا قرن نوزدهم نیز ادامه یافتند. Annual register همانطور که عنوانش نشان میدهد رویدادهای قابل توجه سال را به شکل تاریخچه، جدول، و جستار تلخیص میکند. Gentelman’s magazine بر خلاف عنوانش، شامل موارد متنوعی میشود، تکههایی از سایر نشریات و کتابها، جستارها و نامههای حاوی مکاتبات داخلی خبرنگاران مجله، مرور کتاب، فهرستهایی از اتفاقات خاطرهانگیز مربوط به نخبگان جامعه مانند شوالیهها، دعوتهایی به حضور در مراسم رسمی کلیسا، ازدواجها یا قرارهای ملاقات سلطنتی، و تاریخچهی ماهانهی رویدادهای تازه و قابل توجه. South carolina gazette بر خلاف بقیه که در انگلستان منتشر میشدند، به صورت هفتگی در آمریکای شمالی منتشر میشد و بخش زیادی از فضای خود را به تبلیغات پولی فروش بردگان، ورود کشتیها و تجار، یا کسبوکارهای خردهفروشی قدیمی اختصاص میداد و جای تعجب هم نیست که توجه و همدلی زیادی نسبت به مسائل آمریکا از خود نشان میداد.
در واقع دو نشریه بریتانیایی هم در دورهای که من در حال مطالعهاش بودهام یعنی از ۱۷۵۵ تا ۱۷۸۵ دغدغهی قابلتوجهی نسبت به مسائل آمریکا از خود نشان میدهند. به عنوان نمونه یکی از اولین مقالات در gentelman’s magazine در شمارهی ژانویهی ۱۷۵۵ دربارهی «برداشتی عام از رفتار فرانسویان در آمریکا و از مستعمرات ما در آنجا» بود. با نگاهی به گذشته، چنین موضوعی در نظر ما طبیعی جلوه میکند؛ در نهایت انگلستان یک سال بعد از آن، به جنگ با فرانسه رفت و پس از ۷ سال کشمکش متعاقب آن، کانادا را از فرانسه جدا کرد. این مقاله با پیمایشی جغرافیایی آغاز میشود که شامل مواردی مثل این است:
«کارولینای جنوبی در عرض جغرافیایی ۳۲ درجه قرار دارد و بسیار گرم است و زمستان کوتاهی دارد. تولیدات آن بسیار شبیه کارولینای شمالی است اما محصول اصلی آن برنج است که به تمام اروپا عرضه میشود، و اگر کشت برخی گیاهانی که به تازگی به سراغ آن رفتهاند، موفقیتآمیز باشد، میتواند به زودی تبدیل به یکی از ثروتمندترین مستعمرههای ما شود و ما میتوانیم مبلغ هنگفتی که سالانه بابت این موارد به فرانسه میپردازیم را ذخیره کنیم.
چارلز تاون پایتخت این استان وسعتی به اندازهی گلاستر[۷] دارد. ساکنان آن بسیار اصیل و مبادیآداب هستند. این سرزمین همهی ضروریات و مقدمات یک زندگی همراه با آسایش را دارد. رودخانهها و بندرهای خوب دارد. همهی کالاهایی که مصرف میکنند از انگلستان است و به ازای آنها برنج، قیر، پوست گوزن و خز میدهند.»
سایر اخبار از مستعمرههای آمریکایی طی ۳۰ سال بعد از آن شامل پیمایشهایی اینچنین بود. این اخبار بر رقابت انگستان، فرانسه، و اسپانیا برای قدرت سیاسی و تجاری در قارهی اروپا، نمایش ادامهدار اتحاد و خصومت با گروههای مختلف سرخپوستها، مقاومت مستعمرهها در مقابل مالیات و نیروی نظامی که بعد از جنگ هفتساله مستقیماً توسط انگستان تحمیل میشد، و البته رویدادهایی که (پس از آن واقعه) ما به عنوان انقلاب آمریکا جمعبندی میکنیم تأکید میکردند. برای خود شرکتکنندگان هم مدتی طول کشید تا متوجه شوند که داشتند یک انقلاب را شکل میدادند؛ واقعیتی که اقلیتی نه چندان کوچک از آنها از کشف آن به وجد نیامدند.
مقایسهی انگلستان و آمریکا
اذعان میکنم که احساسی از یک احترام دویستساله، که هیچ انتظارش را نداشتم، مرا به مداقهی نظاممند در چنین نشریاتی از جمله annual register کشاند. همچنین به سمت بایگانیهایی همچون دفتر ثبت عمومی، آرشیوهای ایالتی کارولینای جنوبی، مجموعهی دستنوشتههای خصوصی خاندان کلمنتهای میشیگان کشانده شدم. هدف این جستجوها مقایسهی سیر تطور کنشهای جمعی در انگلستان و مستعمرههای آمریکایی آن طی قرن هجدهم بود.
در واقع مسئله توأمان هم گستردهتر و هم محدودتر است. گستردهتر است، زیرا در آن مقایسههای ضمنی قرار گرفته؛ از جمله مقایسهی آمریکا در مقابل اروپای غربی به عنوان یک کل –که من امیدوارم از طریق آن به تدریج به سمت تبیین تغییرات و تفاوتها حرکت کنم؛ و محدودتر است، زیرا این کار به جای تمرکز بر همه اشکال کنش جمعی تنها بر گردهمآییهای اعتراضی[۸] متمرکز میشود. میتینگها، تظاهرات [و همبستگیهای اعتراضی][۹]، اشغال زمین، تصاحب غذا، جنبش علیه خدمت اجباری، و سایر گردهمآییهای عمومی اعتراضی بخش مهمی از فهرست کنشهای جمعی مشهور قرن هجدهم در اروپا و آمریکا را تشکیل میدهد و البته به هیچ وجه تمام آن نیست.
مقایسهی آمریکا و انگلستان قرن هجدهم کاری همیشگی و بدون تعطیلی است. کسانی که معمولاً این کار را انجام میدهند شامل تعدادی دانشجوی تحصیلات تکمیلی در دانشگاه میشیگان، تعداد کمتری از اعضای هیئت علمی، و تعداد متغیری از پژوهشگرانی میشوند که از این راه درآمد کسب میکنند. برنامه کامل پژوهش ما مربوط به تطور کنش جمعی در اروپا تحت تأثیر سرمایهداری و دولتسازی است. این برنامه ما را به قرن شانزدهم عقب میبرد و تا زمان حال ادامه مییابد. ما روی ایتالیا، فرانسه، آلمان و بریتانیا تمرکز کردهایم. داستانهای نشریهی mercure francois در قرن هفدهم که این کتاب[۱۰] با آن آغاز شد نشان میدهد که مطالب نشریهی فرانسوی همردهی مطالبی است که من از نشریهی بریتانیایی قرن هجدهمی gentelman’s magazine استخراج کردهام؛ شواهد دیگر از فرانسهی قرن هفدهم به شکل نظاممندتری در ادامهی کتاب خواهد آمد. به همین ترتیب، نسخههای سازمانیافتهی شواهد بریتانیای قرن نوزدهم در بحثهای بعدی من نشان داده میشود.
ما در دو مسیر حرکت میکنیم. مسیر اول از (الف) استدلالهایی کلی[۱۱] دربارهی پیامدهای سرمایهداری و دولتسازی و همچنین بحثهایی دربارهی عوامل تعیینکنندهی اشکال مختلف کنش جمعی آغاز میشود و از طریق (ب) مسائل پیرامون مفهومپردازی و اندازهگیری، به (پ) تحلیل رشته کنشها یا نمونههای خاص کنش جمعی میرسد. بنابراین اعضای مختلف گروه پژوهش، استدلالهایی کلی را دربارهی عوامل تعیینکنندهی اعتصابها بر اساس شواهد متراکم و طولانیمدت از کشورهای فرانسه، ایتالیا، ایالات متحد، و بریتانیا به آزمون کشیدهاند. مسیر دوم از مجموعهای از گروهها، زمینهها، یا رویدادهای خاص شروع میشود و تلاش میکند آنها را صورتبندی کند و تبیینهای مختلفی برای پیچیدگیهای آنها را مطرح و امتحان میکند. بنابراین ما تلاش کردیم روی شورش ژوئن ۱۸۴۸ پاریس، شورش مه ۱۸۹۸ میلان، الگوهای سرکوب و الگوهای کنش جمعی طبقه کارگر لنکشایر در قرن نوزدهم، و جنبش گروههای مختلف کارگران مارسی و تولوز در قرن نوزدهم کار کنیم.
کلانترین کارهای ما در حال حاضر عبارتند از: مقایسهی تغییر و رویارویی ساختاری در پنج منطقهی بزرگ فرانسه از سال ۱۶۰۰ تا حال حاضر، تحلیلی از جغرافیای متغیر رویاروییها در منطقهی لندن از سال ۱۷۵۰ تا دههی ۱۸۳۰، و بررسی کنش جمعی در سراسر بریتانیای کبیر از سال ۱۸۲۸ تا ۱۸۳۴٫ کاوش من در انگلستان و آمریکای قرن هجدهم در مقایسه با این مجموعههای عظیم و تحلیل دادهها کار ناچیزی به شمار میآید. اما من قصد ندارم این لذت را با تبدیل آن به پروژهای حجیم از بین ببرم. مزیت انجام توامان هر دو نوع این کارها این است که میتوان از گوناگونی و پیچیدگی منابع در دسترس و فراوانی آنها آگاهی پیدا کرد.
برای هر کس که علاقمند به مقایسهی دو سوی اقیانوس اطلس طی قرن هجدهم است، مشکلی از حیث کمبود شواهد نیست. بلکه مشکل در گزینشی بودن، عدم دقت، ناهمگونی، و فراوانی بیش از اندازهی شواهد است. برای نمونه ما گزارشهای زیادی نزدیک به آنچه در ذیل میآید، از نشریهی south carilina gazette در تاریخ ۳۱ اکتبر ۱۷۶۵ داریم:
«در اوایل صبح شنبه (۱۹ اکتبر) در میانهی خیابان براد و خیابان چرچ، نزدیک میستر دیلون (که مرکزیترین و عمومیترین قسمت شهر است) چوبهی دار معلقی با ارتفاع ۶ متر، تمثالی با تصویر شیطان در سمت راست، و چکمهای در سمت چپ، و سری چسبیده به آن نمایان است که با کلاهی آبی متمایز شده است، و به هر یک برچسبهایی زده شده است که بیانگر احساسات مردمی است که نه تنها در وفاداری خود متزلزل نشدند بلکه از پایبندی به آزادی دست نکشیدند. آنها اعلام کردند که همهی آن تعهدات داخلی که بدون رضایت نمایندگان بیواسطه یا حتی بالقوهشان بر آنها تحمیل شده است، شدید، سرکوبگرانه، و غیرقانونی بودند، و اینکه گسترش قدرتها و حوزهی قضائی دادگاههای دریایی در آمریکا منجر به نابودی یکی از عزیزترین حقوق قانونی آنها یعنی محاکه توسط هیئت منصفه شده است.»
نشانهی دیگری که به چوبهی دار زده شده با عنوان «آزادی و نه به قانون تمبر[۱۲]» هر کسی را که این ساختار را از بین برده تهدید میکند. آن بعد از ظهر جمعیتی با تعدادی ارابه وارد شدند تا چوبههای دار، نشانهها، و تمثالها را بردارند. آنها به سمت خانهی جورج ساکبی، توزیعکنندهی تمبرهای مناسبتدار، به راه افتادند. در آنجا چند پنجره شکستند و در خانه را باز کردند تا خواهان کاغذهای تمبرخورده شوند. در خانه اثری از آنها نبود. جمعیت به سمت town green و سپس سربازخانهها رفتند، و در آنجا تمثالها را سوزاندند. یک نفر زنگهای کلیسای سنت میشل را به صدا درآورد و سپس مردم به خانه رفتند.
این گزارش به خودی خود گیرا، رنگارنگ، جذاب و سرشار از زندگی است؛ بسیار سرگرمکنندهتر از سوابق دستگیریها و گواهیهای تولد. این گزارش به دستگاه تفسیری خاص خود نیز نیاز دارد. برای نمونه، ما باید بدانیم که چکمهای که به نمایش گذاشته شده استعارهای از لرد بوت، وزیر ارشد پادشاه بود؛ همین نمادپردازی از چکمه، شیطان، و چوبهی دار در رویدادهای مشابه در سراسر مستعمرههای امریکایی ظاهر شد. باید بدانیم که مظاهر نارضایتی در قرن هجدهم اغلب در فضای نمایشهای خیابانی اتفاق میافتاد: قیرمالی کردن و با پر پوشاندن[۱۳]، هلهله[۱۴]، محاکمات تمسخرآمیز[۱۵]، چوبسواری[۱۶]. از همه مهمتر ما باید چیزهایی در مورد منازعات پیرامون قانون تمبر بدانیم که در سال ۱۷۶۵ مستعمرات و بریتانیای کبیر را به لرزه درآورد. و اینکه اولین تظاهرات بزرگ علیه مالیات از طریق کاغذهای تمبردار، آغازی متعارف برای همهی شرحهای انقلاب آمریکاست.
تقریباً در همان دوره هم بود که رادیکالهای لندن و پیروان جان ویلکس از موضع خویش به وزارتخانه و سیاست آمریکایی آن حمله میکردند. اولین حکم زندان ویلکس به خاطر انتقاد از سیاستهای سلطنتی در سال ۱۷۶۳ صادر شد. او در سال ۱۷۶۵، همزمان با اعتراضات آمریکاییها علیه قانون تمبر، به سمت اروپای قارهای جلای وطن کرده بود تا از محکومیت دیگری جلوگیری کند. با وجود این سه سال بعد به لندن برگشت و یک تظاهرات همبستگی اعتراضی بزرگ و سپس جشنی تودهای به مناسبت انتخابش برای پارلمان و بعد اعتراضی عظیم علیه رد پذیرشش از سوی پارلمان را هدایت کرد. از دل آن راهپیماییهای تودهای که میان خیابانهای لندن در جریان بود، چیزی شبیه اعتراضات مدرن پدیدار شد. دگرگونیهای مشابهی را در اعتراضات نسبت به قانون تمبر میبینیم: اجتماع عمومیِ تعداد زیادی از مردم پیرامون شکایت، تقاضا، یا برنامهای از پیش مشخص شده، که آغازی بود بر پایان بخشیدن به هر کنش مشخص و مستقیمی برای دستیابی به هدف؛ کنشهایی از قبیل لینچ کردن، همبستگی عمومی، دادگاههای مردمی، شورش برای غذا، تخریب ماشینآلات، زیر پا نهادن محدودیتهای تجاری و حمله به قلمرو زمینهای مشاع.
روند تمایز یافتن قرن نوزدهم از قرن هجدهم
با اینحال، چه در انگلستان و چه در آمریکا با رسیدن به قرن نوزدهم، تغییرات مهم بیشتری در اشکال غالب گردهمآییهای اعتراضی کشف میکنیم. متوجه میشویم که شورش برای غذا، تخریب ماشینآلات، حمله به زمینهای مشاع و سایر کنشهای جمعی مشابه با آنها به اوج خود رسیده و سپس ناپدید شدند. میبینیم که تظاهرات، اعتصاب، رقابتهای انتخاباتی، میتینگهای عمومی، و کنشهای مشابه اینها بیشتر و بیشتر برجسته میشوند. و ما میفهمیم که دستگاه تفسیری که باید محتوای ویژهی نمایش چوبهی دار چارلستون یا تظاهرات اعتراضی ویلکس را پیگیری کند، وقتی بر جانشینهای قرن نوزدهمی این موارد اعمال شود کاملاً ما را به اشتباه میاندازد.
مقایسهی صریح کنشهای جمعی آمریکایی و انگلیسی در قرنهای نوزدهم و هجدهم برخی مشکلات تاریخی جدی را پیش میآورد. این مشکلات اکیداً تاریخی هستند زیرا شامل پیوند زدن رویدادها به زمینههای زمانی و جغرافیاییشان هستند. اولین مجموعهی مشکلات، در حقیقت شامل تشخیص موضوعات، منافع، نمادها، گروهها، و ساختارهای قدرتی است که بیواسطه در کنش نیز وجود دارند و یک رویداد را به سایر رویدادها در زمینهی بلافصل خود متصل میکنند. مجموعه دومِ مشکلات تاریخی شامل شرح تغییرات شدید در فهرست کنشهای جمعی و تحولات عملکرد افراد درون آن کنشهای جمعی است: چرا و چگونه میل به اعتراض و اعتصاب بر هلهلههای مردمی، شورشهای مالیاتی، و حمله به زمینها ارجحیت پیدا کرد؟ چرا و چگونه خود تظاهرات از عناصر قرن هجدهمی کنش مستقیم و نمایش خیابانی عاری شد؟
این جایی است که جامعهشناسان وارد میشوند – یا حداقل علاقه دارند که وارد شوند. وقتی ما از سوالات اکیداً تاریخی به سمت تلاش برای ارائهی توضیح، و حتی تبیین تغییرات وسیع اجتماعی حرکت میکنیم، به زمین مشترک تاریخ و جامعهشناسی کشانده میشویم.
من از چیزی که موسوم به «جامعهشناسی تاریخی» است صحبت نمیکنم. برایم خوشایندتر بود که چنین اصطلاحی هیچوقت اختراع نمیشد. این اصطلاح به وجود رشتههای مطالعاتی جداگانه دلالت دارد – به همان ترتیب دربارهی جامعهشناسی سیاسی و جامعهشناسی دین نیز چنین است. تصدیق میکنم که گروهی از جامعهشناسان وجود دارند که به طور عمده بر گذشتهی نسبتاً دور کار میکنند و گروه کوچکتری هم هستند که به طور مرتب با دادههای آرشیوی سروکار دارند که ابزار کار تاریخدانهاست. مجموعهای از معارف، مجموعهای از رویهها، گنجینهای از اطلاعات دربارهی مکانها، زمانها، و انسانهای خاص وجود دارد که برای تحلیل بسیاری از انواع شواهد تاریخی لازم است.
شاید مسائل تحلیلی ویژگیهای خاصی دارند که باعث میشود در آنها زمان و مکان به اشکال خاص و پایداری اهمیت داشته باشند؛ چنان که مثلاً در تحلیلهای مربوط به منشأ و توسعهی سرمایهداری اینگونه است و در اکثر تحلیلهای مربوط به توسعهی اقتصادی اینگونه نیست. حتی شاید سبک تاریخی یا قالب ذهنی متمایزی وجود دارد که کارهای با حال و هوای متنوع و متفاوت از آنچه در سایر شاخههای جامعهشناسی متداول است تولید میکند. با وجود این، من مخالف این هستم که رشتههای علمی به جای موضوعات منسجم به لحاظ نظری از فنون و رویکردها برخیزند. البته نمیخواهم که مخالفتهای من مانع دیگرانی شود که میخواهند بین جامعهشناسانی که کار تاریخی میکنند و سایر جامعهشناسان تمایز برقرار کنند.
در هر صورت، رویدادهای انگلیسی و امریکایی که قبل از انتقاد گزندهی من مورد بحث قرار دادیم برای بسیاری از جامعهشناسانی که هیچ علاقهی خاصی به انگستان و آمریکای قرن هجده -یا نوزده- ندارند مشروعیت فراهم میکند. من تصور میکنم همانطور که من تباین بین قرنهای هجدهم و نوزدهم را به شما یادآوری کردم، شماری طرح جامعهشناختی در ذهن شما شعلهور شده که بسیاری از آنها شامل کلمهی منحوسهی مدرنیزاسیون [نوسازی] است. مقایسهی لوازم اعمال جمعی قرنهای هجده -و نوزده- منجر به حداقل سه مسئله عمده و متعارف جامعهشناختی میشود: اول، چه چیزی تعیین میکند که مردم همواره چگونه و چه زمانی به صورت جمعی اقدام میکنند؟ یعنی همان نوع سوالی که جیمز کلمن در کتاب خود به نام «ریاضیات کنش جمعی» پیش میکشد. دوم، سرعت یا ویژگیهای تغییرات گسترده چه تأثیری روی شکل، پرسنل، شدت، و پیامدهای کنش جمعی دارد؟ یعنی همان نوع سوالی که نیل اسملسر در کتاب «تغییر اجتماعی در انقلاب صنعتی» و تا حدی در کتاب «نظریه رفتار جمعی» طرح میکند. سوم، فرآیندهای متعارف تغییرات گستردهی اجتماعی، به فرض وجود، چیستند و چه چیزی آنها را ایجاد میکند؟ یعنی همان نوع پرسشی که بیشمار دانشجوی معاصر رشتههای «نوسازی» و «توسعه» به آن پرداختهاند. بیان متعارف آن از پیش در کتاب تقسیم کار دورکیم وجود داشت.
دورکیم با قرن نوزدهم روبرو میشود!
در واقع من فکر میکنم دورکیم چشمانداز قرن نوزدهمی گستردهای از آنچه صنعتیشدن با جهان کرد را شکل داد و آن را در قالب مجموعهای از استدلالها ساخت که تا دوران ما در جامعهشناسی، به ویژه جامعهشناسی آمریکایی، جریان غالب بود. تالکوت پارسونز نیز همین مطلب را البته با جدیت بیشتری دربارهی پیامد آن گفت، به عنوان نمونه در متن زیر:
«مشکل مربوط به انسجام نظام اجتماعی؛ یعنی آنچه جوامع را حفظ میکند، ماندگارترین مشغلهی فکری دورکیم در حیات حرفهایاش بود. در آن شرایط زمانی، هیچکس نمیتوانست برای ادای سهمی به نظریهی جامعهشناسی، بر چیزی راهبردیتر از این تمرکز کند. علاوه بر این، میتوان گفت کاری که دورکیم در این رشته انجام داد در حد تاریخسازی بود؛ او در این راه تنها نبود، اما کار او بیش از هر نویسندهای در آن دوران به شدت متمرکز و به شکل عمیقی نافذ بود.» (پارسونز، ۱۹۶۰: ۱۱۸)
دورکیم در «تقسیم کار» و «خودکشی»، تصویری طرح کرد از جامعهای که در مقابل مجموعهای از فشارها به شکلی ناپایدار تمایز پیدا میکند. به طور خلاصه، دورکیم آن فشارها را به عنوان رشد حجم و تراکم جامعه جمعبندی میکند. به بیان عینیتر، او از تغییرات حرفهای [صنفی] صحبت میکند. این فشار قطعاً شامل منطق درونی صنعتی شدن است. در اولین صفحهی «تقسیم کار»، دورکیم به ما میگوید:
«حالا دیگر دربارهی گرایشهای صنعت مدرن دچار شبههای نیستیم؛ صنعتی که به شکل روزافزونی رو به [کاربرد] ماشین آلات قدرتمند، تمرکز مضاعف نیروها[ی تولید] و سرمایه، و در نتیجه حد اعلای تقسیم کار دارد. نه تنها در درون کارخانهها مشاغل بینهایت از یکدیگر تفکیک شده و تخصصی شدهاند، بلکه هر محصول بهنوبهی خویش «تخصص»ی است که وجودش وابسته به سایر «تخصص»ها است.»[۱۷]
به گفتهی دورکیم، این «جامعه» نظارت خود بر افراد را از طریق مشارکت افراد در [تولید] یک آگاهی مشترک[۱۸] اعمال میکند. همانطور که دورکیم میگوید «مجموعهی اعتقادها و احساسات مشترک در میانگین افراد یک جامعهی واحد دستگاه معینی را تشکیل میدهد که حیات خاص خود را دارد؛ این دستگاه را میتوان وجدان جمعی یا مشترک نامید.»[۱۹]
او میگوید، تقسیم کار رو به افزایش، آگاهی مشترک را که مبتنی بر شباهت اساسی افراد است تهدید میکند و به این ترتیب تقدم نیازها و خواستههای جامعه به عنوان یک کل را در مقابل امیال و منافع افراد به خطر میاندازد. یک آگاهی مشترک جدید مبتنی بر وابستگی متقابل و سرنوشت مشترک هم مسألهساز است و هم به آهستگی پدیدار میشود. در حد فاصل میان سطح تمایز و [شکلگیری] سطح آگاهی مشترک [تازه] است که نابسامانی[۲۰] [آنومی] رخ میدهد.
آنومی دقیقاً نامی است که دورکیم برای فاصلهی بین سطح تمایز و میزان تنظیم روابط اجتماعی به کار میبرد؛ دورکیم از آنومی مجموعهای از پیامدهای ناخوشایند را نتیجه میگیرد: گمراهی[۲۱]های فردی، زندگی اجتماعی مخرب، و تعارض گسترده. تقریباً همهی مثالهای انضمامی او برگرفته از جهان صنعتی است: سقوط اقتصادی، تضاد میان مدیریت و کار، تفکیک کار از زندگی خانوادگی، و امثال آنها که دورکیم از منظر همان دغدغههای متعارف اصلاحگران قرن نوزدهمی[۲۲] مطرحشان میکند. دورکیم در «خودکشی» نتایج رشد سریع قدرت و ثروت را مطرح میکند:
«به زمانی طولانی نیاز است تا انسان و اشیاء در وجدان عمومی از نو طبقهبندی شوند. تا زمانی که نیروهای اجتماعی که به این صورت آزاد شدهاند، بتوانند تعادل خود را به دست آورند، ارزش مرتبط با هر کدام از آنها به صورت نامشخص باقی خواهد ماند و در نتیجه هرگونه قاعدهبندی برای مدتی ناپدید میشود… به دنبال آن انسان میتواند مدعی هر چیزی باشد… به این دلیل که پیشرفت و بهبود زندگی رو به افزایش گذاشته، هوی و هوسها نیز برانگیخته میشوند. طعمهی فریبندهتری که به آنها ارائه میشود، آنها را تحریک میکند، توقع و تقاضای آنها را بالا میبرد و در برابر هر قانون و قاعدهای بیحوصله میشوند. در حالی که دقیقاً انتظام سنتی اقتدار خود را از دست داده است، پیامدهایی را به دنبال میآورد. از این رو حالت برهمریختگی یا بیهنجاری [آنومی] باز هم بیشتر تقویت میشود، به خاطر این واقعیت که هیجانات و هوسها کمتر تحت انضباط در میآیند و این در زمانی روی میدهد که نیاز مبرمی به انضباط آنها وجود دارد.»[۲۳]
به مرور درمییابیم که دورکیم نه تنها نظریهای دربارهی تغییر اجتماعی ارائه داد، بلکه نظریهای دربارهی کنش جمعی نیز طرح کرد.
در حقیقت او دو یا سه مورد از هر کدام را طرح میکند. هنگامی که آن [نظریه] به سراغ پیوند بین تغیییر گستردهی اجتماعی و کنش جمعی میآید، متوجه میشویم که دورکیم اکیداً میان پیگیری منظم منافع مشترک و آزادی برای همه که اولی در زمانی است که تقسیم کار از آگاهی مشترک پیشی نگرفته، و دومی نتیجهی آنومی است تمایز قائل میشود. سپس در «صور بنیانی حیات دینی» میبینیم که دورکیم نتایج همبستگیآفرینِ اشکال مناسکی و مقبول کنش جمعی را تحلیل میکند.
توضیحات جایگزین برای کنش جمعی
دیدگاه دورکیم دربارهی تغییر اجتماعی و دربارهی کنش جمعی تبدیل به امری بدیهی و چالشناپذیر در جامعهشناسی شد. تحلیل متعارف صنعتی شدن، شهری شدن، انحراف، نظارت اجتماعی، رفتار جمعی، و بیسازمانی اجتماعی که در قرن بیستم پدیدار شدند همگی عمیقاً دورکیمی بودند. با این حال چند جایگزین و بدیل مهم در زمانهی دورکیم وجود داشت و پس از آن نیز به کار گرفته شد. میتوانیم به تقریب اصلیترین جایگزینهای تحلیل دورکیمی را مشخص کنیم، جان استوارت میل و فایدهگرایان، کارل مارکس و ماتریالیستهای تاریخی، ماکس وبر و ایدهآلیستهای تاریخی.
در تحلیل کنش جمعی و ارتباط آن با تغییر گستردهی اجتماعی، میبینیم که هر مکتب دیدگاه تقریباً متفاوتی از دیدگاه دورکیمی اتخاذ میکند. دیدگاه میل به تحلیل تجمیع منافع در قالب تصمیمگیری از خلال مجموعهای از قواعد یا قوانین میپردازد که تغییرات آن بسته به میزانی است که منافع عمومی بر منافع خاص ارجح شمرده شود. بنابراین تغییر گسترده، اساساً توسط تحت تأثیر قرار دادن منافع و قوانین، کنش جمعی را دگرگون میکند. در حال حاضر ادبیات انتخاب جمعی قویاً حال و هوای استوارت میلی دارد.
در دیدگاه مارکس دو تحلیل مرتبط وجود دارد: یکی دربارهی دگرگونی منافع و تقسیمات طبقاتی از خلال تغییرات سازمان تولید، و دیگری دربارهی آمادگی برای عمل بر مبنای آن منافع به عنوان کارکردِ سازمان درونی، روابط بیرونی، و خودآگاهی طبقات مورد بحث. در دوران ما، موثرترین کاربردهای این خط مارکسی برای تحلیل تغییر اجتماعی و کنش جمعی از آن تاریخدانانی چون هابزباوم و جان فاستر است.
وبر همانند دورکیم، دستکم دو شرح جداگانه از کنش انتخابی و پیوند آن با تغییر گستردهی اجتماعی ارائه داد. در اولی، کنش جمعی روتین [روزمره]، بیانگر آن دسته از منافع یک سازمان است که توسط مجموعه باورهای قدرتمند و معین محدود شده است و به تدریج به تبعیت از تغییرات در آن باورها و منافع تغییر میکند. در دیگری، یک گروه جدید پیرامون مجموعهی متمایزی از باورها شکل میگیرد و به منظور پیاده کردن آن باورها عمل میکند، اما خودش به فشارهای بیرونی و تقاضاهای درونی با روزمرهکردن سازمان، رویهها، و تفاسیر باور خود پاسخ میدهد. یقیناً از طریق این فرآیند روزمرهسازی، گروه به شرایطی نزدیک میشود که توسط مدل اول توصیف شد: کنش جمعی روزمره بر مبنای منافع سازمانی محدود شده توسط باورهای معین. ادبیات جنبشهای اجتماعی عمیقاً بر مبنای خط فکری وبری شکل گرفت.
با وجود این جایگزینها، مایهی افسوس است که مدلهای دورکیمی غالب شدند. به هر حال اتفاقی است که افتاده. به سراغ مطالعات جرم بروید و نقش اساسیِ مباحثی را ببینید که جرم را به عنوان محصول ازهمپاشیدگی اجتماعی در نظر میگیرند. به سراغ مطالعات جابجایی شهری، انحرافات، و بیسازمانی اجتماعی بروید، متوجه میشوید که تعاریف بنیادین مسائل مبتنی بر دیدگاه دورکیمی است. به سراغ مطالعات رفتار جمعی بروید تا دریابید که انواع مهم کنش جمعی به عنوان مظاهر فاصله میان سطح تمایز اجتماعی و میزان وجدان عمومی بازتعریف شده است. از آنجایی که دورکیم و جانشینان او مثل همیشه حاضر هستند، خوب است که دو پرسش را مطرح کنیم: کدام انواع استدلالها و تحلیلهای تاریخی از تفکرات دورکیم پیروی میکند؟ چه زمان میتوانیم آنها را به اصطلاحات همخوان با متون تاریخی ترجمه کنیم و نظریههای دورکیم چقدر معتبر و مفید هستند؟
دلالتهای تاریخی توضیح دورکیمی
بحث دورکیم درباره تمایز، آنومی، و تعارض به سه استدلال تاریخی معطوف است. اول، وقتی نظارتهای اجتماعی سنتی تضعیف میشود، تعقیب بی حدوحصر منافع فردی –جنگ همه علیه همه- شیوع مییابد. دورکیم میگوید «تعارضهای همواره تجدیدشونده و انواع بینظمیهایی را که جهان اقتصادی کنونی عرصهی غمانگیز نمایش آنها است، باید ناشی از همین نابسامانی [آنومی] دانست. زیرا، از آنجا که هیچ حدود و ثغوری برای نیروهای موجود تعیین نشده و قاعدهای مشخص نگردیده که آنها به رعایت آن ملزم باشند، هر کدام از این نیروها مایلاند بیحدوحصر توسعه یابند، و در نتیجه با هم برخورد پیدا میکنند، حریم یکدیگر را زیر پا میگذارند و همدیگر را از میان بر میدارند.»[۲۴]
اگر بتوانیم این متن را از همانگوییای که به آن دچار شده خارج کنیم، متوجه میشویم این جملات بیان میکنند که گروههای همگن و تقریباً کوچک که باورهای مشترک زیادی دارا هستند، نسبت به گروههای بزرگ و ناهمگونی که باورهای مشترک کمتری دارند، سطوح پایینتری از تعارض را تجربه میکنند، و شاید تنازع کمتری با سایر گروهها داشته باشند. در تاریخ صنعتی شدن، ممکن است انتظار داشته باشیم که این آثار به عنوان تفاوتهایی مقطعی در میزان حضور گروههای با شالودههای سازمانی متفاوت در درگیریها و افزایش کموبیش مستمر سطوح درگیری نمایان شوند.
دورکیم در بخش دوم استدلالش، نشان میدهد که اختلالات کوتاهمدت در توازن میان اخلاق و ساختار سازمانی در نتیجهی تغییر سریع، رشد شتابان اقتصادی، یا بحران صنعتی و امثالهم، بینظمی در گروههایی را دامن میزند که بیشتر تحت تأثیر آن تغییرات قرار میگیرند. بنابراین در متون تاریخی خودمان، منطقاً انتظار داریم شاهد آن باشیم که مهاجرت سریع از روستا به شهر، صنعتیسازی انبوه، و نوسانات اقتصادی عمده، سطوحی استثنائاً بالا از تعارض و اعتراض را ایجاد کرده باشد.
سوم، دورکیم میگوید که اشکال بینظمی –فردی و جمعی، «خودخواهانه» و «آنارشیک» [آنومیک]- با هم تغییر میکند. دورکیم در انتهای کتاب خودکشی مینویسد «گسترش غیرعادی خودکشی و پریشانی عمومی که جوامع معاصر بدان مبتلا شدهاند، علتهای مشابهی دارند.» از لحاظ تاریخی، دیدگاه دورکیمی ما را به سوی مشاهدهی جرایم، خودکشی، تعارض، و اعتراض در همان زمینهها و شرایط هدایت میکند.
این سه استدلال استقرای عجولانهای است از آنچه واقعاً دورکیم گفته است و بنابراین میتواند مورد اعتراض قرار گیرد که صدق و کذب آن به طرح خود دورکیم مربوط نمیشود. با این حال اینکه ناگزیر از گزینش میان این استقرای عجولانه و این باشیم که هیچ دلالت تاریخی اصلاً وجود ندارد، نقدی جدی بر این تحلیلهای پرکاربرد از تغییر اجتماعی است. در هر صورت، پیروان معاصر دورکیم همهی آن چیزهایی که من به استاد نسبت دادم را در مورد شهریشدن و صنعتیشدن گسترده به کار بردهاند. به عنوان فقط یک نمونهی مهم، متن نیل اسملسر را انتخاب میکنیم که از آن دورکیمیتر بودن دشوار است:
«صنعتیشدن شتابان… به شکل نامتوازنی ساختارهای اقتصادی و اجتماعی جاافتاده را تهدید میکند. و در سراسر جامعه، تمایزات ناشی از تغییرات کشاورزی، صنعتی، و شهری همیشه در رابطهای الاکلنگی با انسجام [اجتماعی] پیش میرود: این دو نیرو دائماً تاخیرها و تنگناهایی را به وجود میآورد. هر چه سرعت نوسازی بیشتر باشد، گسستها جدیتر است. این عدمتوازن، به معنای کلاسیک، آنومی ایجاد میکند، زیرا باعث ناهماهنگی بین تجربیات زندگی و چارچوب هنجاریای میشود که آنها را تنظیم میکند… آنومی میتواند به شکل جزئی توسط ابزارهای وحدتبخش مثل اتحادیهها، انجمنها، باشگاهها، و مقررات دولتی تخفیف پیدا کند. با این حال، این نوآوریها اغلب در تقابل با منافع مقرر سنتی است زیرا آنها رقیب نظامهای همبستگی تمایزنیافتهی قدیمی هستند. در نتیجه میان نیروهای سنت، نیروهای تمایز، و نیروهای تازهی انسجام یک زورآزمایی سه جانبه شکل میگیرد. تحت این شرایط، دامنهای نامحدود از پتانسیلهای درگیری گروهی ایجاد میشود. سه پاسخ کلاسیک به این گسستها عبارتند از اضطراب، خصومت، و فانتزی. هرگاه این پاسخها تبدیل به پاسخهای جمعی شوند به شکل انواع جنبشهای اجتماعی درمیآیند –تحریمهای صلحآمیز، خشونت سیاسی، هزارهگرایی، ملیگرایی، انقلاب،خرابکاریهای زیرزمینی، و غیره. شواهد قابل اعتماد –هرچند نه کاملاً قانع کننده- وجود دارد که مردمی که آمادگی بیشتری برای کشیده شدن داخل اینگونه جنبشها دارند همانهایی هستند که به شکل جدیتری جابجاییهای ناشی از تغییر ساختاری را متحمل شدهاند… سایر دادههای تجربی و نظری نشان میدهند که جنبشهای اجتماعی بیشتر برای افرادی جذاب است که توسط [فرآیند] تمایز از پیوندهای اجتماعی قدیمی خود رانده شده و همچنین با نظم اجتماعی جدید پیوند نخوردهاند.»
یک کلاهبردار تنها با تغییراتی جزئی در واژگان، میتواند متن اسملسر را به عنوان قطعهای تازه پیدا شده از نوشتههای خود دورکیم جا بزند. بنابراین، شواهدی وجود دارد که استدلالات دورکیم هنوز به نظریهپردازی جامعهشناختی روز مرتبط است. (بر نکتهای پافشاری میکنم که به لطف خاطرهای واضح، برایم روشن است. جورج هومنز یکبار بحثی طولانی و مناقشهبرانگیز دربارهی جایگاه تاریخ نظریه در برنامهی درسی جامعهشناختی را با غرولندی قطع کرد و مغرورانه گفت: «چه کسی اهمیت میدهد که دورکیم پیر چه گفته؟»)
دورکیم به درد میخورد؟
اولین استدلال تاریخی که ما از دورکیم استخراج کردیم مربوط به ارتباط میان سطح و اندازهی تعارض، همگنی، و وحدت ایدئولوژیک گروههای دخیل بود. به نظر میرسد تا آنجایی که مربوط به سطح خشونتآمیز تعارض است، استدلال دورکیمی حرفی برای گفتن ندارد. عموماً اینطور نیست که تعارض در صورت غلبهی سازمانهای تمایزیافته رو به گسترش بگذارد. هیچ نشانهی قابل توجهی نیز مبنی بر این وجود ندارد که تعارضات درون گروههای کوچک کمتر از گروههای بزرگتر جدی و بحرانزا میشود. شاید دورکیم و جانشینان او نتیجهگیریهای اشتباه خود را از برخی روندهایی برگرفتند که در تجربهی اروپای مدرن پدیدار شد: یعنی مقطعی استثنایی[۲۵] که در آن تعارضها به دلایلی چون ملیشدن سیاست، متمرکز شدن قدرت و بهبود ارتباطات میان گروههای ناراضی تا نهایت جنگ و درگیری رسید و در نتیجه شاهد اهمیت فزاینده انجمنهای بزرگ مانند اتحادیههای کارگری و احزاب سیاسی به عنوان حاملان تعارض؛ و به تناسب آن کاهش در اهمیت تعارض و اعتراض گروههای اشتراکی مانند گیلدها و کلیسای جوانان بود. با اینهمه این تغییرات در کانون و در شالودههای سازمانی تضاد، با استدلالهای بنیادین دورکیم همخوانی ندارند.
دومین استدلال تاریخی بینظمی را با تغییر سریع اجتماعی مرتبط میکند – هر چه سریعتر، بینظمتر. باز هم به نظر میرسد این ایده ابداً هیچ اعتبار تاریخی ندارد. به همبستگی شهرنشینی شتابان یا رشد صنعتی در تجربهی اروپایی مدرن که توجه میکنیم، به راحتی درمییابیم که تغییرات سریع در برخی مناطق و دورهها، لزوماً با گرایشی به آشفتگی بیشتر همراه نبوده است. در واقع ما برخی نشانههای دال بر اثر عکس آن را پیدا میکنیم: برای نمونه، مهاجرت انبوه به شهرها، مردم را از سازمانهایی که پیشتر در آنها قادر به انجام عمل مشترک بودند جدا کرد، و بنابراین توانایی و تمایل آنها را برای ستیزه و منازعه کمتر کرد. به نظر میرسد باوری که نسبت به این دومین ایدهی دورکیمی به دست آمده حاصل یک اشتباه دوگانه است. ناظران پیدایش اشکال جدید منازعهی مبتنی بر سازمان صنعتی-شهری را با افزایش کلی در سطح بینظمی اشتباه گرفتهاند، در حالی که نسبت به کاهش اشکال مهم و قدیمی منازعه بیتوجه بودهاند. آنها همچنین برخی ویژگیهای تغییرات سریع اجتماعی که تجربه میکنند را به عنوان بینظمی برچسب میزنند و در نتیجه قربانی یک اینهمانگویی ساده و تمیز شدهاند: [انگار که بگویند] تغییرات اجتماعی سریع… منجر به تغییرات اجتماعی سریع میشود.
استدلال شماره سه، اشکال مختلف «بینظمی» را معادل و مرتبط میداند. آنها «از علل مشابه سرچشمه میگیرند» و با یکدیگر ترکیب میشوند. تجربهی تاریخی اروپای مدرن این ایده را نیز خنثی میکند. به عنوان نمونه در بیشتر سالهای قرن نوزدهم در همان حالی که خودکشی افزایش پیدا کرد، جرایم تعدی به اموال کاهش یافت. دورکیم نسخهی فرانسوی این روند را به عنوان یک انحراف آماری کنار گذاشت، اما فکر میکنم که آن آمار واقعی و عمدتاً ناشی از شدت گرفتن نظارت پلیسی در فرانسه بود. گروه تحقیقاتی ما با نگاه کردن به نوسانات سالیانهی اعتصابات، درگیریهای خشونتآمیز، جرایم تعدی به اموال، خودکشی، و سایر شاخصهای مفروض بینظمی، نتوانست هیچ گرایش معناداری از تغییرات توامان اشکال فردی و جمعی رفتار ناپسند، چه مثبت چه منفی را پیدا کند. از سوی دیگر ما تا حدی همتغییریِ اعتصابات و خشونت جمعی را کشف کردیم که بر خلاف انتظار، این دو پدیده در برخی زمانها همپوشانی دارند. ما روابط قابلتوجهی بین نوسانات تعارض جمعی و متغیرهای سازمانی و سیاسی پایداری از جمله اتحادیهسازی، مانور سیاسی ملی، و سرکوب دولتی پیدا کردیم. مقایسههای مقطعی در مقیاسهای بزرگ و کوچک همین نتایج منفی راجع به صورتبندی دورکیمی به دست میدهد: [نتیجه آنکه] هیچ پیوند متقنی میان جرم و تعارض جمعی وجود ندارد.
به شکل مشابهی بررسی دقیق ساختار حقیقی و پسزمینههای شخصی و اجتماعی گردهمآییهای اعتراضی اروپایی در چند صد سال اخیر ما را به تردیدی عمیق دربارهی سه استدلال اصلی دورکیمی میکشاند. با نگاهی جزئیتر [میبینیم] تعارضاتی که با رویکرد کلان ذیل عنوان «بینظمیها» نادیده گرفته میشوند، در واقع مربوط به عدم توافقهای جدی بر سر حقوق جمعی گروههای معین و صرفاً نمود بخشهای قابلمشاهدهی جریانی مستمر از کنش در پیگیری آن حقوق هستند. حتی شرحهای خلاصهای که ما در Gentlemen’s Magazine یا South Carolina Gazette پیدا میکنیم به برخورد حقوق و ادعاها درباره زمینهای مشاع، اشتغال، غذا، و مالیاتگیری عادلانه اشاره میکند. اینها نشاندهندهی منافع واقعی گروههای مستقر است که در شکایتها و درخواستهای خاص بیان شده است. از سال ۱۷۶۵ تا ۱۷۷۵ در چارلستون، جمعیتها خانهها را به یغما میبرند و چای به چنگ میآورند، این درست!، اما اینها در پیوند نزدیک با منازعات دامنهداری است که فرماندار سلطنتی را در مقابل مجلس استانی و فرزندان آزادی را در مقابل وفاداران به تاج و تخت قرار میدهد. میل، وبر، و به ویژه مارکس راهنماهای به مراتب بهتری هستند، برای درک آنچه در واقعیت میبینیم.
در آغاز پژوهش طولانیام دربارهی تعارض، اعتراض، و کنش جمعی، امیدوار بودم شواهدی برای رد قاطعانهی خط [تفکر] دورکیمی جمعآوری کنم. از آن زمان جاهطلبی من تعدیل شده است. دلیل قابل قبولی هم برایش دارم. به نظر میرسد جامعهشناسان همیشه نسخهای تازه از دورکیم دارند تا با شکست نسخهی قبلی آن را ارائه دهند. این امر نشان میدهد که بسیاری از ایدههای کلیدی دورکیم یا به دور دچار است و یا برای ترجمه به قضیهای قابل اثبات بسیار دشوار است. اتفاقی که میافتد این است که در آخرین تحلیل نوشتههای دورکیمی مرتبط با تأثیر تغییر اجتماعی گسترده روی کنش جمعی، چند فرضیهی تاریخی مثمرثمر یا حتی جالب به دست میدهد. به این ترتیب چالش رد دورکیم بیشتر دشوارتر و جذابیت آن کمتر میشود. آیا این نتیجه به خودیِ خود محکومیت جدیِ یک سنت مهم جامعهشناختی نیست؟
پانویس:
متن اصلی:
http://s9.picofile.com/file/8305165976/tilly_useless_durkheim.pdf.html
[۱] The Uselessness of Durkheim In The Historical Study of Social Change
[۲] As Sociology Meets History
[۳] نشریهای که سالی یک بار در انگلستان منتشر میشود و مهمترین وقایع و روندهای جهان را ثبت و تحلیل میکند و برای اولین بار در سال ۱۷۵۸ با سردبیری ادموند بورک منتشر شد و تا کنون نشر آن ادامه دارد.
[۴] نشریهای که از ۱۷۳۱ تا ۱۹۲۲ در انگلستان منتشر شد و هدفش درج خبر و تفسیر در مورد موضوعات مورد علاقهی جماعت تحصیلکرده بود.
[۵] اولین روزنامهی موفق کارولینای جنوبی که در سال ۱۷۳۲ آغاز به انتشار کرد.
[۶] seditious
[۷] شهری در جنوب انگلستان
[۸] contentious gatherings
[۹] Petition marches
[۱۰] کتاب as sociology meets history اثر چارلز تیلی که این مقاله فصل چهارم آن است
[۱۱] General arguments
[۱۲] قانون تمبر، مالیاتی مستقیم بود که توسط پارلمان بریتانیا در سال ۱۷۶۵ بر مستعمرههای آمریکای بریتانیا بسته شد. به موجب این قانون بسیاری از محتواهای چاپی در مستعمرات باید از کاغذهای تمبرداری که در لندن تولید میشد، استفاده میکردند و یا تمبر مالیه بر آنها الصاق میشد. محتواهای چاپی شامل اسناد قانونی، مجلات، روزنامهها و بسیاری از انواع دیگر کاغذها در مستعمرات میشد. مشابه مالیاتهای پیشین، مالیات تمبر میبایست به وجه رایج بریتانیا پرداخت میشد و نه اسکناسهای رایج در مستعمرات. هدف از بستن این مالیات تامین هزینههای ناشی از اسکان سربازان بریتانیایی در شمال آمریکا بود که در پی پیروزی بریتانیا در جنگ هفت ساله در آنجا مستقر و ماندگار شده بودند. به زعم دولت بریتانیا، مستعمرهنشینان از حضور نظامی بریتانیا در شمال آمریکا، بسیار ذینفع بودند و میبایست حداقل بخشی از هزینههای حضور آنها را پرداخت میکردند
[۱۳] https://en.wikipedia.org/wiki/Tarring_and_feathering
[۱۴] https://en.wikipedia.org/wiki/Charivari
[۱۵] اجرای نمایشی و هزل آمیز محاکمات
[۱۶] “ride the stang” (a pole carried between the shoulders of two or more men or youths)
[۱۷] در ص ۴۱ ترجمهی باقر پرهام از کتاب تقسیم کار اینچنین آمده است:
««دیگر کسی نیست که در باب گرایشهای صنعت نوین ما دچار اشتباه شود؛ صنعت امروزی بیش از پیش به ساختوکارهای نیرومند، به گروهبندیهای بزرگ نیرو و سرمایه، و در نتیجه به حد اعلای تقسیم کار گرایش دارد. نه تنها در درون کارخانهها مشاغل از هم جدا و بینهایت تخصصیاند، بلکه خود هر کارخانه هم بهنوبهی خویش واحدی تخصصی است که وجودش مستلزم وجود واحد تخصصی دیگری است.»
[۱۸] در ترجمهی پرهام از تقسیم کار معمولاً همه جا از برگردان «وجدان عمومی» یا «وجدان جمعی» استفاده شده است. کنت اسمیت در کتاب Émile Durkheim and the Collective Consciousness of Society: A Study in Criminology توضیحاتی دربارهی ابهام میان دو تعبیر آگاهی مشترک و وجدان مشترک ارائه میدهد. مشکل اصلی این است که دورکیم در بسیاری از موارد از Conscience collective استفاده کرده در حالی که تیلی در مقالهی خود دو تعبیرآگاهی مشترک و وجدان مشترک را به کار میبرد. از آن جا که از متن بر میآید که تیلی به عمد از دو تعبیر استفاده کرده، ما نیز در برگردان Collective consciousness از آگاهی مشترک و در برگردان Collective conscience از وجدان مشترک استفاده کردیم.
[۱۹] برگرفته از ترجمه فارسی کتاب تقسیم کار، ص ۷۷
[۲۰] منطبق با ترجمه پرهام
[۲۱] Disorientation
به گمراهی برگردان شد تا از انحرافات اجتماعی متمایز شود
[۲۲] مانند سنسیمون و کنت (م)
[۲۳] برگرفته از ترجمه فارسی کتاب خودکشی، ترجمه نادر سالارزاده امیری، انتشارات دانشگاه علامه طباطبایی، صص ۲۹۹-۳۰۰
[۲۴] برگرفته از ترجمهی فارسی کتاب تقسیم کار، ص ۱۰
[۲۵] تیلی از عبارت «مقطعی عریض از مقیاس» مورد مطالعه استفاده میکند که چندان در فارسی رسانندهی معنا نیست.