حکایت مرگ و رنج زنان و دختران قربانی خشونت، تجاوز، باجگیری عاطفی در این سرزمین پایانی ندارد. مرگ رومینا اشرفی، در ردیف مرگهای نامتعارفی است که، بر وجدان جمعی سیلی می زند . یک تراژدی غم بار و ضد انسانی…
این اتفاق شوم برای جامعه شناسان، روان شناسان و مهندسین فرهنگی محل ایجاد چراهای بیشماری است . با اندکی تامل بر محوریت حادثه که، حکایت از گسست درون خانواده ای رومینا دارد و دلدادهگی دخترک با جوانی بسیار بزرگتر از خود که، دالی است از فقر عاطفی بین پدر و دختر به تعبیر فرویدی، سرکوبی امیال دخترانه در حسرت یک رابطه ناب و صمیمانه با پدر، جایگزینی آن با فردی هم ردیف سن پدری، خلآ عا طفی و منزوی شدن این نسل دیجیتالی معاصر، مسیر فهم این حادثه ی هولناک غنی تر می گردد. خشونت های پنهان و نهان، آزارهای جنسی و کلامی، استثمار نیروی کار زنان، کودک همسری و کودک مادری از پیامدهای تبعیض جنسیتی و تسلط گفتمان مرد سالاری است که، درتمامی دوران ها و مکان ها قربانیان زیادی را در بر گرفته است.
وقتی در نظام حقوقی کشور، زنان در ردیف اموال و کالا تحت مالکیت همسر در می آیند، جای تعجب نیست که پدر رومینا با یک نگاه سرپرست مابانه که بطور قطع، خشونت را یک امر خصوصی، قلمداد می کند خود را صاحب حق دانسته و به بدترین شکل وحشیانه موجبات مرگ دخترش را فراهم می کند و در این میان به طور حتم، بدنبال اثبات مردانگی اش هم بوده است!
از طرفی از بعد قانون قصاص هم که، نسبت پدری و اجداد پدری مبرا هستند و باز خود نوعی اهرم تشویقی برای ادامه ی خشونت ها میسر است و اینگونه است که در پیکره ی فرهنگی، اجتماعی جامعه، پدیده ی ” زن کشی” بازتولید می گردد. غم انگیز و رقت بار، مساله ی سازو کارهای تعدیل کننده ایست که وقوع جرم را تلطیف کرده و زنان این سرزمین از حقوق اولیه و قانونی خود منع می شوند. این که رومینا اشرفی، در ۱۴ سالگی و عنفوان بهار زندگی آخرین نفس ها را کشید، در معامله ی درون ساختاری که تا بن دندان پدرسالار و زن ستیز است دود می شود و به هوا می رود، مایوس کننده است. جامعه ی سیاسی که، حتی جرات عریان نمودن پدیده ی دهشت بار ” قتل های ناموسی ” را در قالب هنر و سینما هم ندارد. !و با یک استبداد نظری مانع از اکران فیلمی با مصداق ” زن کشی ” می گردد. تا کجا چشم ها را نیت مند بر روی حقایق می توان بست؟
رومینا و بسیاری از دختران و زنان قربانی خشونت، توسط همین نظام حقوقی مرد سالار و فرهنگ پدر سالاری از داشتن زندگی طبیعی محروم هستند. در تاریخ این جماعت، بودن و هستی زن، تنها از آن ” دیگری ” بزرگ لاکانی است، همان ” دیگری ” که نامش شوهر یا پدر است . او باید تماما در خدمت این دیگری بزرگ، باشد . او حکم خدایگان قدرت در زمین را دارد و هر گونه نافرمانی و تمرد در پیشگاه اش، مجازاتی سترگ وعقوبتی عظیم را به دنبال خواهد داشت و هنگامی که زن به مثابه ی سوژه، نیازمند این ” دیگری ” است تا به خودآگاهی، برسد جدال و سیطره ی دیگری استیلا می یابد.
به نظر می رسد با تداوم این وضعیت، استبداد و سالاری در حکم یک خصیصهی اخلاقی تلقی گردیده و نظمی نوین را مستقر می سازد. نظمی جدید توام با گفتمان خشونت.
قاعدتا در چنین تاریخ و منطقی مرد باید، برای اثبات مردانگی و پادشاهی اش در قلمرو خویش، هر گونه واکنشگری را به بهانه های واهی حفاظت از حریم خانواده، ناموس و آبروداری، بروز داده و موجه قلمداد می کند. زشتی قضیه اینجاست که، مرد کاملا احساس تملک می کند و زن احساس بردگی و قربانی بودن،گوییا در قرن جدید، عصر جنگ های جنسیتی با کشتارهای خون بار که اذهان و ابدان زنان را قصد کنترل گری دارند،فرا رسیده است. عملی پیشامدرنانه در قلب حیات زیست پست مدرنی!
باز هم در این پرونده می توان رد پای امر جنسی را به وضوح دید. دختری دلباخته ی مردی می شود و در نهایت فرار و کشته شدن، همینقدر پر هزینه و گران. دختری که بطور قطع از مهر پدری محروم بوده و به تعبیر فرویدی این میل سرکوب شده ( فقدان رابطه ی عاشقانه با پدر ) او را بسمت جایگزینی در این قالب جنسیتی می کشاند. ماجرای رومینا اشرفی از منظرهای گوناگون قابلیت واکاوی دارد.
رومینا، به مثابه ی دختری از نسل هشتاد، نسلی جسور و بی پروا که از زندگی خانوادگی اش رنج می برده و در این نارضایتی و رنج، دلباخته ی مردی بزرگتر از خود شده و با او فرار می کند و پیمان عشق می بندد.
رومینا، در حکم دختری نوجوان اما درگیر فقر عاطفی و در معرض گفتمان خشونت دردام مردی می افتد که جبران فقر عاطفی منبعث از متن خانواده ی از هم گسیخته را پر کرده و آغوش بازش، تمامی سردی ها و ملامت های روزگار دوزخی خانه ی پدری را جبران می کند. . در هر شکل ماهیت این عمل مهم است و آن نیاز رومینا به مرد است. مردی از جنس پدر، این نیاز به والد غیر همجنس را بارها فروید با استدلال بیان نموده که در فرهنگ ما علیرغم اهمیت اش، کمتر خانواده ها به آن آگاهی داشته و هر چند که در بسیاری خانواده های سنت محور، این گونه روابط ( روابط عاشقانه پدر با دختر یا مادر با پسر) مذموم تلقی گردیده و با برچسب های وقاحت و پر رویی مورد نکوهش قرار می گیرند.
منظر بعدی در تحلیل، درقالب پول، حمایت عاطفی، آغوش گرم و همدلی معشوق است که می تواند یک دخترک بی تجربه و خام اندیش را جذب خود کند. عواملی چون همسخنی، مهرورزی، حمایتگری عاطفی دلایل گرایش رومینا به مرد غریبه هست که همگی دلالت بر سردی عواطف در خانواده اشارت دارند.
حال دغدغه این است که چرا خانواده ها هم سخنی و مهربانی را به فراموشی سپرده اند؟ چرا نسل جوان ما دردهایش، تمناهایش، امیالش را در گوش بیگانه ای نجوا می کند؟
چرا ساحتی از وجود آدمی بدنبال دیده شدن و جذب عطوفت است؟ چرا خبری از حضور عاطفی والدین نیست؟ چگونه است که نهاد خانواده که قاعدتا محل ایجاد صمیمی ترین شکل روابط اجتماعی باید باشد به یکی ازپر بسامدترین بسترهای خشونت بر علیه زنان تبدیل شده است.
از گسترش شکل های جدید رومینا کشی، شواهدی پیش چشم می آید که جنگ جدیدی علیه زنان برپا شده است و زمانه ی مدعی پسامدرنی، در قالب جامعه ی بربریت خودنمایی وحشیانه می کند. .
وقتی هنوز در خیابان های مدرن، مردان با سیما و ابزار مدرن بارفتارهای خشن که اغلب ماهیت سکسیستی دارند، به خوارانگاری زنان مشغولند،
وقتی در جامعه ای که آزار جنسی، یک رفتار طبیعی حول محور حقانیت مردانه تلقی می شود روایتگری ها از ستم مردانه رونق می یابد و رومیناهای زیادی قربانی می شوند.
هنگامه ی آن فرا رسیده است که بطور جد، اصحاب قدرت، به پرسش های زیر پاسخی اقناع کننده دهند.
سیاست وجامعه ایران تا چه حد می تواند امر جنسی را به طور عامدانه مورد غفلت و نادیده انگاری قرار دهد؟
بنیاد خرد جنسی جامعه ایران چیست ؟ ودر کدامین اتاق های فکر این گفتمان مورد بحث و بررسی قرار می گیرد؟ دولتمردان و اصحاب قدرت چه راهکارهایی برای حفاظت از کودکان، زنان و قربانیان خشونت خانگی اراِیه داده اند؟
عاقلانه است که،با یک عزم ملی، به دنبال دادخواهی باشیم برای همه ی جان هایی که به ناحق ازدست رفتند و برای آنانی که در معرض شدید ترین خشونت ها قرار می گیرند. ما سهم خودمان را به عنوان کنشگران تغییرات اجتماعی نباید نادیده بگیریم. باید مانع از رسیدن به نقطه ی استیصال شویم. نظاره گری صرف و احساس تاسف خوردن راهی به سوی انفعال است. حذر کنیم ازاین بی تفاوتی ها و عبور، که هر روز بر تعداد قربانیان خاموش افزوده می گردد. عادت کردن به شنیدن اخبار ترسناک خود مصداقی است از خشونت بر علیه ” خود” به مثابه ی انسان.
و در پایان به زعم فروغ، که هیچکس دیگر به هیچ چیز نیاندیشید، ما درگیر جامعه ای می شویم که بودنمان عاری از هرگونه معنا شده و با استیصال و درماندگی به عجز میرسیم. من و تو در هم تنیده ایم.
جامعهی فعالان مدنی، تلاش کنند تا جلوی هر گونه اعتبارزدایی از فاجعه که بر مبنای مسامحهانگاری استوار است، راگرفته و مانع بروز بازتولید اینگونه خشونت ها در بستر زمان گردند.
آنان سعی کنند هرگونه عادیسازی در این موارد را مانع شوند. چون در صورت کم اهمیت جلوه دادن این رفتارها در طول زمان شاهد تهی شدن قبحی عمل می شویم و حتی دلایل فرهنگی اجتماعی چون، حفظ آبروی خانواده و دفاع از ناموس، خشونت را امری لازم تلقی کرده و تبعات سهمگینی را برای جامعه بدنبال دارد و به مرور زمان با تکرار این گونه مواجهات، پدیده خشونت به فرایندی تبدیل شده که به مردان می آموزد، خشونت بخشی از زندگی است و زن نیز می پذیرد که خشونت، به مثابه ی قدرت عریان مرد پذیرفتنی وهنجارین است.
مهم ترین اصل، این است که برنامهی کاهش خشونت در سطح ملی پیاده گردد. همکاری دولت با سازمان های مدنی الزامیست. کاهش خشونت نیازمند ارادهی قوی وتعهد است.
متن زیبایی بود ولی جهتگیرانه بود