پس از بنیانگذاری صفویه ، واقعه ای تلخ در تاریخ تشیع رخ داد و درس آموزی از قیام کربلا، تا حد زیادی فراموش شد. امروزه ما از این واقعه درس نمی آموزیم، بلکه هر کدام صرفا می کوشیم تفسیری از این واقعه به دست دهیم. چهار مورد از این تفاسیر بدین شرح است:
اولین تفسیر، خوانش اسطوره ای از این واقعه است. این تفسیر که در آثار بسیاری از عرفا و حتی افراد غیرعرفانی، به کرّات مشاهده شده است، گویی نوعی به رخ کشیدن خداوند است و انواع بسیار دارد. یکی از موارد این تفسیر چنین است: می دانیم که در زمان آفرینش انسان، فرشتگان به خداوند اعتراض کردند و خداوند فرمود که من چیزی می دانم که شما نمی دانید. بر اساس این رویکرد، واقعه کربلا به آن سبب روی داد که خداوند به فرشتگان نشان دهد که از سلاله آدم و حوا، چنین انسان بزرگ و یاران وفاداری به دنیا آمده اند و اعتراض اولیه فرشتگان نادرست بوده است.
نمونه دوم، تفسیری است که به الهیات دنیوی مربوط می شود. بر اساس این تفسیر، التزام به اسلام را تنها می توان از راه عزاداری نشان داد. پس عزاداری ما در این دنیا توجیه دارد. از این رو، امام حسین، متناسب با وقایع کربلا واکنشی نشان دادند تا بهانه ای برای عزاداری و اشک ریختن ما شود.
نمونه سوم که من نام آن را تفسیر الهیاتی اخروی گذاشته ام، مدعی است که واقعه کربلا، به آن دلیل رخ داد که ما در آخرت، شفیعی برای گناهان خود داشته باشیم و از کیفر آنچه در دنیا کرده ایم، به وسیله تمسک به این بزرگان رها گردیم. این تفسیر، کاملا مطابق با تفسیری است که مسیحیان، از بر صلیب شدن حضرت عیسی بدست داده اند. نزد این افراد، مسیح با بر صلیب کشیده شدن، کفاره گناهان بشریت را داد و انسان ها برای بهره مند شدن از این کفاره بخشی، باید معتقد باشند که عیسی مسیح، به این جهت بر صلیب رفته است که کفاره کشی کند. این تفسیر نادرست، از زمان صفویه به میان آمده است.
تفسیر چهارم، تفسیری است کاملا مصلحت اندیشانه و سیاسی. بنا بر این تفسیر، امام حسین قیام کرد، برای آنکه بعدها کسانی بتوانند کنش های خود را با وقایع کربلا شبیه سازی کنند. این تفسیر در ایران معاصر بسیار رایج است. برای مثال بارها شنیده ایم که وقتی می پرسیم چرا آیت الله بروجردی در برابر رژیم شاه قیام نکرد؟ پاسخ می دهند که چون به روش امام حسن عمل کرد. و وقتی می پرسیم که چرا امام خمینی قیام کرد؟ پاسخ می دهند که زیرا به روش امام حسین عمل کرده است. پس هر دوی این اعمال و رویه ها صحیح است. اما این شیوه، صرفا سبب می شود که از تبیین های دقیق علمی، سیاسی و تاریخی شانه خالی کنیم.این نحوه ی تحلیل، مانند آن است که کسی بگوید: مصطفی، تو چرا انقدر زشتی؟ و من پاسخ دهم که سقراط را می شناسی؟ من شباهت به سقراط دارم. در این پاسخ، من به حکمت و شیوه ی تعمق و تحلیل و قانون دوستی و سایر خصایل سقراط کاری ندارم. بلکه تنها می گویم که من زشتم و در نظر بگیرید که بزرگانی نیز در تاریخ زشت بوده اند. اما اگر سقراط بودنِ سقراط، به جهت زشتی اش بود، ما سقراط های بسیاری در تاریخ داشته ایم.
چنان که واضح است، چه ما این تفسیرها را درست بدانیم و چه نادرست، هیچ درس آموزنده ای در آنان وجود ندارد.برای آنکه ما از واقعه عاشورا درس بیاموزیم و آن قیام را، صرفا به عنوان یک مورخ مطالعه نکنیم، لازم است سه مرحله را پشت سر بگذاریم.
مرحله اول، توصیف واقعه است. یعنی در ابتدا باید بدانیم که در سال ۶۱ هجری، واقعا چه رخ داده است. اما صرف توصیف واقعه، درس آموزی نخواهد داشت.
مرحله دوم آن است که پس از این توصیف، ببینم آن واقعه، به چه علت رخ داده است و واقعه را تبیین کنیم. برای مثال در نظر بگیرید که من بگویم پسر من در کنکور قبول شده است. شما از این دانسته، نمی توانید درس آموزی کنید. اما اگر بگویم علت قبول شدن پسر من در کنکور فلان چیز بوده است، دیگر می توان از آن درس آموخت. پس در مورد ائمه هم باید گفت که چرا امام حسن صلح کرد و چرا امام حسین تا زمان زنده بودن معاویه به این صلح ادامه داد اما پس از آن، از صلح سر باز زد.
پس از توصیف و تبیین، به مرحله سوم می رسیم که استنباطِ توصیه و تجویز است. از طریق این توصیه هاست که میتوان فهمید در شرایط کنونی، چه کاری را باید انجام داد. در این صورت است که می توان گفت ما داریم از امام حسین پیروی می کنیم.
اما در مورد واقعه کربلا، ما در هر سه مرحله دچار مشکل هستیم.
اولا چنان که مورخان گفته اند، واقعه کربلا بسیار مبهم تر از چیزی است که امروزه گفته می شود. امروزه به نظر می رسد که تمام وقایع پیش آمده در این واقعه، با جزئیات فراوان در دست است و گویی با هزاران دوربین فیلم برداری، ضبط شده است؛ به طوری که حتی صحنه های وداع، حالات چهره، حرکت سر و بسیاری از جزئیات دیگر هم موجود است.
اما باید توجه داشت که با دستور عمر، در زمان خلافتش و تا یک قرن پس از آن، کتابت ممنوع بود. زیرا می پنداشتند که «کتاب خداوند برای ما کافی است». علاوه بر آن، تعداد کسانی که خواندن و نوشتن بلد بودند هم در آن زمان بسیار کم بود. پس مسلمات واقعه کربلا، بسیار اندک است.
مشکل دوم آن است که بسیاری، در تصویر این واقعه، آن را به سود خود در می آورند. در این میان، مورخان معدودی سعی کرده اند وقایع را به نحو معقول بازخوانی کنند، اما عموما به عنوان افراد منحرف و کج اندیش طرد شده اند. همچنین علمای ما، توصیف راویان غیرشیعه را نمی پذیرند اما اتفاقا هرچه تنوع راویان بیشتر باشد، سخن معتبرتر خواهد بود. درواقع در تاریخ، تعداد راویان، به اندازه تنوع آنها مهم نیست. زیرا هرچه تنوع بیشتر شود، امکان نفع مشترک و غرض ورزی پایین می آید. آنچه ذکر شد، تنها چند مورد از موانعی است که در مقام توصیف قیام کربلا وجود دارند.
اما فرض کنید که ما توصیف کامل را در دست داریم و اکنون می خواهیم به تبیین و توضیح علت ماجرا بپردازیم. در اینجا هم موانعی وجود دارد.
نخست آنکه باید بدانیم تبیین، نیازمند دلیل است. یکی از بزرگترین مشکلات ما در باب تبیین واقعه کربلا، تکرار تبیین های بی دلیل است. و این تبیین ها در زمان صفویه به اوج خود رسید. صفویه از تشیعی که ناب و پاک و پاکیزه بود، برای تثبیت قدرت خود استفاده کرد و آن را آلود.
مشکل دوم آن است که در تبیین نمی توان از نظریه ی «نور واحد بودن ائمه» استفاده کرد. بسیاری از افراد، در جواب این سوال که چرا امام حسن جنگ نکرد، می گویند اگر او در زمان امام حسین بود جنگ می کرد و برعکس. زیرا ائمه اطهار، نور واحدند. اگر این آموزه صحیح باشد، بدان معنا نیست که هیچ اختلافی میان امامان وجود نداشته و علایق شخصی، ذوق و سلیقه زیبایی شناختی آنان و شیوه سیاست ورزی شان هم یکسان بوده است. نور واحد بودن، تفاوت بین آدمیان را رد نمی کند. این تفاوت ها، در زندگی ائمه و شیوه مراوده آنان با حاکمان زمان خود نیز مشخص است.
نکته بعدی آن است که باید دانست هدف با نتیجه متفاوت است. اگر فردی کاری را انجام داد و به نتیجه ای انجامید، نمی توان مدعی شد که هدفِ فرد، هم همان نتیجه ی بدست آمده بوده است. لزوما هدف بر نتیجه انطباق ندارد و نمی توان از نتیجه کار کسی، هدف او را استنتاج کرد و یا از هدف او، نتیجه عملش را دریافت.از آنکه نتیجه کار امام حسین در واقعه کربلا، الف بوده، نمی توان نتیجه گرفت که هدف آن حضرت هم، الف بوده است. این تمایز را در همه موارد می توان دید. مگر پیامبر اسلام در بسیاری از جنگ ها شکست نخوردند؟ اما ایشان به هدف پیروزی در آن جنگ ها شرکت کرده اند.
مسئله دیگر، رویکرد ما به این واقعه است. در اسلام و در میان متکلمان سنی، دو شاخه پدید آمده است: اشاعره و معتزله. اختلافِ مهمِ میان این دو جریان، در نسبتی است که میان خداوند و اخلاق برقرار می دانند. معتزله معتقدند که خداوند کاری را انجام می دهد که خوب است. در برابر، اشاعره می گویند کاری خوب است که خداوند انجام می دهد.معتزله معتقدند انسان، بدون کمک خدا و پیغمبران و صرفا به واسطه ی عقل خود، می تواند خوبی و بدی را از هم تمیز دهد. اما اشاعره بر این باورند که اگر خداوند و پیامبرانش نبودند، ما نمی توانستیم کارهای خوب و بد را تشخیص دهیم. معتقدین به این رویکرد، تصریح می کنند که اگر در قیامت خدا سلمان را به جهنم و ابوجهل را به بهشت برد، می فهمیم کار خوب همین بوده است.
ما شیعیان در این مسئله و بسیاری از مسائل دیگر، حق را به معتزله دادیم و کلام ما بیشتر معتزلی است تا اشعری. اما همانطور که استاد مطهری ذکر کرده اند، ما به ظاهر معتزلی هستیم، اما در باطن، چنان رفتار می کنیم که گویا عقل بشر خوب و بد را تشخیص نمی دهد.سخن شهید مطهری در باب نسبت ما با خداوند است و من می خواهم این را در مورد نسبت ما با ائمه نیز تعمیم دهم. به باور من، ما شیعیان، نسبت به ائمه مان هم اشعری هستیم. زیرا برای مثال می گوییم هر کاری که امام حسین انجام داده است، چون او انجام داده، خوب است؛ نه آنکه کار چون خوب بود، امام حسین انجام داد. این تلقیِ اشعری مآبانه، سبب می شود که ما وقتی نقلی از زندگی ائمه می شنویم، نپرسیم چرا ایشان چنین کرده اند. زیرا صرفا چون چنین کرده اند، پس خوب است. اما برای درس آموزی، باید به دنبال این «چرایی ها» بود.