فرهنگ و رسانه ها
فرهنگ:
از فرهنگ براي شكل دادن به فرهنگ استفاده مي كنيم:محملي است كه با خود كار مي كند. هر تعريفي از آن، خود، از لحاظ فرهنگي تعريفي جدا مي يابدو، بنابراين، در معرض مناقشه اي بي پايان قرار مي گيرداين اصطلاح دست كم براين موارد شمول دارد: ارزش ها، نظام هاي اعتقادي، هنجار ها، معناها، راههاي زندگي، نمادهاي اجتماعي، شبكه ها ي تفسيري، كد ها وبازنمايي ها، تاريخ ها، رسوم وآداب، زبان وگفتمان، زيبايي شناسي، اخلاقيات، مذهب، آيين ها ومناسك، اسطوره ها، عادات اجتماعي، مفروضات وغرايز، مفاهمه ها، هويت ها وتقسيم بندي ها، نگرش هاي مردم پسند وفرهنگ مردم پسند. فرهنگ عبارت است از راهي كه چيز هاي اطرافمان را سامان مي دهيم. فرهنگ را به منزلهي بنيان وبازنمايي معناهاي مشترك در مقولات مادي وعملكردهاي اجتماعي تعريف مي كنم. فرهنگ به بازنمايي وتصور از خود نيز مربوط مي شود: داستانهايي كه در مورد خود مي گوييم؛ اما، در عين حال، فرهنگ عملكرد ي مادي است كه با روابط اجتماعي در هم تنيده شده است. اين نكته اخير يادآور آن است كه فرهنگ نمي تواند از نقد ايدئولوژيكي جدا باشد. فرهنگ گسترده، پوياونامحسوس است، در صورتي كه ايدئولوژي در قياس با آن مقوله اي محدود، ايستا وكاهش پذير است.
برخي نظريه ها درباره ی فرهنگ:
مفسران جناح راست به كرات بر اهميت فرهنگ تأكيد كرده اند، وآن را به منزلهي نظامي مستقر مي دانند كه بايد از آن دفاع كرد، يا به مثابه توضيحي براي مسائل اجتماعي كه، به نظر آنها، از فروپاشي فرهنگي/اخلاقي سرچشمه مي گيرندمحافظه کارانی که به فرهنگ استناد می کنند فرهنگ را دارای ویژگی هایی از قبیل ذات گرایی (تمایز بین مقولات عادی وغیر عادی فرهنگی) وسلسله مراتب(نظام اجتماعی وفرهنگی متکی است بر تمایز بین بالا وبر تر وپایین وفروتر) همگونی(قبض فرهنگی تأمین کننده ی منابع هویت وادغام به شکلی از عهدهی چند گونگی ساخته نیست)طبیعت گرایی(فرهنگ اجتماعی از نظر محافظه کاران می تواند وباید از نظم طبیعی گرفته شود) می دانند. چپ ها از زواياي مختلف به محافظه كاري فرهنگي حمله كرده اند. ماركسيست ها آن را مشروعيت بخشيدن به فرهنگ بورژوازي مي دانند، كه از اقتصاديات سرمايه داري دفاع مي كند. زيرا معتقدند كه محافظه كاران فرهنگ را به مثابه پديده اي غير سياسي، وغير مرتبط با ساختارهاي استثمار واز خود بيگانگي، تلقي مي كنند. در اين حال براي محافظه كاري فرهنگي وماركسيسم فرهنگي دو بديل پديد آمده است: ماترياليسم فرهنگي وپسامدرنيسم.ماترياليسم فرهنگي ناظر است بر تحليل مدلول در مالب شرايط توليد آن. از اين جهت با ماركسيسم هم آواز است كه فرهنگ را بايد به شرايط مادي منسوب كرد؛ در عين حال براي فرهنگ تعين ومختاريت بيشتر قائل است. اقتصاد مسلما” در شكل گيري فحواي فرهنگي مؤثر است، اما اقتصاد خود نيز فحوايش را از فرهنگ مي گيرد. توجه پسامدرنيسم به نا همگني، پرا كندگي وعدم تناسب معطوف است پس، به جاي تلقي فرهنگ به مثابه يك “ارباب عروسكي”، مدار هاي چند بعدي توليد را مي بيند. زيرا فرهنگ هميشه رشته اي از سازه هاي التقاطي با فحواهاي متداخل است كه جلوتر از خود حركت مي كنند و، به همين سبب، هيچ بنياني اعم از مادي يا غير آن وجود ندارد كه بتوان گفت مبناي فرهنگ است. فرهنگ را در همه جا همگان مي سازند، واز “صدر تا ذيل” را فرا مي گيرد.
فرهنگ هاي رفاه:
يك تحليل فرهنگي چگونه مي تواند به سياست اجتماعي شكل دهد؟ كلارك به سه نوع تحليل قائل است كه اجازه مي دهد كه اجتماعي در سياست اجتماعي از زاويه اي تازه ديده شود. اول، فرهنگ به مثابه عرصه تفاوت ها وتفاوت گذاري هاي اجتماعي است. تفاوت هاي فرهنگي هويت ها شالودهي سياست چند گانگي فرهنگي است. دوم، توضيحات فرهنگي مسائل اجتماعي غالبا” با هم رقابت مي كنند تا يا به موازات، يا به عنوان بديل توضيحات كار گزار- محور وساختاري، جلب توجه كنند. ونهايتا”، فرهنگ دلالت دارد بر روندي كه طراحي اجتماعي توسط آن صورت مي گيرد. فريمن زمي نهي چهارمي اضافه مي كند كه به گوش دادن به زندگينامه ها وصداهاي شهروندان رفاهي مربوط مي شود. اكنون به چهار مبحث مشخص ومرتبط با سياست اجتماعي مي پردازيم:
سرمايه فرهنگی: از نظر بورديو(1984)، سرمايه منبعي است كه قدرت از آن سرچشمه مي گيرد. به جاي آن كه آن را به متغيري اقتصادي كاهش دهيم، نياز داريم كه اهميت سر ما يه فرهنگي را نيز بشناسيم، آموزش از اين بابت نقش اساسي دارد. اما آموزش معنايي به مراتب فراتر از كسب سواد وصلاحيت شغلي دارد. در واقع، آموزش به خانواده هاي بورژوا اجازه مي دهد تا امتياز ها را از نسلي به نسل ديگر منتقل كنند، وبه دانش آموزان، خود به خود خصلت هايي جون اعتماد به نفس، قابليت رهبري وخوي روشنفكرانه القا نمايند. آنچه سر ما يه فرهنگي انجام مي دهد، القاي نوعي “عادت ذهني” به مردم است، حصار هايي طبقه بندي كننده از خصلت هايي كه عامل فهم وشناخت است وچشم اندازي خاص از طريق آنها عادي جلوه گر شده وفراگير مي شود.
نظام هاي رفاهي ومسير هاي فرهنگي:
اسپينگ- آندرسن، با تشخيص تمايز بين كالايي كردن وكالايي زدايي كردن- كه اولي دلالت دارد بر وابستگي به بازار ودومي استقلال از آن – ترازويي ساخت كه اجازه مي دهد از طريق در كنار هم قرار دادن داده هاي مربوط به نسبت هاي جايگزيني، معيار هاي استحقاق وسوابق پرداخت كسور، به سنجش كالايي زدايي كردن برسيم. خوشه هاي او بدين ترتيب، بنيان دارد بر تمايزي سه گانه بين آن گروه از دولت هاي رفاهي كه حد اكثر كالايي كردن را دارند( ليبراليسم)، آن گروه كه حد اكثر كالايي زدايي كردن را( سوسيال دموكراسي ها)، وصنفي گرايي كه بين اين دو قرار مي گيرد. در مورد مسير هاي فرهنگي اين نظام هادو نظریه وجود دارد1. نظریه ی همگرایی:دولت های رفاه به موازات نوسازی صنعتی توسعه یافته اند، وبه همین سبب، توسعه ی اقتصادی همه ی نظام ها را به سمت پیشرفته ترین الگو یعنی الگوی بریتانیایی، سوق خواهد داد یعنی دولت های رفاه در حال مضمحل شدن در الگوی بازار آزاد هستند.2. نظریه ی وابستگی: ویسلفورد سیر وابستگی را به منزله ی ابزاری تعریف می کند که نهاد ها وساختار ها به واسطه یآن بازیگران را احاطه کرده وآنها را به راه سیاست های استقرار یافته هدایت می کنند بنا به تحلیل آنها، مقررات، پیمان ها، عادت ها وروشهای معمول سازمان ها، یعنی فرهنگ حاکم بر آنها، رفتار آنها را به مسیر های خاص محدود می کند. مثل عدم پیروی بریتانیایی ها از چپ ها زیرا عملکردی است که به ارث برده اند. به گفته گيلبرت، چيرگي آرمان كشور هاي اسكانديناوي، به اين ترتيب، جاي خود را به” دولت توانا ساز” انگلو آمريكايي داده است، واكنون اين الگوي اخير است كه دولت هاي رفاه بر مبناي آن به تدريج همگرا مي شوند
حصارها وگروهها:
لاكهارت نظريهي حصار- گروه داگلاس و ويلدا فسكي را در سياست اجتماعي اعمال كرده است. اين نظريه، دو بعد از توصيف اجتماعي را در هم مي آميزد: محور حصار اشاره دارد به حدود واندازه اي كه يك فرد تجويز هاي بيروني را مي پذيرد يا نمي پذيرد، اعم از آنكه اين تجويز ها معين(دستوري) باشند يا بر خاسته از پيشينه وسابقه( شعائر، عادات) ، محور گروه اشاره دارد به گرايش يا آرزوي فرد براي تجربه كردن پيوستگي وادغام با ديگران. لاكهارت سپس چهار جماعت يا بخش از اين ابعاد استخراج مي كند. فرد گرايان آنهايي هستند كه در هر دومحور ضعيف اند، سلسله مراتبي ها در هر دو محور قوي اند، قدري مشرب ها كه در حصار قوي اما در گروه ضعيف اند، مساوات طلبان در حصار ضعيف اما در گروه قوي اند. لاكهارت اين جماعات را به شاخه هاي ارزشي يا” هستي شناسي هاي فرهنگي” معرفي مي كند، كه تصوير وتصور وتعبيرهاي مارا از محيط اجتماعي شكل مي دهند: آنها” موقعيت هاي سوژه” هستند كه هويت هاي ما به ولسطه آنها شكل مي گيرد. لاكهارت پيشنهاد مي كند كه نظريه حصار- گروه مي تواند مقولاتي را كه الگوهاي انتخاب عقلاني ونهادگرا نا تمام گذاشته اند تكميل كند. وتوجه را به روند هاي اجتماعي شدن فرهنگي، كه الگوهاي فوق را نا ديده مي گيرند، جلب مي كند.
چندگانگی فرهنگی:
چند گانگي فرهنگي هم نوعي شناخت واقعيت تكثر فرهنگي است وهم نوعي ارزش گذاري به كثرت گرايي. دو ديد گاه كه مستلزم چند گانگي فرهنگي است. يك كمال گرا تأ كيد مي كند كه زندگي خوب فقط يكي است، حياتي كه مبتني بر ارزش ها وباور هاي درست باشد، که همين سبب چندگانگي فرهنگي نوعي به خطا رفتن است واحتمالا” چيزي به جز بي اعتبار كردن خطر ناك راه واقعي نيست در قطب افراطي ديگر، جدايي طلبان وجود دارند، كساني كه مي گويند واقعيت چند گانگي فر هنگي را بايد تصديق كرد اما تعامل بين فر هنگها را بايد مطلقا” در سطح نگاه داشت.
رسانه ها
كثرت گرايي وانتقاد ورزي: كثرت گرايي بر اين تصور است كه تنوع رسانه ها منعكس كننده ي باز بودن يك جامعهي آزاد است وگردش اطلاعات وافكار را، كه يك ليبرال دموكراسي بر آنها متكي است، تسهيل مي كند نظريه_ي ليبرال فوق به چهار نقش براي عملكرد مطبوعات قائل است. اول، آگاه نگه داشتن مردم از رويدادهاي با اهميتي كه بر زندگي آنها تأثير دارد وبنابراين، كمك به روند آموزش عمومي. دوم، پاسخگو نگاه داشتن دولت وپارلمان وبازي كردن نقش منتقد ومخالف، تا گرايش معمول دولت ها به تمركز ونهان كردن خود از ديد مردم منتفي شود. سوم تأمين عرصه اي براي مطرح شدن مباحث وگفت وگوهاي عمومي كه براي تحقق دموكراسي از عوامل اساسي است. ونهايتا”، منعكس كردن حال وهواي افكار عمومي .بنابراين ، توجه به تغييراتي كه در طول زمان در هويت ملي پديد مي آيد. كثرت گرايي دو بعد دارد كه بايد از هم متمايز شوند. اول، نقش بعد بازار در آزادي بيان ورقابت مطبوعات است. دوم به بعد خير عمومي مر بوط مي شود ودر مقابل گرايش هاي سود جويانه بازار مقاومت مي كند.منتقدان رسانه ها را واسطه ی شفاف تلقی نمی کنند بلکه آنها را مجاری عرصه ای ایدئولوژیکی وسلطه جو می دانند. روزنا مه ها وبر نامه ها ی خبری رادیو وتلویزیون چشم اندازی عینی وبی طرفانه از “واقعیات امور” عرضه نمی کنند، زیرا ابزار هایی اصلی هستند که دنیای اجتماعی از طریق انها ساخته می شود. رسانه ها سازه هایی هستند که می سازند ودر فضای سلطه یمادی وفرهنگی، را باید به همین نحو ومنطبق با شرایط شناخت.
رسانه ها وسياست اجتماعي: در اين ارتباط دو وجه كليدي وجود دارد. اول انكه بايد بفهميم كه رسانه ها چگونه وچرا مسائل اجتماعي را مي سازند وسياست هاي اجتماعي را از راههايي خاص معرفي مي كنند؟سوتيروويچ تحريف هاي شناختي را به رسانه ها نسبت مي دهد.تحقيق خانم سوتيروويچ نشان مي دهد كه اين قالبهاي رسانه اي حتي از ايدئولوژي، منزلت اجتماعي ومناسبات شخصي افراد نيز از جهت تأثير بر دريافت ها وتصورات عمومي اهميت بيشتري دارند.
لاو به اين نتيجه مي رسد كه بين دهه هاي 1980 90 از نظر پوشش قومي بهبودي چشمگير در رسانه ها پديد آمدو….
رسانه ها چگونه عملا بر سياستگذاري تأثير ميكنند؟ چون رسانه ها وسياست ها با يكديگر درمي آميزند، تشخيص يك سياست “پيشا رسانه اي” طبعا” دشوار مي شود، زيرا سياستها معمولا” اول شكل گرفته واعلام مي شوند وسپس بر پايه حال وهواي رسانه ها مورد تجديد نظر قرار مي گيرند. آيا رسانه ها اساسا” مشكلات اجتماعي، راه حل هاي سياست گذاري وافكار عمومي را منعكس مي كنند، يا آنكه اينها را مطابق بر نا مه هايي خاص مي سازند؟ الگوي كثرت گرا بر آن است كه رسانه ها عمدتا” نوعي آينه وباز نماي اجتماع اند كه سياست گذاران، عاملان اجرايي، تحليل گران ومردم عادي را قادر مي سازد تا نسبت به آنچه جريان دارد روشن شوند وتصميمات مناسب را اتخاذ كنند، امادخالتي بيشتر بر عهده ندارند. الگوي انتقاد گرا تأكيد دارد كه رسانه ها كمتر مثل آينه وبيشتر شبيه نقاشان صورتگري هستند كه به تصورات روز، بنابراين، به واكنش ها شكل مي دهند. آنها در حالي كه خود مشكلات اجتماعي را خلق نمي كنند، در تصميم گيري نسبت به آنچه نقيا” يا اثباتا” به عنوان مشكل اجتماعي تعريف مي شود ونيز در الويت بندي اين مشكلات نقش فعال دارند. با آنكه نفوذ رسانه ها هميشه سريع و بلافاصله نيست، در طول زمان از جهت تأثير بر فضاي سياسي بسيار چشمگير است.
فهرست مطالب عنوان شده:
به عنوان نقطه شروع، فرهنگ را به مقولهی بنیان وبازنمایی معناهای مشترک در مقولات مادی وعملکرد های اجتماعی تعریف می کنیم.
نظریه هایی در باره ی فرهنگ: جناح راست به کرات بر اهمیت فرهنگ تأکید کرده اند وآن ر را به منزلهی نظامی مستقر می دانند که باید از آن دفاع کرد یا به مثابهی توضیحی برای مسائل اجتماعی که از نظر آنها، از فروپاشی فرهنگی/ اخلاقی سرچشمه می گیرد. جناح چپ، (مارکسیست) فرهنگ را باید به شرایط مادی منسوب کرد، در عین حال، برای فرهنگ تعین ومختاریت بیشتری قائل است. اقتصاد مسلما” در شکل گیری فحوای فرهنگی موثر است، اما اقتصاد خود نیز فحوایش را از فرهنگ می گیرد.
فرهنگ های رفاه: کلارک بر سه نوع تحلیل (برای فرهنگ) قائل است:1.فرهنگ به مثابه عرصهی تفاوت ها وتفاوت گذاری های اجتماعی است.2.توضیحات فرهنگی مسائل اجتماعی غالبا” با هم رقابت می کنند تا به موازات یا بهبدیل توضیحات کار گزار- محور وساختاری، جلب توجه کنند. 3. فرهنگ دلالت دارد بر رئندی که طراحی اجتماعی از طریق آن صورت می گیرد. 4. گوش دادن به زندگینامه ها وصدا های شهروندان رفاهی.
سرمایه فرهنگی: از نظر بوردیو سرمایه منبعی است که قدرت از آن سرچشمه می گیرد، حدودی که می توانید در صوری فرهنگی که جامعه ای معین خود را از طریق آنها تعریف می کند ماهرانه دستکاری کنید.
نظام های فرهنگی ومسیر های فرهنگی: اسپینگ آندرسن بین کالایی کردن( وابستگی به بازار) وکالایی زدایی کردن( استقلال از آن) تمایز قائل است وبر این اساس تمایزی سه گانه بین آن گروه از دولت های رفاهی که حد اکثر کالایی کردن را دارند(لیبرالیسم)، آن گرئه که حد اکثر کالایی زدایی کردن را دارند(سوسیال دموکراسی) وصنفی گرایی که بین این دو قرار می گیرد بر قرار کرده است. مسیر های فرهنگی این نظام های فرهنگی از چیرگی آرمان کشور های اسکاندیناوی، جای خود را به دولت توانا ساز “انگلو آمریکایی” داده است.
لاکهارت نظریه حصار- گروه را در سیاست اجتماعی اعمال کرده است. محور حصار اشاره دارد بهحدود واندازه ای که یک فرد تجویز های بیرونی را می پزیرد ویا نمی پذیرد، محور ” گروه اشاره دارد به گرایش با آرزوی فرد برای تجربه کردن پیوستگی وادغام با دیگران. سپس چهار جماعت از این ابعاد استخراج می کند.1. فرد گرایان، در هر دو محور ضعیف اند. 2. سلسله مراتبی ها، در هر دو محور قوی اند. 3. قدری مشرب ها، که در حصار قوی اما در گروه ضعیف اند.4. مساوات طلبان، در حصار ضعیف اما در گروه قوی اند.
چند گانگی فرهنگی: نوعی شناخت واقعیت تکثر فرهنگی است وهم نوعی ارزش گذاری به کثرت گرایی… کمال گرایان وجدایی طلبان چند گانگی فرهنگی را رد می کنند.
رسانه ها: کثرت گرایی؛ دو بعد دارد که باید متمایز شوند. اول: نقش بعد بازار در آزادی بیان ورقابت مطبوعات است. دوم: به بعد خیر عمومی مر بوط می شود ودر مقابل گرایش های سود جویانه بازار مقاومت می کند.
انتقاد ورزی؛ منتقدان، رسانه ها را واسطه ای شفاف تلقی نمی کنند بلکه آنها را سلطه جو می دانند، وچشم اندازی از واقعیت امور عرضه نمی کنند، زیرا ابزار هایی اصلی هستند که دنیای اجتماعی از طریق انها ساخته می شود.
رسانه ها وسیاست اجتماعی: رسانه ها وسیاست اجتماعی با یکدیگر در می آمیزند، تشخیص یک سیاست ” پیشا رسانه ای” طبعا” دشوار می شود، زیرا سیاست ها معمولا” اول شکل گرفته واعلام می شوند، وسپس بر پایه حال وهوای رسانه ها مورد تجدید نظر قرار می گیرند. الگوی کثرت گرا، رسانه ها عمدتا” نوعی آینه وبازنمایی اجتماعی اند که سیاستذاران و… را قادر می سازند تا نسبت به آنچه جریان داغرد و روشن شوند وتصمیمات مناسب را اتخاذ کنند. الگوی انتقاد گرا؛ رسانه ها کمتر مثل آینه وبیشتر شبیه نقاشان صورتگری هستند که به تصورات روز وبه واکنش ها شکل می دهند، انها مشکلات اجتماعی را خلق نمی کنند، اما در تعریف ودر اولویت بندی مشکلات اجتماعی نقش فعال دارند.
برای دسترسی به خلاصه کتاب، خلاصه نظریه رفاه جدید را باز کنید.