• نویسندگان
  • نویسنده مهمان
  • درباره ما
  • تماس با ما
  • آدرس‌های جدید دسترسی به Sci-hub ، Libgen و Zlib
چهارشنبه19 بهمن 1401
انگاره؛ رسانه علوم اجتماعی و سیاستگذاری اجتماعی
  • تحلیل
    • جامعه
    • سیاست‌گذاری اجتماعی
  • رویداد
  • مدرسه
    • سیاستگذاری اجتماعی
    • جامعه شناسی
    • مددکاری اجتماعی
    • فرهنگ نامه
  • کتابخانه
    • مقاله
    • کتاب
    • ژورنال
    • مجله
  • رسانه
    • فیلم
    • عکس اجتماعی
    • اینفوگرافیک
    • صوتی
  • ورود
نتیجه‌ای یافت نشد.
مشاهده تمام نتایج
انگاره: رسانه علوم اجتماعی
  • تحلیل
    • جامعه
    • سیاست‌گذاری اجتماعی
  • رویداد
  • مدرسه
    • سیاستگذاری اجتماعی
    • جامعه شناسی
    • مددکاری اجتماعی
    • فرهنگ نامه
  • کتابخانه
    • مقاله
    • کتاب
    • ژورنال
    • مجله
  • رسانه
    • فیلم
    • عکس اجتماعی
    • اینفوگرافیک
    • صوتی
نتیجه‌ای یافت نشد.
مشاهده تمام نتایج
انگاره؛ رسانه علوم اجتماعی و سیاستگذاری اجتماعی
نتیجه‌ای یافت نشد.
مشاهده تمام نتایج

و من مدام تصمیم می‌گرفتم و صدایی در ذهنم می‌پیچید

فردین علیخواه(جامعه‌شناس)

به‌دست فردین علیخواه
2 آذر 1401
در جامعه
0
hombre en el banco silueta del horizonte puesta de sol detras Daniel Colombo e1535319002732
305
اشتراک
1.5k
بازدید
انتشار در فیس‌بوکانتشار در توییترانتشار در تلگرامانتشار در واتساپانتشار در لینکدین

با اتوبوس به سمت یکی از شهرهای شمالی کشور می‌رفتم و مشغول مطالعۀ کتاب بودم. دو دختر نوجوان در صندلی جلو نشسته بودند و با یک آهنگِ دیس دیس دار سرشان را به چپ و راست تکان می‌دادند و با خوانندۀ آهنگ همراهی می‌کردند! ترانه را کامل حفظ بودند. از لای دو صندلی به آن‌ها نگاه کردم. دو نفرشان از یک هدفون استفاده می‌کردند و هرکدامشان یکی از گوشی‌ها را در گوشش داشت. شدیداً غرقِ دنیای خودشان بودند. من نمی‌توانستم مطالعه کنم. چون علاوه بر آنکه صدای زیری از هدفون به گوش می‌رسید آن‌ها هم با آهنگ زمزمه می‌کردند! با خودم درگیر بودم که به آن‌ها تذکر بدهم یا نه. البته من با کلمۀ تذکر مشکل دارم چون برایم تداعی‌کنندۀ خط کش استیل، مداد لای انگشت و یا زدن دستبند به دست است! خودم را قانع کردم که تذکر که نه، ولی خواهش کنم که مراعات کنند.

از خودم پرسیدم که چگونه بگویم و چه بگویم؟ این خیلی مهم است. سناریوهای مختلفی از ذهنم عبور کرد. چون در سن حسّاسی بودند نمی‌خواستم که از واکنش من ناراحت شوند. هر بار تصمیم می‌گرفتم بلند شوم و خواسته‌ام را بیان کنم صدایی در درونم شروع به حرف زدن می‌کرد: “خودمانیم. اگر این دو دختر، پسر بودند بازهم از آن‌ها می‌خواستی که مراعات کنند؟ مطمئن هستی که با دختر بودن آن‌ها مشکل نداری و مسئله جنسیت در میان نیست؟ مطمئن هستی که هنجارهای سنّتی حاکم بر جامعه که این رفتارها را برای دختران نمی‌پسندد ریشۀ واکنش تو نیست؟ واقعاً اگر این دو نفر پسر بودند مانند مادربزرگ خدابیامرزت که فقط وقتی پسرها می‌خندیدند می‌گفت “خدایا دل همه جوانان را شاد کن، از خندۀ آن‌ها خوشحال نمی‌شدی؟”

خودم را قانع کردم که این حرف‌ها نیست و تصمیم گرفتم که خواسته‌ام را بگویم. باز صدایی در درونم شروع به حرف زدن کرد: “واقعاً صدای آن‌ها مزاحم توست؟ بیا صادق باشیم. آیا تو به حال آن‌ها غبطه نمی‌خوری؟ به حال آن‌ها حسودیت نمی‌شود؟ نسل خودت را با نسل آن‌ها مقایسه نمی‌کنی؟ نسل تو مدام خودش را سانسور کرد. خودش نبود و جامعه مدام خواسته‌ها و انتظاراتش را به او تحمیل کرد. آیا مطمئن هستی که عقده‌های سرکوب‌شده‌ات دلیل تذکر تو نیست؟”

خودم را قانع کردم که این‌طور نیست. باز صدایی در درونم شروع به حرف زدن کرد:”یادت هست در یکی از کشورهای اروپایی دو دختر جوان را دیدی که با آهنگی زمزمه می‌کردند و گفتی که در اروپا جوانان چقدر شادند و جوانان کشور من چقدر غمگین. حالا که شادی جوانان کشورت را می بینی می‌خواهی به آن‌ها تذکر بدهی،خجالت نمی‌کشی؟”

و من مدام تصمیم می‌گرفتم و صدایی در ذهنم می‌پیچید:
-“مطمئن هستی که همین برخوردهای به‌ظاهر کوچک ما، به‌تدریج این جوانان را به نتیجه‌گیری‌های کلی و جدی نخواهد رساند: این نتیجه که “ایران جای ماندن نیست!”
-“مطمئن هستی که تذکر تو آن‌ها را عاشق غرب نخواهد کرد یا آرزوی زندگی در غرب را بر دل آنان نخواهد گذاشت؟ باعث نخواهد شد که مانند میلیون‌ها ایرانی که رفته‌اند عزمشان را برای مهاجرت جزم کنند؟ باعث نخواهد شد که با حسرت به مجریان خندان شبکۀ من و تو خیره نشوند؟”
-نمی‌توانی تحمل ات را کمی را بالا ببری و جوانی آن‌ها را درک کنی، طوری که تو مطالعه کنی و آن‌ها هم جوانی کنند؟
-چگونه می‌خواهی به آن‌ها بگویی؟ آیا می‌خواهی از جایت بلند شوی و بگویی؟ اگر بایستی و بگویی توجه مسافران دیگر به موضوع جلب خواهد شد و ممکن است غرور آن‌ها بشکند. ممکن است ضربه روانی بخورند. مثل نسل خودت که خیلی جاها به او خیلی بد تذکر دادند و عقده‌ای شد. بهتر نیست از لای صندلی بگویی؟ اگر نشسته باشی و سرت را به جلو خم کنی بیشتر بیانگر خواهش و تواضع خواهد بود. احتمال اینکه آن‌ها ناراحت شوند هم خیلی کمتر می‌شود.
-چگونه می‌خواهی بگویی که متوجه شوند یک مسئله مدنی و شهروندی مطرح است و نه مسئله‌ای ایدئولوژیک.
و…
بعد از آنکه عزمم را برای گفتن جزم کردم از لای صندلی سرم را به جلو خم کردم تا حرفم را بگویم. واقعاً می‌خواستم بگویم. دیدم هر دو خوابند! ضبط هم خاموش است! کمی صبوری و تحمل می‌توانست مشکل را حل کند.

برچسب‌ها: دخترصبرفردین علیخواهمسائل اجتماعیموزیک
یادداشت قبلی

دانلود مجله گفت و گوی جهانی – دوره 6 شماره 2

یادداشت بعدی

کارتن‌خوابی و «مسئله اجتماعی»

یادداشت بعدی
کارتن‌خوابی و «مسئله اجتماعی»

کارتن‌خوابی و «مسئله اجتماعی»

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

در پاسخ به پرسش: روشنگری چيست؟

در پاسخ به پرسش: روشنگری چيست؟

جنبش‌های اجتماعی اینترنتی از نظر کاستلز *

جنبش‌های اجتماعی اینترنتی از نظر کاستلز *

تأملی پیرامون روایی یا ناروایی اعدام

تأملی پیرامون روایی یا ناروایی اعدام

زیستنِ وفادارانه

زیستنِ وفادارانه

چکیده کتاب « قدرت بی قدرتان»

چکیده کتاب « قدرت بی قدرتان»

© 1397-1401 | انگاره - کپی‌برداری از انگاره آزاد است. در صورت امکان پیوند به منبع انجام شود.

  • تحلیل
  • رویداد
  • مدرسه
  • کتابخانه
  • رسانه
نتیجه‌ای یافت نشد.
مشاهده تمام نتایج
  • تحلیل
    • جامعه
    • سیاست‌گذاری اجتماعی
  • رویداد
  • مدرسه
    • سیاستگذاری اجتماعی
    • جامعه شناسی
    • مددکاری اجتماعی
    • فرهنگ نامه
  • کتابخانه
    • مقاله
    • کتاب
    • ژورنال
    • مجله
  • رسانه
    • فیلم
    • عکس اجتماعی
    • اینفوگرافیک
    • صوتی

© 1397-1401 | انگاره - کپی‌برداری از انگاره آزاد است. در صورت امکان پیوند به منبع انجام شود.

Welcome Back!

Login to your account below

Forgotten Password?

Retrieve your password

Please enter your username or email address to reset your password.

Log In