رشته برنامهریزی و رفاهاجتماعی بهعنوان یکی از شاخههای حوزه علوماجتماعی با چه هدفی به جذب و تربیت دانشجو میپردازد و چه سهمی در سیاستگذاری اجتماعی دارد؟
محتوای معمول رشته رفاه و برنامهریزی اجتماعی در سطح بینالمللی بیشتر شامل سیاست اجتماعی است که گرایشی بینرشتهای محسوب میشود. در ایران، دولت تمهیدات گستردهای را در زمینه سیاست اجتماعی در دست اجرا دارد. در عین حال معنا و مرزهای سیاست اجتماعی در ایران نه مشخص است و نه چندان مورد توجه. به همین دلیل دانشجو دقیقا نمیداند از این رشته چه میخواهد. وزارت علوم، تحقیقات و فنآوری هم دقیقا نمیداند این رشته تحصیلی به چه کار میآید.
در کشورهای پیشرفته، دولت رفاهگستر در ارتباط با مسائل جامعه شکل گرفته و رشد کرده است. فعالیتهای دولت رفاهگستر همان سیاست اجتماعی بوده و مهمترین هدف آن، کاهش نابرابری اجتماعی در مقوله درآمد و بخشهایی چون آموزش، بهداشت و مسکن و نیز ایجاد تورهای تامیناجتماعی است. دولت رفاهگستر با بهرهگیری از مکانیسم اخذ مالیات، که طبعا از ثروتمندان بیشتر اخذ میشود و توزیع آن در جامعه، در برقراری عدالت اجتماعی و کاهش نابرابریها گام برداشته و در عمل هم در کشورهای پیشرفته، توفیق زیادی داشته است.
اما اقتصاد سیاسی ایران بهگونهای متفاوت رقم خورده است. جمهوری اسلامی با شعارهایی حول محور عدالت اجتماعی بین مردم ریشه دوانده، اما تاکنون اخذ مالیات را موضوع اصلی تحقق این شعار قرار نداده است تا بتواند فاصله دارا و ندار را تعدیل کند. قرار بوده پول نفت سر سفرههای مردم بیاید، اما فرایند تصمیمگیری و سیاستگذاری در بخشهایی چون آموزش، بهداشت و اشتغال بدون توجه به ایجاد سازوکارهای پایدار شکل گرفته است، گویی پول نفتی که در جامعه توزیع میشود از آن خود نهاد دولت بوده است. عدم اتکا به مالیات بر درآمد و ثروت، خود یکی از عوامل اصلی نابرابری است. اگر نگاهی به نوسانات بازار ارز و مسکن در روزهای گذشته بیندازیم که عدهای را فقیرتر و عدهای دیگر را یک شبه ثروتمندتر کرد، متوجه میشویم که تا چه اندازه در ابعاد مختلف سیاستگذاری اجتماعی از جمله اهداف، مخاطب و طرحریزی کمکاری شده است. شاهد بهتر، یارانه نقدی است. پول نفت به بیبرنامهترین شکل ممکن، یعنی انتقالات مستقیم به همه شهروندان و بدون توجه به اهداف فقرزدایی در جامعه توزیع شده است.
این شرایط باعث میشود گرایشی مثل رفاه و برنامهریزیاجتماعی تا حد زیادی بهاصطلاح فرمالیته باشد. البته حوزه علوماجتماعی خود تا حدی صوری برگزار میشود. این روزها شاهد هستیم طبق توافقی نانوشته، علوماجتماعی را به آسیبشناسی اجتماعی تقلیل دادهاند؛ اتفاقی که هم از سر ناآگاهی است و هم از روی تعمد. انگار که دانشآموختگان علوماجتماعی مهندس کاهش آسیبهای اجتماعی هستند و در خلأ میتوانند آسیبهای اجتماعی را کاهش دهند. مهندسزدگی در ایران هم البته ریشهای تاریخی دارد که به دوران عباسمیرزا بازمیگردد. از آن زمان تاکنون همواره حکومتها توجه بسیار بیشتری به واردکردن فنون از خارج داشتهاند تا ایجاد بستر سیاسی و اجتماعی مناسب برای شکلگیری این فنون. بهطور حتم کسب فنون برای توسعه یک کشور بسیار مهم است، اما یک مهندس بهطور عادی ناتوان از سیاستگذاری کلان اجتماعی است.
بنابراین در سطوح کلان سیاستگذاری آموزش عالی، حوزه علوماجتماعی بهطور کلی و رشته برنامهریزی و رفاهاجتماعی بهطور خاص تا حدی فرمالیته است. حال اگر به طرف دیگر ماجرا نگاه کنیم چه؟ به این معنی که آیا طرحریزی درسی رشتهای مانند برنامهریزی و رفاهاجتماعی و برنامهای که اساتید این حوزه برای یک ترم تحصیلی در پیش میگیرند، از منابع درسی گرفته تا پروژههای کلاسی، دانشجویی تربیت میکند که بتواند سیاستگذار اجتماعی مسلطی باشد؟
در قانوناساسی جمهوری اسلامی به دسترسی بر حق آموزش رایگان تاکید شده، اما به واقع حوزه آموزش که یکی از بخشهای محوری سیاست اجتماعی است، آنچنان که باید مورد توجه نبوده است. نتایج آن را هم میتوان در طبقاتیشدن دسترسی به آموزش باکیفیت، آموزش تجاریشده و کاملا نابرابر و آمار بالای بیسوادی کارکردی در ایران مشاهده کرد. در شرایطی که آموزش، پایه اولویت سیاستگذاران و صاحبان قدرت نیست، آموزش عالی ما به غولی بزرگ و بیشاخ و دم تبدیل شده است؛ وضعیتی که هم از سر بیبرنامگی پر و بال گرفته و هم منفعتطلبی. همانطور که میدانید در ایران، اول دانشگاه دارالفنون بنا شد و بعد دبستان رشدیه، یعنی همان رویکردی که صرفا بهدنبال تربیت مهندس است و از درک اهمیت آموزش پایه ناتوان. اما سویه منفعتطلبانه ماجرا به بازاریشدن آموزش عالی در ایران بازمیگردد. وقتی مدارک دانشگاهی واسطه کسب پُست و مقام در نهادهای مربوط به دولت باشد، در نهایت فردی در نظام آموزش عالی تربیت میشود که آنچنان کاربلد نیست. در این آشفتهبازار، کیفیت آموزش، چالش اصلی است، چراکه اموری چون چاپ مقاله و کتاب در خدمت اخذ مدرک یا برای ارتقای شغلی است و از دل آن فقط کتابسازی و مقالههای دزدی بیرون میآید.
البته در این زمینه شرایط رشتههای مختلف یکسان نیست. مواد درسی دانشجویان فنی و پزشکی با جاهای دیگر دنیا تقریبا یکسان است، بنابراین تربیت مهندس و پزشک، البته در سطح تکنیسین و درمانگر نه متفکر و نوآور، مسئلهای است نستبا قابل حل. اما در علوماجتماعی اوضاع فرق میکند. تمرکز علوماجتماعی باید بر مسائل داخلی جامعه با مختصاتی خاص باشد که نیاز به تولید محتوا توسط اندیشمندان بومی دارد، امری که آموزش عالی ما از انجام آن ناتوان است، چراکه در زمینه برخورداری از صاحبنظران علوماجتماعی فقیر هستیم و زمینه پرورش دانشجویان متفکر و تحلیلگر آنچنان که باید فراهم نیست. در عین حال، با توجه به مهندسزدگی جامعه، جذب دانشجویان خوب به رشتههای علوماجتماعی دشوار است. همچنین دو گروه علوماجتماعی را تا حد زیادی از اهداف اصلی خود منحرف کردهاند. نخست کسانی که گمان میکنند حفظ تئوریهای علوماجتماعی، مثل از بَرکردن فرمولهای ریاضی، اصل داستان است و دوم کسانی که این رشته را به آسیبشناسی اجتماعی تقلیل دادهاند.
بنابراین برای تربیت اندیشمندانی توانمند و صاحبنظر در زمینه سیاستگذاری اجتماعی و برنامهریزی و رفاه باید آموزش در دسترس، باکیفیت و عادلانه را در سطوح پایه فراهم کنیم.
بله، همینطور است. ارائه آموزش باکیفیت در سطوح ابتدایی، راهنمایی و متوسطه برای همگان اعم از مرد و زن، تهرانی و شهرستانی، فقیر و غنی امری ضروری است. البته نیاز به توجه به پرورش هم وجود دارد که در نظام آموزش ایران کاملا مغفول مانده است. علاوه بر این، لازم است با فراهمکردن زمینه آموزشهای باکیفیت فنیوحرفهای، کاری کنیم که دانشگاه با مخاطب قراردادن تعداد کمتری از افراد، آموزش باکیفیتتری را مهیا کند. سیاستهای دولت در سالهای اخیر بر ارزشگذاری بر مدرک تحصیلی استوار بوده است نه توانایی واقعی. هزینه پایین آموزش عالی در مقایسه با منفعت حاصل از آن بهخصوص برای وابستگان به ساختار قدرت، شرایطی را رقم زده است که برای مثال، یک کارمند در آستانه بازنشستگی سراغ مدرک دکترا میرود. مردم هم این وضع را مشاهده کردهاند که چطور فردی با هزینه نسبتا کم با مدرک دکترا در ساختار قدرت جا پای خود را سفت کرده است، بنابراین از آنجا که راه جایگزینی ندارند، چاره را در این میبینند که دنباله روی این نگاه باشند.