یکی از مشکلات بزرگ دانشگاه ما این است که سرنوشتش با مقالهشماری در فهرستهای جهانی و ملی گره خورده و کار عمدهاش تولید مقاله و مدارک تحصیلی شده است. همه هم دارند عادت میکنند که کمال دانش و دانشگاه و دانشمند را با تعداد مقالات بسنجند ولی دانشگاه شأن دیگری دارد و برای ادای وظیفه دیگری به وجود آمده و وظیفهاش منحصر به تدریس دروس رسمی و تولید مقاله با رعایت موازین صوری بینالمللی برای ثبت در دفاتر فهرستنگاری نیست ولی چه کنیم که اهتمام به تحکیم اساس دانش و فرهنگ و راهنمایی راه پیشرفت و اندیشیدن به وضع کشور و صلاح آینده آن، تقریبا دارد از حافظه دانشگاه پاک میشود و در گزارش پیشرفت دانشگاهها اشارهای هم به شور و نشاط علمی و اخلاق دانشگاهی و پرورش دانشمند با روح فرهنگ نمیشود. گویی گزارش کارکرد دانشگاه به ذکر تعداد مقالات و بعضی اقدامهای اداری محدود است. مختصر بگویم مقالهنویسی را تشویق کنیم و مقالهنویسان را بزرگ بداریم اما بدانیم که درمان درد کشور و دانش و دانشگاه، تولید انبوه مقالات نیست؛ به خصوص اگر مقالات ربطی هم به وضع کشور نداشته باشد. باز هم نگرانم که بگویند علم به اینجا و آنجا و به جغرافیا تعلق ندارد. من هم در صدها صفحه پذیرفته و اثبات کرده و توضیح دادهام که علم به جغرافیا تعلق ندارد و اگر مثلا تعبیری مثل غربی به زبان میآید معنیاش این نیست که علم به منطقه جغرافیایی خاص اختصاص دارد اما اگر علم وطن جغرافیایی ندارد تعلقش به تاریخ بیچون و چراست. علم در شرایط تاریخی خاص به وجود آمده است و برای اینکه رشد و بسط داشته باشد به شرایطی نیاز دارد. علم وسیلهای هم نیست که بتوان آن را برای رسیدن به هدفهای انسانی و اخلاقی یا ضد اخلاقی به کار برد. علم کنونی به جهان متجدد پر از تعارض تعلق دارد و وجودش نیز سرشار از تعارضها و تضادها است. ولی آدمی در این زمان ناگزیر و به ضرورت باید آن را بخواهد. این ضرورت از آن رو نیست که علم نجات را در خود و با خود دارد بلکه نظم زندگی کنونی به آن بسته است و آدمی نمیتواند از آن بینیاز باشد. وقتی به این مباحث فکر میکنم به یاد ماکس وبر میافتم که نظم علم و عقلانیت جهان جدید را چندان دوست نمیداشت اما به آن راضی و تسلیم بود. ما ساکنان جهان توسعه نیافته به دشواری میتوانیم وضع او را درک کنیم، زیرا چندان به علم و عقلانیتی که وبر میگفت نیاز داریم که نمیتوانیم به کاستیهای آن بیندیشیم. مردمی که از خانه آباء و اجدادی بیرون آمده و هنوز خانهای برای سکونت نیافته و نساختهاند نمیتوانند از خانهای که نمیدانند کجاست و بنایش بر چیست راضی یا ناراضی باشند. وبر از خانه خود ناراضی نبود بلکه نگران بنیاد خانه بود زیرا نگران بود که مبادا بنای خانه با باد گره خورده باشد. ما ناگزیریم خانه خود را از روی مثال خانه عصر جدید بسازیم و برای این ساختن است که به علم نیاز داریم. شاید دل باختن به علم انتزاعی و دلخوش بودن به شمار بسیار مقالات نشانه وضعی باشد که در آن اکنون نه با گذشته پیوند دارد و نه با آینده. اگر اکنون را دریابیم، مشکل درک اکنون این است که فارغ بودن از زمان و سیر در ابرهای اوهام را تسلیبخش میدانیم و دوست میداریم. با درک اکنون و قرار گرفتن و ایستادن در برابر وضع کنونی است که در تاریخ وارد میشویم و یاد حقپرستی و معرفت گذشته و اندیشه آینده زنده میشود.