غارتگری اجتماعی به واقع مفهومی است که می خواهم به کمک آن به فضای عاطفی و شناختی حاکم بر وضعیت کنونی جامعه مان اشاره کنم. ما در مجموعه روابط بین الاذهانی و احساس های خودمان شکلی از ادراک جمعی را به وجود آورده ایم که بر اساس آن گویی هر کسی می تواند و مجاز است از تمامی فرصت ها و امکانات موجود برای رسیدن به موفقیت یا دست یافتن به شکلی از سرمایه، اعم از سرمایه اقتصادی، فرهنگی یا هر نوع سرمایه دیگر به سود منافع شخصی خود بهره برداری کند.
غارتگری اجتماعی پدیده ای فراتر از رفتارهای صرفا نابهنجار یا قانون گریز است به طوری که می توان گفت این پدیده امروز به صورت نوعی الگو یا مدل فرهنگی یا شکلی از معنا به صورت موثر و عملی در جامعه ما سیطره پیدا کرده است. در این مدل فرهنگی، به نوعی افراد سازمان ها، روال ها و رویه های حاکم بر جامعه گویی آمادگی دارند تا با تمام اشکال ساخت و پاخت یا زد و بند برای استفاده از فرصت یا رسیدن به موفقیت با افراد همکاری کند.
غارتگری اجتماعی نوعی ساختار احساسی و شناختی است که نه تنها اجازه اشکال گوناگون بهره برداری و سودجویی یا فرصت طلبی را به افراد می دهد که به نوعی این بهره مندی ها و سودجویی ها را با برچسب نوعی داغ ننگ یا عمل نابهنجار نمی شناسد. گویی وقتی چیزی همگانی شد پس برای همگان است. در این مدل فرهنگی غارتگرانه نوعی فشار هنجاری برای کنترل و نظارت بر کنش های غارتگرانه وجود ندارد یا به شدت ضعیف شده است بلکه ندای درون یا صدای وجدان نیز به سختی ممکن است افراد را برای کنش های غارتگرانه شان سرزنش کند.
نکته ای که نباید از نظر دور داشت آن است که غارتگری اجتماعی به منزله مدلی فرهنگی در ایران معاصر شکل گرفته است. در واقع نظام دیوان سالاری در ایران معاصر از ابتدا تابه امروز نتوانست به صورت سازمان ارگانیک یا اندام وار در امتداد زندگی شغلی و ارزش ها و باورهای جامعه خود را تعریف کند. از این رو گویی نظام بروکراسی، سازمانی و دیوان سالاری یا به صورت امری بیرونی یا دیگری برای جامعه ما تعریف شده.
در این میان ما حتی به سهم انسان ها و گروه های ساکن در ایران امروز نیز به گونه ای منصفانه و عادلانه نگاه نکرده و همه با هم در نوعی رقابت منفی تلاش کردیم تا با تشکیل ائتلاف های استراتژیک در درون سازمان ها یا از طریق پست ها و موقعیت های خود، سهم گروه ها و افراد دیگر را از آن خود کنیم و تا جایی که مجال داشتیم به سهم یکدیگر، غارتگرانه نگریستیم. نتیجه چنین غارتگری که کمتر از یک قرن رخ داده و پیش روی ماست این است که همه ما احساس ناامنی می کنیم و نمی دانیم چه آینده ای در انتظار ما و فرزندان مان است. حتی دیگر نگران فرزندان مان هم نیستیم؛ بیش از هر چیز اغلب ما در این فکر هستیم که جان خود را به سلامت از این معرکه به در ببریم.
اما گذشته از اینها، سال ها ما با کمک فناوری و دیوان سالاری موجود نوعی فرهنگ یا الگوهای فرهنگی را سازمان داده ایم که نه تنها غارت را هر روز تجربه می کنیم بلکه نوعی اشتهای سیری ناپذیر نسبت به برخورداری از فرصت ها و منابع از امکانات موجود در طبیعت پیدا کرده ایم.
«نوربرت الیاس» معتقد است روند شکل گیری تمدن در دنیای مدرن مبتنی بر گسترش نوعی خویشتن داری است. منظور الیاس از خویشتن داری این است که در دنیای مدرن نوعی ساختار احساسات در جامعه به وجود می آید که بر اساس آن انسان معاصر نوعی کنترل از درون و شیوه ای از محدودسازی خود را به صورت امری همگانی به وجود می آورد. اگر از این زاویه نگاه کنیم باید این پرسش را مطرح کنیم که تک تک افراد در جامعه ما به ویژه آنها که در موقعیت های اداری و سازمانی قرار گرفته اند که امکاناتی در اختیار آنها است، تا چه میزان بر اساس معیار خویشتن داری عمل می کنند؟
غارتگری اجتماعی بیان دیگری از ناکامی جامعه ما در توسعه شکلی از خویشتن داری اجتماعی است. شاید در برخی زمینه ها مانند روابط اجتماعی این خویشتن داری را مشاهده می کنیم اما در زمینه بهره برداری از منابع، اعم از منابع طبیعی، تاریخی و سازمانی به سختی می توان نمره یا ارزیابی قابل قبولی از روند رشد تمدن معاصر داشت.
در همین راستا «میشل فوکو» معتقد است که نظم و انضباط همگانی یکی از اصلی ترین عملکردهای جامعه مدرن است. انضباط یا نظم از نظر «فوکو» عبارت است از شکل گیری نوعی روابط قدرت در جامعه معاصر که طی آن افراد به نحوی ارزش ها، باورها و سازوکارهای قدرت در جامعه را درونی کرده اند که به طور خودانگیخته شکلی از انضباط و نظم همگانی را ایجاد می کنند.
به اعتقاد من در جامعه ما حرکتی وارونه صورت گرفته است به این معنا که سازمان ها و نظام اداری در جامعه ما نتوانسته است سازوکارهای نظارت بر عملکرد افراد و انضباط به معنای فوکویی آن را شکل دهد. ما هنوز نتوانسته ایم بر اساس تجربه تجدد در ایران معاصر موفق به خلق سوژه هایی شویم که لازمه زیست همگانی متمدنانه در جامعه معاصر است و نیتجه این وضعیت نوعی نزول آشفتگی جمعی در موقعیت های گوناگون زندگی است.
در چنین فضایی اگرچه ظاهرا افراد می توانند به دلیل نداشتن قید و بندها یا سازوکارهای انضباط و نظارت از نوعی بلبشو و آشفتگی استفاده کرده و شکلی از آزادی عمل را تجربه کنند اما در عین حال افراد به همان دلیل که به سوژه های خودانگیخته و توانمند تبدیل نشده اند، همواره نسبت به خود، زندگی و جامعه شان احساس ناتوانی، ناامنی و در نهایت نارضایتی و ناخرسندی دارند. در نتیجه این موقعیت افراد لاجرم از غارتگری اجتماعی به مثابه یک راهبرد بهره می برند.