قومگرایی و ناسیونالیسم یکی از مهمترین موضوعاتی است که اصحاب علوم اجتماعی همواره با آن درگیر بودهاند. جنبشهای ناسیونالیستی با تکیه بر احساسات و عرق ملی و برافروختن حس تعلق و تعهد نسبت به عناصر فرهنگی (نژاد ،سنت ،زبان و غیره) شکل میگیرد و دلیل شکلگیری آن ایجاد یک آرمان و هویت برای ملتها است.
جنبشهای ناسیونالیستی با شعارهایی به منظور تحریک حس ملی مردم شروع میشود و در صورت مدیریت آن، میتواند به شکوفایی اقتصادی و اجتماعی برسد. حرکتهایی برای مثال که از خرید کالای ملی برای کمک به اقتصاد کشورها شروع شده و مسائل فرهنگی و اجتماعی را نیز شامل میشود.
اما طبق آن چه در تاریخ ملتها ثبت شدهاست، این حرکتها همیشه به سرانجام خودش نمیرسد و در بسیاری از موارد رنگ بوی فاشیستی به خود میگیرد. تجربه میلیونها آوارگی و کشتار ارامنه، کردها، یونانیان و آشوریان توسط پانترکان جوان، کشتار یهودیان توسط ارتش نازی، کشتارها در یوگسلاوی، میانمار و دیگر نقاط جهان را میتوان از این موارد نام برد.
در نوشته پیش رو به دنبال یافتن پاسخی روشن برای این پرسش هستیم که «چرا اکثر جنبشهای ناسیونالیستی به فاشیسم منتهی میشود؟»
ناسیونالیسم
واژه «ناسیونالیسم» را می توان دست کم به پنج معنای مختلف تعریف کرد:
- گونه ای احساس وفاداری به ملتی خاص (یعنی قسمی میهن پرستی).
- در مورد مشی و سیاست، تمایل به رعایت منافع ملت خویش به تنهایی، به ویژه در حالتهایی که پای رقابت با منافع ملتهای دیگر در میان باشد.
- اهمیت اساسی دادن به صفات ویژه هر ملت و، بنابراین
- قول به لزوم حفظ فرهنگ ملی.
- اعتقاد به این نظریه در سیاست و مردم شناسی که نوع بشر به طبع منقسم به ملتهاست، و بعضی ملاکهای معین برای تشخیص هر ملت و افراد آن وجود دارد، و هر ملتی حق دارد از خودش حکومتی مستقل داشته باشد، و دولتها تنها به این شرط مشروعیت دارند که مطابق این اصل تشکیل شده باشند، و سرانجام اینکه جهان از جهت سیاسی فقط به این شرط سازمان صحیح پیدا می کند که هر ملتی یک دولت داشته باشد و هر دولتی منحصراً از تمامی یک ملت تشکیل شود.
اصول و نظریه های متعلق به اقسام ۴ و ۵، از اواخر سده هجدهم رواج پیدا کردند. البته، بدون شک، تعلق خاطر شخص به ملت خویش و اعتقاد به اینکه، مثلاً، انگلیسیها جملگی ملتی انگلیسی تشکیل می دهند، سابقه ای بس درازتر از این دارد. آدمیان همیشه چنین تعلق خاطری به نوعی «گروه خودی»- اعم از ایل و قبیله و شهر و ملت- داشته اند و، مطابق با آن، احساس کرده اند که هر که از خودشان نیست بیگانه است (و احیاناً در او به چشم عناد و دشمنی نگریسته اند.) ولی باید دید ویژگی ملتها چیست و چه چیز آنها را از قسم دیگر گروهها ممتاز می کند.
به تعبیر آنتونی گیدنز، ناسیونالیسم به معنای «مجموعه ای ازاعتقاد ها و نماد ها است که دلبستگی به اجتماع ملی میهنی را مطرح میکند.» و از دیدگاه آن پیرو ناسیونالیسم عبارت است از«جریان فکری،عقیدتی و مرامی که گرایش به تعالی ملت ،گذشته ،کیفیات و حالات ، اهداف و خواسته هایش دارد.دراین گرایش ،واقعیت ملی به صورت ارزش والا در می آید؛ نظیر:
۱- خواستها و ادعاهای سیاسی ملتهای ستمکش
۲- خواستها و ادعاهای اقتصادی ملی که زیر سلطه نیروهای خارجی قرار گرفتهاند.» )(عیوضی،بی تا:۷۲)
فاشیسم
این اصطلاح ازکلمه «فاشیسمو»(Fassismo) اقتباس گردیده که به عنوان شعار قدرت در روم باستان استغمال شده است و نام مجموعه ای از چند میله و تبر بود که آن را پیشاپیش دستهجات سپاه حمل میکردند. (هاشمی،۶۵:۱۳۷۵)
اما اگر بخواهیم فاشیسم در قالب شاخصه های ملموس و در قالب یک تعریف عملیاتی بگنجانیم اینگونه عنوان میکنیم:
(در یک تعریف عملیاتی و انضمامی ،فاشیسم را براساس ویژگی های ذیل بازشناسی کرد:
اول: نخبه مداری(نخبگان سیاسی و فرهنگی)
دوم: نژادگرایی (به معنای اعتقاد به برتری نژاد خاص)
سوم: توسعه طلبی(که از نتایج نگاه میلیاریتی است)
چهارم: توسل به ارعاب و ترور
پنچم:سیستم تک حزبی(که از محصولات نظام توتالیتری است و همه مسائل فردی و جمعی جامعه را از بالا و به وسیله حزب و دولت تعریف میکند.)» (منصور نژاد،۲۰۰:۱۳۸۳)
چرا اکثر جنبشهای ناسیونالیستی به فاشیست منتهی میشود؟
هدف پایدار هر ناسیونالیستی کسب قدرت و اعتبار بیشتر، نه برای خود بلکه برای ملت یا واحدی است که او فردیت خویش را در آن غرق کرده است. هیچ ناسیونالیستی هرگز تا حد امکان چیزی نمی گوید و به خاطر راه نمی دهد و نمی نویسد مگر درباره برتری واحد قدرتی که مشغولیت فکری اوست. برای یک ناسیونالیست اگر محال نباشد، دشوار است که وفاداری و سرسپردگی خویش را پنهان کند. کوچکترین بدگویی درباره واحد قدرتی که بدان وابسته است، یا هرگونه ستایش ضمنی از سازمان رقیب، به قدری او را پریشان میکند که تنها با پرخاش در پاسخ ممکن است آرام شود. اگر واحد مورد علاقه، کشوری مانند ایران یا هندوستان باشد، او معمولا نه تنها در قدرت نظامی یا فضیلت سیاسی، بلکه همچنین در زمینه هنر، ادبیات، ورزش، ساختار زبان، زیبایی جسمی اهالی و شاید حتی آب و هوا و مناظر طبیعی و آشپزی مدعی برتری آن می شود ، و نسبت به چیزهایی مانند شیوه درست افراشتن پرچم و اندازه حروف در تیتر روزنامه ها و ترتیب آوردن نام کشورهای مختلف حساسیت فوق العاده نشان خواهد داد. نام گذاری نقشی بسیار مهم در اندیشه ناسیونالیستی ایفا می کند. کشورهایی که از راه انقلاب ناسیونالیستی به استقلال رسیدهاند معمولا نام خود را تغییر می دهند، و هر کشور یا واحد دیگری که احساسات شدید درباره آن وجود داشته باشد، احتمالا چند نام خواهد داشت که هریک معنایی متفاوت می دهد.
از کارکردهای مثبت جنبش های ناسیونالیستی علاوه بر همبستگی و یاریگری عمومی پیشرفت اقتصادی است؛ چرا که با برنامهریزی دقیق میتوان حداکثر استفاده را از آن نیروی کار برای پیشبرد اهداف برد. این همگرایی در تمامی بخشهای اجتماعی و اقتصادی قابل رویت و بررسی است. اما در اکثر مواردی که در تاریخ رویت شده است، ناسیونالیسم به فاشیسم تبدیل شدهاست. هانا آرنت در کتاب آیشمن در اورشلیم میگوید: « شرهای بزرگ در طول تاریخ نه توسط متعصبان کور یا بیماران با مشکلات روانی، بلکه به وسیله مردم عادی که استدلالهای دولت-ملتهایشان را پذیرفتهاند به اجرا درآمدهاست و به همین دلیل از نظر این مردم اعمالشان رفتاری طبیعی بوده است.» فرد ناسیونالیست نه تنها فجایع ارتکابی به دست خودی ها را نکوهش نمی کند، بلکه دارای استعداد عجیبی است که حتی خبر آن را نیز نشنود. انگلیسی های ستایشگر هیتلر به مدت شش سال ترتیبی دادند که حتی از وجود (اردوگاه های مرگ) داخاو و بوخنوالد آگاه نشود. و بعد کسانی که فریادشان در محکوم کردن اردوگاه های آلمانی مرگ از همه بلندتر بود، باز یا یکسره بی خبر بودند یا تنها به نحو مبهم خبر داشتند که در روسیه نیز چنان اردوگاه هایی هستند. رویدادهای عظیمی مانند قحطی ۱۹۳۳ اوکراین که در آن میلیون ها تن به هلاکت رسیدند، توجه دوستداران انگلیسی روسیه را جلب نکرد. بسیاری از مردم انگلستان تقریبا هیچ خبری از کشتار جمعی یهودیان آلمانی و لهستانی به گوش شان نرسید. به علت یهودستیزی خودشان خبر آن جنایت عظیم از سطح وجدان آگاه شان برگشت خورد. در اندیشه ناسیونالیستی واقعیاتی وجود دارند هم راست و هم دروغ، هم شناخته شده و هم ناشناخته.واقعیتی ناشاخته شده ممکن است آنچنان غیرقابل تحمل باشد که برطبق عادت کنار گذاشته شود و اجازه ورود به عرصه منطق پیدا نکند، یا ممکن است وارد هر محاسبه ای شود ولی حتی در نزد خود شخص نیز هرگز به عنوان واقعیت مورد تصدیق قرار نگیرد.
برای بررسی ناسیونالیسم، باید به آن به چشم یک ایدئولوژی نگاه کرد و به آن ورود کرد. واژه ایدئولوژی نخسین بار در حـیران انـقلاب فـرانسه و در عکس العمل نسبت به مواضع انقلابیون افراطی در دوران وحشت، توسط آنتوان دستوت دوتراسی،از بازیگران انقلاب کـه خود نیز به عنوان فرزند قربانی شده آن انقلاب تلقی میشود،ظاهر شـد. ایدئولوژی از دید دوتراسی روشـی بـرای مطالعه و تمییز میان عقاید درست از نادرست بوده است،در حالی که برای مخالفان او، این واژه معنای عقاید دروغین و حتی ویرانگر را میداد. (اجتهادی، ۱۳۸۷) ناسیونالیسم در عـصر حـاضر نه تنها وجود فاصله میان فرآیندهای سیاسی و فرهنگی است،بلکه ضعیف شدن یا کاهش یافتن سایر ملاکهای عضویت گروهی(مثل طبقه)بر توسعهی ناسیونالیسم میافزاید. فرضیهی این است که هـمبستگی مـلی در پاسخ به نیاز به هویتی بسیار نمادین شکل میگیرد،چرا که به وجود آورندهی ریشههایی براساس فرهنگ و یک گذشتهی مشترک است و به علاوه طرحی برای آینده ارایه میدهد.
میان دو مفهوم فاشیسم و ناسیونالیسم، تفاوتهای معنایی عمدهای است، اما در عین حال، باورمندان به هر دوی این ایدئولوژیها، توانایی دور و نزدیک شدن به یکدیگر را دارا می باشند. بسیاری از منتقدان ناسیونالیسم، همواره با استناد به برخی از تجربیات تاریخی نیمه نخست قرن بیستم میلادی، آن را مساوی یا دست کم مستعد فاشیسم می دانند، در حالی که لزوماً این چنین نیست. ناسیونالیسم، بر پایه سه اصل استقلال، وحدت و هویت قرار دارد. این سه اصل موضوع و آرمانی است که همواره توسط ناسیونالیستها دنبال شده است. (هاچینسون و اسمیت، ۱۳۸۶: ۲۶) اما علیرغم این سه اصل، همانطور که آنتونی اسمیت تاکید می کند، ایدئولوژی ناسیونالیسم فاقد تئوری و برنامه مشخصی در مورد مسائل سیاسی و اجتماعی عمده همچون عدالت اجتماعی، توزیع منابع و مدیریت منازعات می باشد. از این روی است که ناسیونالیسم همواره به عنوان یک ایدئولوژی همپوشان و ثانویه، در کنار ایدئولوژی های عمده تری چون لیبرالیسم، سوسیالیسم و محافظه کاری قرار می گیرد. (اسمیت، ۱۳۸۳: ۴۰) به دلیل همین ماهیت همپوشان ناسیونالیسم است که این ایدئولوژی، قابلیت اختلاط یا انطباق با فاشیسم را هم می یابد. اما این برخلاف ادعای منتقدان و مخالفان ناسیونالیسم، همیشگی و به ناگزیر نیست. ناسیونالیسم تنها در برخی از موقعیتهای ویژه اجتماعی و تاریخی، با فاشیسم ترکیب شده و جنبه فاشیستی پیدا می کند.
فاشیسم را بایستی که به طور کلی، پاسخی کوتاه مدت برای تضادها و تعارضات بلند مدت و یا دائمی به شمار آورد که در مقاطع مشخصی از تاریخ جهان، ظهور کرده است. اگرچه خاستگاه این پدیده در قاره اروپا بوده است، اما ظهور آن در دیگر نقاط جهان را هم نباید منتفی دانست. اما در عین حال باید به این مهم نیز توجه داشت که ظهور فاشیسم، تنها در موقعیتی ویژه امکان پذیر است. فاشیسم، به عنوان توتالیتاریسم راست، پدیده ای پسا دموکراتیک و پسا صنعتی است که در جوامع مدرنی که از تغییر و تحول مناسبات اجتماعی برخوردار بوده اند، ظهور می کند. بر خلاف کمونیسم (توتالیتاریسم چپ) که تا حدود زیادی محصول جوامع غیر دموکراتیک است، فاشیسم در کشورهای فاقد تجربه دموکراتیک، ظهور نمی کند. زیرا ویژگی اساسی فاشیسم، جلب حمایت و پشتیبانی توده ای است و یک رژیم دیکتاتوری را که فاقد این ویژگی بوده و اساس آن صرفاً بر ارتش، بوروکراسی و یا اعتبار شخص دیکتاتور استوار باشد، نمی توان فاشیستی دانست. علاوه بر این، برای ظهور فاشیسم، همانطور که پیشتر هم اشاره شد، درجه ای از رشد صنعتی لازم است و مهمترین هدف فاشیسم نیز، حل قهرآمیز تضادهای درونی جوامع صنعتی میباشد.( ابنشتاین و فاگلمان، ۱۳۷۶: ۵۷-۱۵۶) برای همین منظور است که جنبش های فاشیستی، تلاش در تکیه بر آرمانهایی میکنند که مورد تائید و استقبال بیشترین نیروهای اجتماعی قرار بگیرد. ناسیونالیسم، مهم ترین آرمانی است که می تواند برای این منظور، مورد استفاده فاشیسم قرار بگیرد. بر خلاف تحلیل مارکسیست ها که فاشیسم را ناشی از زوال سرمایه داری در اثر گسترش تعارضات طبقاتی می پندارند، فاشیسم جنبشی است که هریک از طبقات و اقشار مختلف اجتماعی، بنا به دلیلی با آن همراهی نشان می دهند. انگیزه های ملی گرایانه و گاه شوونیستی، همواره می تواند در شمار عام ترین وجوه اشتراک در میان طبقات و گروههای مختلف اجتماعی باشد که در صورت اتکای فاشیستها بر آنها و ارائه وعده پیروزی و پرخاشگری و تعرض بر علیه دشمنان داخلی و خارجی، حمایت قابل ملاحظه و وسیعی را برای فاشیسم به دنبال خواهد داشت. (ابنشتاین و فاگلمان، ۱۳۷۶: ۱۶۱) به این ترتیب است که فاشیسم علی رغم آنکه یک نظام فکری منسجم و مستقل بهره مند بوده است، اما در فرآیند نظام مند شدن خود، از بطن ناسیونالیسم تندرو و همچنین دین ایدئولوژیک، ارزشهایی را استخراج کرده و از آن برای جلب توجه و حمایت عمومی استفاده می کند. به این ترتیب فاشیسم به پدیده ناسیونالیسم مضاعف مبدل می شود که ترکیبی از مشخصه های سیاسی و ایدئولوژیک ذاتی فاشیسم، با اعتقادات ملی متعارف میباشد که با تکیه بر آرزوهای سرخورده ملی، گرایشهایی افراطی را به وجود می آورد. مهمترین جلوه این افراط گرایی که ابتدا مبتنی بر ناسیونالیسم بوده و سپس بر آن تاثیر می گذارد، گسترش طلبی سرزمینی است. گسترش طلبی سرزمینی که اغلب با نیاز به فضای حیاتی توجیه می شد، سیاست مرزی را به سیاست فضای حیاتی تغییر داد که اگرچه در ابتدا می توانست از منظری ناسیونالیستی، با منزلت یک قدرت جهانی سازگار باشد، اما رژیم های فاشیستی، آنچنان که ارسطو کالیس تشریح کرده است، این سیاست را به دلیل فوریت تاریخی مورد نظرشان، محبوبیت بخشیده و افراطی کردند و این امر نیز برخاسته از الزام مشخصاً فاشیستی وحدت آرمانشهر و واقعیت بود. به این صورت که رویکرد نامتعارف فاشیستی به سیاست خارجی، تمایز نگرش سیاست قدرت به اهداف دست یافتنی و دست نیافتنی را منسوخ، و به جای آن حکم به پیروی از یک ارادهگرایی عظمت طلبانه می دهد. به این ترتیب بود که دوگانگی نوینی میان “امر ملی” و “امر فاشیستی” پدید آمد و گسترش طلبی سرزمینی را که ابتدا مبتنی بر آمال ناسیونالیستی بود، مبدل به یک تعهد ایدئولوژیک فاشیستی کرد. (کالیس، ۱۳۸۲: ۵۴-۳۵۳) این مهم سبب شد که به تدریج( پیش و بیشتر از آلمان در ایتالیا) جریانها و گرایشات ناسیونالیستی، حتی از پیش از سقوط فاشیسم، مسیر خود را از ایدئولوژی حاکم جدا سازند. ژرژ والوا (۱۸۷۵-۱۹۴۵)، فاشیست پیشگام فرانسوی، معتقد بود که ناسیونالیسم بعلاوه سوسیالیسم مساویاست با فاشیسم. (عالم، ۱۳۸۵)
منابع
- اجتهادی، امیر مسعود؛ (۱۳۷۸) معرفی کتاب: مکاتب ناسیونالیسم: ناسیونالیسم و دولت – ملت در قرن بیستم، مجله سیاست خارجی، پاییز ۱۳۷۸، سال سیزدهم – شماره ۳ صفحه – از ۹۷۵ تا ۹۸۲
- اینشتاین، ویلیام و فاگلمان، ادوین (۱۳۷۶). مکاتب سیاسی معاصر: نقد و بررسی کمونیسم، فاشیسم، کاپیتالیسم و سوسیالیسم. (حسینعلی نوذری، مترجم). تهران: انتشارات نقش جهان.
- اسمیت، آنتونی (۱۳۸۳). ناسیونالیسم. (منصور انصاری، مترجم). تهران: موسسه مطالعات ملی.
- اسمیت، آنتونی و هاچینسون، جان (۱۳۸۶). ملی گرایی. (مصطفی یونسی و علی مرشدی زاد، مترجمان). تهران: پژوهشکده مطالعات راهبردی.
- کالیس، ارسطو (۱۳۸۲). ایدئولوژی فاشیست: سرزمین و گسترش طلبی در ایتالیا و آلمان ۱۹۴۵-۱۹۲۲. (جهانگیر معینی علمداری، مترجم). تهران: انتشارات امیرکبیر.
- عالم، عبدالرحمن؛ (۱۳۸۵) نظریه و عمل فاشیسم، مجله دانشکده حقوق و علوم سیاسی، بهار ۱۳۸۵ – شماره ۷۱ صفحه – از ۱۱۳ تا ۱۶۲
- عیوضی، محمد رحیم؛ (۱۳۸۲) ناسیونالیسم مدرن ایرانی، کتاب نقد، شماره ۲۸ صفحه – از ۷۱ تا ۸۵
- هاشمی، ف.م؛ (۱۳۷۵) فاشیسم دیروز و امروز، شماره ۱۳۱صفحه – از ۶۵ تا ۷۴
- منصور نژاد، محمد رضا؛ (۱۳۸۳) صهیونیسم و فاشیسم، مبانی و کارکردها، شماره ۳۲ صفحه – از ۱۹۶ تا ۲۱۶
نوشته علیرضا چمنزار / کتایون آزاد ارجستانی