به نظر میرسد مسأله مشترک اجتماع علمی جامعهشناسی در بیشتر کشورهای جهان به حاشیهراندهشدن، حذف از برنامهها، تصمیمها و سیاستگذاریهای اجتماعی-فرهنگی جامعه است. به طوری که با توجه به فاجعه پاندمیک ویروس کرونا همچنان در اغلب کشورها، شاهد رویکرد و نگرشهای در تضاد با دیدگاه جامعهشناختی در حوزه مدیریت هستیم. به طور مثال، از سال ۱۹۶۳ مرکز تحقیقات فاجعه (DRC) در دانشگاه Delaware ایالت اوهایو امریکا تأسیس شده است و به صورت علمی و تخصصی در حوزه علوم اجتماعی بر روی فجایع و بحرانها مطالعه و تحقیق میکنند اما واکنش اولیه رهبران سیاسی امریکا در پذیرش و آمادگی با فاجعه کرونا ویروس را دیدیم که مثل اغلب رهبران کشورهای دیگر، سیاست انکار، کتمان و کوچکنمایی فاجعه را در پیش گرفتند. سؤال مهم این است که چرا حوزه قدرت و ساختارهای کلان مدیریت با علم «جامعهشناسی» میانهای ندارند و درصدد انکار، حذف و به حاشیهراندن آن هستند؟
اما در ایران و کشورهای شبیه به ایران، جدا از حذف و به حاشیهراندن جامعه شناسی از طرف ساحت قدرت، شاهد نوعی « کژکارکردی»، « خودزنی» و « خودکشی» در درون فضای جامعهشناسی هستیم به طوری که بعد از گذشت شش دهه از ورود جامعهشناسی به ایران و نزدیک به سه دهه از تأسیس انجمنجامعه شناسی ایران، هنوز پرسشهای زیر مطرحاند:
چرا موفق به تولید علم، تولید نظریههای جدید و نوآوری و ابتکارات در این حوزه نبودهایم؟
چرا از دانش روز علوم اجتماعی و جامعهشناسی محروم هستیم و هنوز هم کتابهای ترجمه شده چندین دهه قبل در دانشگاهها تدریس و آموزش داده میشوند؟
چرا جامعهشناسی و اجتماع علمی جامعهشناسی در ایران به حاشیه رانده شده و همچنان به عنوان «مسأله» به آن نگاه میشود تا علم کشف، بررسی و حل مسائل؟
چرا رویکرد جامعهشناسی در ایران بیشتر مونولوگ-محور است تا گفتگو-محور؟ به طوری که جامعهشناسان اغلب با خود و یا با همقطارانشان در چهاردیواری واگنهای دانشگاه و یا انجمن نجوا میکنند
چرا جامعهشناسی در ایران هنوز در قفس خودساختهی دانشگاه، نشریات، مقالات، پایاننامه، کتاب محبوس مانده و با جامعه و لایههای مختلف آن بیگانه است؟
چرا اجتماع علمی جامعهشناسی ایران بجای اتخاذ رویکرد «کنشگری-انتقادی-مطالبهگری- پرسشگری»، رویکرد «تماشاگر»، «منفعل» و «سرویس دهنده» را برگزیده است؟
چرا بیشتر جامعهشناسان نسبت به مسائل و فجایع جامعه بیتفاوت و بیمسؤلیت هستند؟
چرا اغلب اجتماع علمی جامعهشناسی در دانشگاهها و در انجمنها رسالت، ماهیت، استقلال و آرمانهای جامعهشناسی را حراج کردهاند؟
چرا اکثر دانشگاهها، انجمنها، جامعهشناسان، اساتید، نویسندهها و دانشآموختگان علوم اجتماعی به ادارات و سازمانهای دولتی و ایدئولوژیک و به کارمندان و بردههای مدرن علمی و آزمایشگاهی تبدیل شدهاند؟
این پرسشها و دهها پرسش دیگر هنوز فراموش و بیجواب ماندهاند. معتقدم تا به بازاندیشی و خودانتقادی در افکار و عملکردمان نپردازیم، همچنان در این باتلاق، بنبست و کژکارکردی خواهیم ماند و هر روز هزینه و خسارات آن بر خود و جامعهمان را خواهیم دید…