دانشگاه سلسله‌ مراتبی و مسئله‌ی فقدان «کنش ارتباطی»

IMG 8711

سیاست در نظرگاه «کیت میلت» مناسباتی بر بنیاد قدرت است؛ سلسله‌مراتبی که لاجرم یک گروه را زیر کنترل گروه دیگر قرار می‌دهد و در یک ساختار هرمی، همواره دوآلیته‌ی فرودست-فرادست را می‌سازد. این مراتب نهادین و ساخت‌یافته‌ی قدرت را در «دانشگاه» می‌توان دید. علی‌رغم اینکه این نهاد آموزشی برای بسیاری از زنان (حاشیه)، فضای تحرک عمودی اجتماعی را مهیا می‌کند؛ و نیز برای بخشی از مردان مسیری‌ست که افق‌های جامعه‌پذیری را با ره‌آوردی از «مقبولیت اجتماعی» ممکن می‌سازد؛ اما برای دانشجویانی که می‌خواهند قلمرو عمومی را با اتکاء بر اهرم‌های فشار در فضای فرهنگی، تا حدودی از نظام مسلط بازپس بگیرند، قلمرویی برای کنش ارتباطی نیست.

هابرماس، کنش ارتباطی را در معنای کنش متقابل مطرح می‌کند؛ ارتباطی که در تعقیب حساب‌شده‌ی منافع شخصی نیست، و چرتکه‌اندازی‌های ذی‌نفعانه یا به تعبیر او: «حسابگری‌های خودخواهانه‌ی موفقیت» در آن راهی ندارد. وی غایت چنین کنشی را «دستیابی به تفاهم ارتباطی» می‌داند که به «عنصر گفتار» متکی‌ست.

دانشگاه از آن‌جا که درگیر مراتب ایدئولوژی آموزشی‌ست و گفتمان مسلط قدرت را در خود بازتولید می‌کند؛ مبدل به فضایی شده که آکنده از «ارتباطات تحریف‌شده» است و مناسبات آزادانه‌ای که درنهایت بتواند عقلانیت کنش ارتباطی را در محیط آکادمیک بین استاد و دانشجو فراهم سازد، در آموزش عالی ایران میسر نمی‌شود.

ضعف فضای آکادمیک در این پیوستار کنشگرانه را می‌توان به ماهیت «مشروع‌ساز» دانشگاه نسبت داد. مشروع‌سازی در نظرگاه انتقادی هابرماس، به‌عنوان یک نظام فکری تعریف می‌شود که: «نظام سیاسی، آن را ایجاد می‌کند و از جهت نظری با یک نظام دیگر تقویت می‌شود تا از نظام موجود پشتیبانی شود. این مشروع‌سازی‌ها برای آن طراحی می‌شوند که نظام سیاسی در هاله‌ای از رمز و راز پوشانده شود تا کسی پی نبرد که در پشت‌پرده چه اتفاق‌هایی رخ می‌دهد»1. دانشگاه چنان درگیر کاتالیزورسازی برای اهداف سیاسی و ایدئولوژیک است که به‌شدت دچار فروکاست منزلتی‌ست.

نخستین نشانه‌های نهادین‌سازی مناسبات قدرت در فضای آموزش عالی را می‌توان در «لایه‌ی پنهان برنامه‌ی آموزشی» بازجست. ارائه‌ی محتوایی که در این چارت آموزشی گنجانده شده، بر پایه‌ی اصول ایدئولوژیک است؛ به‌عنوان مثال، محتوایی که برمبنای «ایدئولوژی خانواده‌ی تک‌هسته‌ای» طرح‌ریزی شده؛ فضیلت وجودی زنان را در مناسبات و نقش‌پذیری‌های خانواده تعریف می‌کند و دانشی روشنگر درباب حقوق زنان در عرصه‌های اجتماعی را در برنامه‌ی درسی فاکتور می‌گیرد؛ تا جایی‌که مثلاً فصل «نظریه‌های فمینیستی زنان» را در درس «بینش‌های جامعه‌شناسی» حذف می‌کند، یا بر مبحث «خانواده و جنسیت» در ماده درسی «جامعه‌شناسی شهری» خط می‌کشد، یا فصل «زنان و سیاست» را در واحد «جامعه‌شناسی زنان» (در مقطع ارشد) لازم نمی‌داند.

ایدئولوژی جنسیتی مستتر در محتوای درسی، استراتژی کنترل نهاد قدرت است؛ در واقع نظم مسلط در متن گسترده‌ی جامعه، توسط دروسی که در دانشگاه تدریس می‌شود، تضمین‌شده تا آموزش عالی، محمل بی‌چون و چرای بازآفرینی کورجنسیتی در مناسبات سلطه باقی بماند، یا به زبان هابرماس؛ به وضع‌موجود «مشروعیت» ببخشد.

مورد دیگری که آموزش عالی را به‌مثابه‌ی فضای مینیمالیستی حاکمیت نشان می‌دهد؛ کارکرد دانشگاه در بازتولید مداوم ساختار طبقاتی‌ست؛ آنچه که به‌تعبیر هربرت جینتیس؛ نقش «ابزار گزینش و سهمیه‌بندی» را بازی می‌کند؛ به این معنا که «تولید نیروی کاری لایه‌لایه و سازشکار»2 را مدنظر دارد. رابطه‌ی پررنگ استاد/دانشجو و سلسله‌مراتب ساختار دانشگاهی، برسازنده‌ی وضعیتی‌ست که دانشجو را برای فهم «منطق بازار» و مناسبات رئیس/کارمند یا مدیر/کارگر آماده می‌سازد.

پذیرش جبری جایگاه فرودستی دانشجو، آن نظم نهادین در مناسبات سلطه را تقویم و تحکیم می‌کند. جایگاه استاد در کلاس‌های درس برای اکثر دانشجویان، واجد یک مقام مسلط و تا حدی قدسی‌ست؛ درواقع فره اساتید، انتقادناپذیر و فرادست است. این مقام بلند، در مکانیسم روش‌های تدریس سنتی نیز، شیب سخن را منویاتی و «از بالا به پایین» کرده است.

الگوی سخنران/پامنبری را در بسیاری از کلاس‌های درس شاهدیم؛ حتی در کلاس‌هایی که دانشجو امکان کنفرانس‌دادن دارد؛ زیر نگاه نافذ استاد، واجد کنشی کنترل‌شده است. در چنین فضایی‌ست که «عقلانیت انتقادی» که به‌تعبیر «هابرماس» مستلزم رهاسازی و دفع محدودیت‌های ارتباط است، در دانشگاه ایرانی حادث نمی‌شود.

هابرماس از نوعی «موقعیت گفتاری آرمانی» سخن می‌گوید که «قدرت» برنده را تعیین نمی‌کند. در جهان نظری او «مباحثه» کنش‌های ارتباطی را راهبری می‌نماید. موقعیتی که او توصیف می‌کند و در آن تنها «استدلال بهتر» پیروز می­شود، برای دانشجوی ایرانی «غریبه» است. آن «حقیقت توافقی» مورد اشاره‌ی هابرماس در دانشگاهی که موتور محرکه‌ی گفتمان رسمی‌ست، ضمن فراگردهای ارتباطیِ پس‌نشسته در ساختار مراتب‌زده‌، مخدوش است‌.

دانشگاه، سنت فکری بدیل در برابر ایدئولوژی حاکمیتی نمی‌سازد؛ بلکه ماشین بازتولید هژمونی گفتمان رسمی‌ست. بستار نشانه‌شناختی در الگوهای سخن‌گفتن با لحن خطابه‌ای و نکوهش‌گر اساتید، شیوه‌ی فعال‌کردن دانشجویان در فعالیت‌های کلاسی مانند خلاصه‌نویسی از کتاب، کنفرانس‌های چهارچوب‌مند، ارجاعات مکرر به کتاب‌ها و مقالات استاد مربوطه و خودمرکزپنداری مستتر در این فرآیند ارجاعی، حتی باز کردن فضای پرسش‌گری با تأکید بر اینکه؛ «پرسش‌ها در رابطه با مباحث کتاب باشد» درواقع تنظیم زیست دانشجویی‌ در قالب الگوهای از پیش‌موجود و پذیرفته‌ی نظام سلطه است‌.

شکل‌دادن به «شعور متعارف»؛ آنچه در فهم شرایط و حفظ وضع‌موجود عمل کند و خلق شخصیتی محافظه‌کار که «پی دردسر نباشد» خروجی اکثر کلاس‌های درسی‌ست؛ که مقام پرسش و انتقاد در آن دست‌کم گرفته می‌شود، «مدرک» هدف غایی‌ست و «پاس‌کردن واحد» زیست‌ترس‌خورده‌ی دانشجویی مقابل استاد را می‌سازد؛ دانشجویی نظاره‌گر و منفعل که جز یک نگاه تأییدی، پدیداری را مقابل استاد قرار ندهد.

در مجموع، در نقد فضای آکادمیک ایران، پروژه‌ی مسلط اسلامی‌کردن دانشگاه را نباید از نظر دور داشت؛ پروژه‌ای که به‌صورت آرمانی انقلابی، نسخه‌ی کنش‌ورزی، مسیر آگاهی و پویایی دانش را در هم پیچید. فضای دانشگاه در حالی زیر سیطره‌ی این جبر و تجویز از تک‌وتا افتاده، که برای بسیاری از اساتید هنوز به موضوعی برای «تحلیل گفتمان» مبدل نشده است. فروکاست نقش دانشگاه به مکانی تعلیمی-تأدیبی، مدیریت نظام آموزش عالی را از خاستگاه تخصصی خود دور و هنجارهای آن را با نهاد مذهب خلط کرده است. این «برساختگی سیاسی» خود به‌مثابه‌ی مکان تولید سلطه عمل می‌کند.

در این وضعیت، آموزش عالی وسیله‌ای‌ست که طبقه‌ی حاکم، اجماع نسبت به قدرت‌اش را از طریق آن عملی می‌نماید. تمرین انضباطی که در دانشگاه، خطوط قرمز گفتمان رسمی را به رسمیت می‌شناسد و در یک فرم سیاسی‌زدایی‌شده، کنش انتقادی دانشجو را حداقلی می‌کند، اندامی حیاتی برای بقای نظام سلطه است‌.


1– ریتزر، جورج (1377). نظریه‌ی جامعه‌شناسی در دوران معاصر، محسن ثلاثی، چاپ سوم، تهران: انتشارات علمی.

2- آبوت، پاملا و والاس، کلر (1380). جامعه‌شناسی زنان، منیژه نجم عراقی، تهران: نشر نی.

خروج از نسخه موبایل