مسؤولیت زمان در قبال “کلمه” را تحت مفهومی چون “تداوم” میفهمیم؛ درواقع زبان اساساً تاریخی و مشروط به زمان است. تاریخمندی زبان، بستری برای بازی بیامان دالها و نیز مهیاکنندهی چشماندازی بازیگوشانه در رابطهی دلالتیِ دال و مدلول است. زبان در نسبت با زمان، ربط میان موکب و مرکب است؛ هرچند نه سواریدهیِ دورانها بر راهی هموار بوده و نه اسب زمان، کُمیت ساقو سلامتی داشته است. این رابطه را اگر نگوییم چندان وفادارانه نیست؛ حداقل باید در شدّت افتوخیز و حملات نسیانسازیاش فهم کنیم. نشانه در سیر زمانیاش، گاه فراموششده و گاه تغییر کرده؛ هرچند این رابطه، سویههای امانتدارانه نیز داشته است.
کریستوفر موزلی در پاسخ به اینکه: “چرا زبانها میمیرند؟” جواب سرراستی میدهد. او میگوید: “پاسخ کوتاه این است که این زبانها به سخنگویان جوان منتقل نمیشوند و نهایتاً با مرگ سخنگویان سالمندشان، منقرض میگردند.”
“اکیرا ی. یاماماتو” زبانشناس دیگری، از مرگ طبیعی برخی زبانها سخن گفته که همان بلایی سرشان میآید که سر ببر دندانخنجری آمده است. در عینحال وی، از زبانهایی نیز میگوید که مانند درناهای نادر آمریکایی، برای زندگی تقلّا میکنند.
یاماماتو، در بسط نظرگاهاش در کتاب “در باب زبان و زبانشناسی” از مثال “کنهیل” که زوال یک زبان را به افتادن بمبی بر یک موزه تشبیه کرده است، مدد میگیرد و نسبت این زوال را با نابودی فرهنگ، ثروت فکری و آثار هنری، مساوی گرفته و تأکید میکند: “باید نگران درناها باشیم!”
با اینحال، سرنوشت تمامی نشانهها، سقوط از آسمان بلند درناها نیست؛ رابطهی دال و مدلول، گاه بدفرجام میشود و صورت ماندگار، معنای مابهازای خود را بیرون نظام نشانگانیاش از دست میدهد و در حالیکه نشانه در بستری زبانی آسودگی میکند، مدلول در نسبتِ با مثلاً تغییرات اجتماعی یا فرهنگی، بخشی از بار معنایی خود را وامیگذارد و دستخوش تغییری در رابطهی دلالتیاش میشود. بهعنوان مثال؛ به کلمهی “خانه” فکر کنید؛ تداعیهای تصویری این نشانه در طول زمان، از “سرپناه” تا “مسکن”، چنان تغییر برجستهای کرده که مقابله با این غول، جز با پذیرفتن خاموشیِ شکلِ ذهنیِ خانه رخ نمیدهد.
“دریدا” عقیده دارد، فرآیندی که به واژهها معنا میبخشد، هرگز پایان نمیپذیرد. نشانه به دو دلیل هیچگاه به ثبات نمیرسد؛ نخست به این خاطر که در معنای واژههای ماقبل خود شریک است و دوم به این جهت که معنایش بهواسطهی کلمههایی که پس از خودش میآید، همواره در حال دگرگونیست. درواقع در بافتار زبانیِ دریدایی: “معنا محصول تفاوت است و همواره دستخوش فرآیند تعویق. بهعبارتی رابطهی یک نشانه با سایر واژگان، و کلماتی که متعاقباً خواهند آمد، شرط بهوجود آمدن معناست.” بنابراین زبان، متضمن نظامی تثبیت شده و در عینحال متحول است. و همانطور که “سوسور” تأکید میکند: “در هر لحظه، زبانْ نهادی جاری در زمان حال و محصولی از گذشته است.”
امّا، آنچه تکثر معنا و بازی خستگیناپذیر دالها را محدود میکند، سرکوب مکرّر نقش زبان است و این دربند کردن، تحدیدی ایدئولوژیکیست که نمایش بیرحمانهی آن را در ابزاریشدن زبانی که دولتمردان ما بهکار میگیرند، میبینیم؛ آنها (با هر جهتگیری سیاسی) با تحریم نقش طنازانهی زبان و اغواگریهای روابط دلالتی، به مثابهی کارسازان وحدت و یکپارچگی عمل میکنند.
بهزعم پیِر ماشری: “کار ایدئولوژی این است که هر چه را مطابق میلاش نیست، خفه کند و تضادها را از میان ببرد.” درواقع یک “وحدت دیالکتیکی” به تعبیر “لوکاچ” از تضادها برساخت میکند که با دهان سیاستمداران و تحتِ گفتمان رسمیِ حاکم، کارسازی میشود. و مصداق آن را در پاسخگویی مقامات ایرانی در مقابل کمپین #فرزندت_کجاست؟” میبینیم. به کَرّات در جوابهای مسؤولان به کلمهی “خانهدار” برمیخوریم که وضعیت کاریِ دخترانشان را تحت آن توضیح میدهند. نشانهای که در طول زمان، معنای یکدست پستونشینیِ زنانه را از دست داده و امروز، واجد یکجور بار تَمکُنی نیز شده است.
بسیار میشنویم که زنان طبقهی سرمایهدار و آنها که بالای پلههای ساخت اقتصادی جامعه زندگی میکنند، در پاسخ به سؤالاتی حول کار و حرفهشان، از عدم نیاز مالی سخن میگویند. و فراغت حاصل از این “بیکاریِ انتخابی” را با “انجام کارهایی که بهشان علاقه دارم” پر میکنند؛ اینجاست که سیلی از کلاسهای آموزشی و هنری و ورزشی را ردیف خواهند کرد تا از گذران اوقات فراغت در غیاب “مشغلههای پُر دردسر کاری” روایت تازهای بسازند. اما مقامات دولتی و حکومتی، با مرعوبکردن نقش زبان و در نوعی بیاعتنایی به زمینهی پیشرونده و تاریخیِ نشانه، کلمهها را در قالبی سنتی بهکار میگیرند و درواقع، با همان ایدئولوژی که ماشیناش هستند، از روی شکافهای متن پیشساختهی خود رد میشوند و با زبانِ تختِ رسمی، واقعیّت دیگری جعل میکنند!
هرچند تورّقی در تاریخ، نشانگر هویت غالب مردانه در فرهنگ ایرانی است و گفتگوی «تاریخ مذکر» با تاریخ معاصر نشان میدهد؛ نهاد خانواده در طبقات پایین اجتماعی و درگیر و دار نوعی فقر فرهنگی، استعدادهای زنانه را هنوز به نفع نظم پیشین مصادره میکند، اما تحوّلات مهم سیاسی-اجتماعی که با هویتخواهی زن ایرانی در طبقهی متوسّط همراه بوده، سرفصل تازهای در نهاد تکصدای خانواده گشوده که ماحصل آن، آشنایی زنان با چهرهی فراموششدهی خویش است. زنانی که از سرکوبهای تاریخی، فرهنگی و قومی رها شدهاند، معنای دیگری به صورتهایی چون “خانهدار” دادهاند؛ که این معنا این روزها در زبانی که توسط طبقهی مرفهنشین سیاستمدار تولید میشود، از کار افتاده است!
تفاوت “خانهداری” در میان ما و آنها، در مرز حمایتیِ مالیِ آنهاست و اینکه: “آنها نمیخواهند کار کنند”؛ نخواستنیانتخابی که در نوع خانهداریشان بیتردید، مصداق برهم زنندهی نظم موجود در وادیِ رانتها و فساد ساختاری نیست؛ آنهم در سالهای کمرشکن اقتصادی، که در هر خانوادهای حداقل دو یا سه عضو، در تأمین مالیِ خانوار درگیرند تا وضع خانه بحرانی نشود و در زیر صفر، حیات خلوتی برای زار و زندگی کوچکشان داشته باشند.
هرچند پاسخهای مردمی به اظهارات پدران مقامدار ارشد، همراه با نیشخند است و حداقل شبکههای اجتماعی در فضای مجازی، محلّ برونریزی کنایههای بدنهی اجتماعی شده، اما در این بین، شاید باید جدّیتر به ساخت گفتمانهای مقابل فکر کرد؛ گفتمانهایی از صداهای متفاوت که این نوع زبان تحت سیطرهی ایدئولوژی را افشا کند و به تعبیری، سلطهی فراگیر قدرت را از نهانگاهاش بیرون بکشد. وظیفهی کُنش نوشتن یا نوشتن به مثابهی عمل انتقادی، نهتنها مشخص کردن اثرات محدودیّت معناست، بلکه امکانسازی در جهت تولید معنا در میان شکافهای موجودِ ساختار نیز هست؛ ساختی که تاریخاش میگوید از معنا تهیشده و خواستی معاصر که از دل آن میپرسد: آیا به فرم و محتوایی نو، قبل از فروپاشی محتملاش فکر کردهاید؟!