بخش تندرو طالبان در پی جنگ است و بخش معتدلتر آن خواهان درگیری محدود و ایجاد تنش، به دلایل داخلی و خارجی، به بهانه حقآبه هیرمند [سوغات به جا مانده از انگلیس] یا غیره. اگر در این موضوع موفق شوند راه تصفیه نیروها و تثبیت قدرت این حکومت تازه تاسیس شده در نتیجه ی شورش/شبه-انقلاب در داخل و گرفتن تاییدها و کمکهای بین المللی برایشان هموارتر می شود. از میان همسایههایشان بهترین کشور برای این هدف ایران است.
همچون دیگر حکومتهای انقلابی /شورشی، حکومت ایدئولوژیک طالبان نیز ابتدائا وعدههای فراوانی داده بود و در عمل موفق به تحقق آنها نشده است. جمعیت حدودا ۱۸ میلیونی افغانستان در سال ۲۰۰۰ میلادی که طالبان قدرت را در دست داشت اکنون با رشدی تقریبا ۲۰ میلیونی تخمین زده میشود به ۳۸ میلیون نفر رسیده است. تامین زندگی چنین جمعیتی در زمانی که دیگر طالبان از حمایتهای مالی گسترده پیشین کشورهایی چون عربستان و امارات برخوردار نیست و تجارت مواد مخدر را نیز به امید به رسمیت شناخته شدن در عرصه بینالملل کاهش داده دشوار است. اینجا، برای بخش تندرو مذهبی طالبان، موفقیت در کشاندن ایران به جنگ به گونهای که ایران آغازگر جنگ نیز شناخته شود و سپس اتخاذ مواضع تند ملیگرایانه با چاشنی مذهب نعمتی است برای فرافکنی مشکلات کشور و حکومت ناتوانی که تازه در پی شورش/شبه-انقلاب قدرت گرفته و توان تامین اتباع و تحقق وعده هایش را ندارد. برای بخش میانه رو تر آنها نیز همین اندازه چالش کنونی با ایران برای آنها چنین کارکردهایی و آنچه در پی می آید را در مقیاسی محدودتر می تواند داشته باشد. همچنین، دشمن خارجی ای به نام ایران، تنها کشور اکثرا شیعه همسایه افغانستان، می تواند عامل مشغول کردن ذهن مردم و گسیل داشتن نیروهای مذهبی به جبهه در صورت جنگ و افزایش مشروعیت در میان جمعیت حدودا ۷۰ درصدی اهل تسنن افغانستان شود؛ در شرایطی که قدرت در قبضه قوم پشتون (افغانها) با جمعیتی شاید تا ۴۰ درصد است و ۳۰ درصد دیگر اهل سنّت تاجیک، ازبک، بلوچ، ترکمن، نورستانی و … در آن نقش چندانی ندارند. ضمن اینکه چنین وضعیت جنگی و امنیتی ۳۰ درصد جمعیت شیعیان، عمدتا هزاره و همسو با ایران، را نیز منزوی تر خواهد کرد.
علاوه بر آن، از میان قوم افغان (پشتون) که دو تیره اصلی دُرّانی یا ابدالی و غلزایی یا غلجایی را در بر میگیرد بدنه اکثریتی نیروها و مقامات طالبان را همواره غلجاییها که خشک مذهبهایی تندرواند تشکیل دادهاند. با این حال، پس از مرگ ملاعمر از تیره غلزایی، مقامات ارشد طالبان که دیگر از حمایتهای عربستان و امارات و پاکستان تحت فشار امریکا و ناتو مانند گذشته برخوردار نبودند، برای بقایشان ضرورت داشت برای رفتن به سمت کشورهای جایگزینی چون ایران، قطر و … رهبری این گروه در دست افراد میانه رو تر قرار گیرد. همین بود که ملا اختر منصور از تیره درانی و معتدلتر نسبت به ملاعمر به رهبری طالبان برگزیده شد. بر همین منوال پس از کشته شدن ملااختر در راه بازگشت از ایران توسط امریکا نیز ملا هبتالله آخوندزاده مجددا از تیره درانیها که با انتخاب ملااختر قدرت بیشتری یافته بودند به رهبری رسید. اما اکنون که دیگر طالبان قدرت را در دست گرفتهاند و غلزاییها نیازی به ادامه روال پیشین نمیبینند از این ناراضیاند که هسته مرکزی رهبری این گروه همچنان در دست ابدالیها یا درانیها مانده است، مانند ملا هبتالله رهبرشان، ملّا برادر رئیس الوزرا، ملا محمدحسن آخوند از نوادگان احمدشاه درانی رئیس شورای رهبری طالبان. این بخش معتدلتر از تنش حداقلی با ایران یا اخیرا پاکستان ناخرسند نیست. اما در این میان جنگ با ایران و حتی پاکستان برای تندروان غلجایی مطلوب است مانند ملا محمدیعقوب پسر ملاعمر وزیر دفاع و سکاندار نظامیان طالبان، سراج الدین حقانی وزیر کشور و کنترلکننده مرزها در کنار پسر ملاعمر، و ملا عبداللطیف منصور وزیر انرژی و آب. اکنون نیز مساله حقآبه هیرمند و تنش مرزی و نظامی مستقیما با نیروهای تحت امر همین ۳ نفر مرتبط است و گستردهتر شدن آن می تواند نعمتی برای تصفیه درون گروهی و بازپس گیری رهبری مرکزی توسط غلجایی ها باشد. هسته مرکزی و معتدلتر طالبان تلاش می کند مانع تنش گسترده و جنگ شود. همچنین، ملا هبتالله پس از ناکامی از به رسمیت شناخته شدن حکومتش در عرصه بین المللی تلاش کرده است با اتخاذ سیاستهای تندی چون اعلام آمادگی برای جهاد در آینده[ی نزدیک و نامعلوم!] و اِعمال شریعت سختگیرانه طالبانی مانند منع حضور اجتماعی و اشتغال و آموزش زنان، اجرای حدود اسلامی و … تا حدودی بر مشروعیتش در میان نیروهای مذهبی افغانستان بیفزاید، اما این چیزی نیست که بخش تندرو طالبان بدان رضایت دهد.
مزید بر علل یادشده، برخی عوامل خارج از افغانستان نیز عوامل فوق را تشدید و طالبان تندرو را به طمع انداخته است. در ایران مسائل عدیده و درهم تنیده اقتصادی، زیست-محیطی، تحریمها و … بویژه اعتراضات گسترده نیمه دوم سال ۱۴۰۱ چالش نارضایتی مردمی را افزایش داده، حاکمیت ایران را از درون و برون ضربه پذیر کرده است. همچنین، اتهام به ایران برای مشارکت در جنگ اوکراین، احتمالا ناتو و متحدانش که تاکنون به گفته استولتنبرگ دبیرکل ناتو معادل ۱۵۰ میلیارد یورو به اوکراین کمک کرده اند، را سوق می دهد که از ایجاد تنش برای ایران و رساندن کمک به رقیبش دریغ نکنند. سخنان تنش آفرین بربوک وزیرخارجه آلمان در مورد مرزهای ایران و عراق و یون سوک-یول رئیس جمهور نزدیک به امریکای کره جنوبی در امارات عربی علیه ایران از این منطق دور نیست.
علاوه بر آن، فراموش نکنیم که امریکا همچنان با تداوم کمک ماهانه ۱۶۰ میلیون دلاری! به افغانستان تحت عنوان بشردوستانه نفوذش در این کشور تحت فرمان طالبان را تاحدی نگه داشته است. مثلا توانسته است نیروهای تندروتر طالبان و نیز داعش را در ماههای اخیر در مرز افغانستان با ایران مستقر کند تا در موقع مناسب از آنها بهره گیرد. اخیرا نیز تهدید کرده است که ممکن است این شریان حیاتی مالی را قطع کند. این موضوع از این جهت که امریکا در دوره بایدن سیاست کنترل از راه دور را در پیش گرفته مهم است، از سوی ایران هوشیاری می طلبد. امریکا و ناتو ۸۶ میلیارد دلار تسلیحات مدرن را بیهوده برای طالبان به جا نگذاشته اند. چه مداخله گرانه و نیتمند و چه کارکردی و جهت دهنده تلاش خواهند کرد طالبانی متشرع با غلبه نگرش حقانی وار مسلح به تجهیزات مدرن شکل گیرد، افغانستان سیاهچاله امنیتی منطقه و تهدیدی بالقوه در دسترس باشد. آنها که قبلا با اعزام حتی برژنسکی و تاچر به اردوگاههای پشتون ها در پاکستان و تشکیل گروههای مجاهدین افغان علیه شوروی چنین بهره هایی برده اند، در صورت لزوم از آن بعنوان اهرم فشار و کنترل بر ایران، پاکستان، حیات خلوت روسیه در آسیای مرکزی، چین و حتی عربستان، هند و … استفاده می کنند. با همه اینها روی دیگر سکه این بازی دولت ایران است. ایران این “جنبش اصیل منطقه” و دشمنِ دشمنش را در همسایگی خود به دولتی نیمه دموکراتیک که بخاطر آن امریکا (دشمنش) در افغانستان حضور داشته باشد ترجیح داده و برایش هزینه کرده است. حتی حکومت ایران خواسته است با در پیش گرفتن صبر تاکتیکی و آگاهی از دسته بندی های قدرت در میان طالبان و تلاش برای تقویت بخش نسبتا متمایلتر طالبان به ایران، با کارت طالبان بازی کند. از نفوذ نسبیاش بر آنها و امکان کنترل آنها در صورت پیدایش ضرورت استفاده کند. مثلا در صورت دستاندازی طالبان به آسیای مرکزی یا چین از آن به عنوان عاملی برای امتیاز گرفتن از این کشورها استفاده کند. همچنین، مثلا با پذیرش گسترده نزدیک به ۵ میلیون مهاجر از افغانستانی که شدت مشکلات اقتصادی و معیشتی از مهمترین علل نارضایتی از طالبان است از خبر یا واقعه احتمالی اخراج ناگهانی میلیونها افغانستانی و بازگزداندن دسته جمعی آنها به عنوان اهرمی برای فشار بر حکومت طالبان در موقع لزوم استفاده کند. هرچند بعید است این موضوع اولویت و نگرانی طالبان باشد، چون که اکثر مهاجرین افغانستانی در ایران در واقع از دست طالبان فرار کردهاند. نیز، ایران می تواند از امکان تجهیز گروههای مقاومت ملی و جمعیت نسبتا گسترده شیعیان و ناراضیان اهل سنت در درون افغانستان بهره گیرد.
به هر روی، این مختصر، شرحی موجز از باروتهایی است که دولت ایران در جمع کردنشان در اطراف خود نقش داشته است، گام برداشتن در این زمین مینگذاری شده هشیاری میطلبد. باید دید حکومت ایران که مقاماتش خود هنوز جنگ با عراق که به تصفیه نیروهای رقیبشان کمک کرد و سبب تثبیت قدرتشان شد را موهبت الهی میدانند و چنین تجربهای دارند، در این بندبازیای که در باندبازیهای طالبان پیش میبرند تا چه اندازه ظرافت بازی قدرت را درک کرده و موفق عمل خواهند کرد.