نیروی سیاسیِ کنترل کنندهی فرهنگ میتواند به تولید نوعی سلبریتی دست بزند که هرچند در وهلهی نخست، در تضاد با الگوهای پیشفرضِ ایدئولوژی حاکم قرار میگیرد، اما از آنجا که میتواند ابتذال فرهنگی را در خوراکی بستهبندیشده به بدنهی اجتماعی برساند، پس میشود از رویاروییاش با گفتمان رسمی چشم پوشید. تردیدی نیست که رابطهی سلبریتی و نیروهای سیاسی در بازتولید ابتذال فرهنگی دیالکتیکیست؛ نیروی حاکم برای آنها رسانه و بُرد فضای مجازی را تدارک میبیند اما پیشتر، یک تقابل نمایشی را طرحریزی میکند، تا دامنهی دیدهشدن آنها در مدیاهای گوناگون شدتمندتر شود، ضمنآنکه برای این اجرای موفق، نکتهای را در نظر میگیرد؛ فضاسازی خبری حولِ همان تقابل اولیه و درنهایت؛ القای مبارزهی سلبریتیِ دستساز با ساختار ایدئولوگِ حاکم.
درواقع شاکلهی بازی، روی صحنه قهرمانی میسازد تا مفهومی ایدئولوژیک را برابر افکار عمومی عریان کند (اما مفهومی که پیشتر از گیتِ نیروی سیاسی گذشته و بیخطریاش مورد تأیید قرار گرفته است). و درمقابل، سلبریتی سرانجامِ این بازی، حداقل سه اتفاق را در جهت منافع گفتمان رسمی رقم میزند؛ افکار عمومی:
پشت آن قهرمان پوشالی میایستند، فناش میشوند و از نمایشی که دیدهاند، احساس “آزادی کاذب” میکنند. بخش سرگردان بدنهی اجتماعی (از لحاظ نوع مطالبه و شکل بیان آن) اعتراض فروخوردهی خود را در اجرایِ تمیز آن “مجری” میبیند.
از آن موضوعِ برهنه شده روی صحنه میگذرند، بهطوری که دیگر مسألهاش را نخواهند داشت.
روی “موجهای سیستماتیکِ” پیشِرو نیز، برای تجربهی دوبارهی آن لذت در درک آنیِ آزادی، سوار میشوند و بدینترتیب، کنشگران واقعی را در میدانهای امر اجتماعی تنها میگذارند.
«با آزادی نامحدود شروع میکنم و میرسم به استبداد نامحدود»، این سخن “شیگالف” در داستانِ “شیطانها”ی داستایوفسکیست؛ سازوکاری که در آنچه بیان شد نیز بهوضوح دیده میشود. سلبریتیها مشغول نمایشدادن شکلی از آزادیبیان (در داخل و خارج) هستند که بهمثابهی سوپاپ اطمینان در افکار عمومی عمل میکند؛ آنها فراغتی را در ذهنیت عموم نسبت به مسائل ایجاد میکنند که در مکانیسمی فرافکن، تا مدتها بخشی از بدنهی اجتماعی را نسبت به وظیفهی مطالبهگریاش خاطرجمع مینماید. این “ما”ی رامشده، بر “احساس جعلی آزادی” شناور میشود که درواقع، بستری برای بیحسیِ دائمیست.
همین پروسه نشان میدهد کالاییشدن فرهنگ، تنها معطوف به موجودیت مادیِ فرهنگ نیست؛ اوج این فرآیند را در تبدیل ذهنیت انسانی به خوراکی میبینیم که در ابعاد تودهای، برای بقای نیروهای حاکم، روی میزها چیده میشوند. تولید انبوه ایندست نمایشها ازطریق قدرت رسانه، اعتراضهای یکبار مصرفی میسازد که بهزودی هم دور انداخته میشوند. اما در این بین پرسش اساسی این است که:
آیا این مصرفگرایی و دامنهگرفتن نوعی فرهنگ رضایتمندی در جامعهای که با چشم تحسین به “ساسیمانکن”، “تتلو”، “جوان”، “مدیری”، “علینژاد”، “افشار”، “رهنما” و… نگاه میکند درواقع، مکانیزمهای عملاش را در تثبیت وضع موجود بهکار نینداخته است؟
آیا همین رویه نیست که باعث شده، “استمرار” بهجای “اصلاح” در محوری جانشین، به یکمعنا گفته و در ادبیات سیاسیِ ما تکرار و تکرار شود؟
و آیا ضمن این فرمهای بیانگر و الگوهای رفتاری میتوان از براندازیِ محتوایی گفت که تکصدا، بر تمامی گفتمانهای اصلاحی سایه انداخته است؟