این روزها مناسبات جامعه ما با جوانان بحثانگیز شده است و جوانان امروز «ابژهای» برای بزرگان رسمی این جامعه شدهاند. گویی ما هنوز تولد «سوژه ایرانی» را باور نکردهایم و مرتب جوانی را که خود میتواند راهحل باشد به «مسئله» بدل میکنیم. مرتب اعمال آنان را ارزیابی کرده و برچسبهای خودمان را به آنان میزنیم؛ اینکه دینداری در آنان تضعیف شده است، مدرکگرا هستند، بحران هویت دارند و در کل در وضعیت نابهنجاری به سر میبرند. با همین قضاوت برای جوانان سیاستگذاری میکنیم و هیچ اعتنایی به خواستههای آنان نداریم و گویی نگاه سراسربین حکومت همهچیز را درخصوص آنان میبیند و کنترل میکند.
ما جوانان را بر بنیاد برساخته اجتماعی خودمان تعریف و ارزیابی میکنیم و پیوسته آنان را موضوع تابوهای خود قرار میدهیم. قدرت صدا، متن، سیاست و انضباط اجتماعی ما از خانواده تا کلاس درس، سازمانهای کار، میدان ورزشی، دانشگاه، حوزههای مشارکت اجتماعی، ان.جی.او.ها و دیگر حوزههای مربوط به جوانان را دربر میگیرد.
جوانهای امروز به تعریف جامعهشناختی عمدتا متولدهای دهه ۷۰- ۸۰ هستند؛ یعنی نه خاطرهای از جنگ دارند و نه از انقلاب. بااینحال، مرتب آنان را ابژه کرده و ارزشها، هنجارها، ایماژهایمان را برای آنان روایت میکنیم و در این فضا، صدای آنها کمتر در جامعه به گوش میرسد.
جوانان دیروز «ذخیره سنی» داشتند، اما جوانان امروز «تنش سنی» دارند و آنان که ذخیره سنی داشتند، برای اینها که تنش سنی دارند، مرتب برنامهریزی کرده و نصیحت و توصیه میکنند. منظور از «ذخیره سنی» این است که جوان دیروز ذخیره ارضا داشت؛ ما خاطرهای از دوره رشد صنعتی قبل از انقلاب داریم. خاطره قدرت و پیروزی سیاسی در انقلاب را داریم. ما خاطره پایان داریم، خاطره سازندگی و اصلاحات بعد از تندرویها و جنگ تحمیلی را داریم. اما اینها برای جوانهای امروز فقط روایت است و نه خاطره.
در این فضا، خاطره جوان امروزی «بیقدرتی» است و نمونه آن را میتوان در جنبشهای سالهای اخیر او دید. خاطره آنان قناعت سیاسی است (آنان قناعت کردند پای صندوقهای رأی آمدند). خاطرهشان مقاومت است (برای اینکه بتوانند لباس دلخواه خود را بپوشند). جوانهای ما باید بر سر سبک زندگی مقاومت کنند. برای جوانان نوع پوشش ابتدا سبک زندگی بود، اما بعد تبدیل شد به مقاومت. خاطره جوان ما بحران است، آن هم در پیشپاافتادهترین اموری که ما تجربه کردیم. ما آب، خاک و هوا را پیشپاافتادهترین چیزها میدیدیم، هرچند در واقع از ارزشمندترین مواهب بشری است.
تجربهای که جوان امروزی ما دارد، «مهاجرت مبهم» است. همواره به این میاندیشد کجا باید بروم، خارج از مرزها هم خبری نیست. نیممیلیون جمعیت ما در کشورهای توسعهیافته به سر میبرند. ولی مهاجرت جوان امروزی با مهاجرت جوان دوره ما متفاوت است. ما به اتوپیا مهاجرت میکردیم. ولی جوان امروز میفهمد که دیگر آن طرف مرزها اتوپیایی وجود ندارد. این جوان مهاجرت میکند به هر جایی که شاید بهتر از اینجا باشد و شاید نباشد. جوان دوره مدرنیزاسیون (بعد از ۱۳۳۲-۱۳۵۰) «زائر» بود؛ چه زائر کاخ جوانان، چه زائر حسینیه ارشاد. جوان دیروز یک آرمان و دنیای مطلوب را دنبال میکرد، اما جوان دوره امروز و پسامدرن و خصوصا در جامعهای که مدرننشده در حال پرتابشدن به جامعه پستمدرن است، زائر نیست، دربهدر است. جوان دوره ما «دلشده آرمانشهر» بود، اما جوان دوره کنونی «دلزده ویرانشهر» است البته این را در مقیاس دیگری در اروپا هم میتوان دید.
جوان امروز «تنش سنی» دارد، تنش کیفیت آموزشی، کنکور، سلامت (مرتب سن خودکشی، سکته و بزه پایین میآید)، جوان امروزی «تنش تنهازیستی» دارد؛ چراکه زمینه و بسترهای لازم برای ازدواج فراهم نیست و از طرفی میزان طلاق افزایش یافته است. جوان امروز تنش مسیر شغلی دارد چراکه ما تعداد قابلتوجهی بیکار تحصیلکرده داریم. جوان امروز تنش مسکن و زیستبوم دارد. جوان امروز تنش امنیت جانی دارد (دختران شینآباد)، جوان امروز تنش داشتن ملت- دولت، تنش سبک زندگی (مسئله دختران هنجارشکن در اینستاگرام) دارد و… .
از این جهت است که معتقدم ما جوان ایرانی را «ابژه» دیدهایم و خود را بهعنوان «سوژه» بر او تحمیل میکنیم که به یکباره دچار انحرافی نشود. در این فضا، ما جوانها را نه تنها «ابژه» بلکه به «دیگری» هم بدل کردهایم؛ از همینروست که مناسبات ما با جوانان این روزها بحثبرانگیز شده است. / ایران آنلاین