چرا صدا و سیما از شکاف‌ها تنفس می‌کند؟

آرزو رضایی مُجاز

Seda o Sima

آسیب، جزئی از زندگی همه‌ی ماست. تا قرن بیستم، اغلب انسان‌ها زندگی را به‌صورت یک جهنم‌دره تجربه می‌کردند؛ هرچند به‌مرور، احساس فزاینده‌ی عدالت اجتماعی، ضرب آسیب اجتناب‌ناپذیر را گرفت؛ اما همچنان نمره‌های نومیدکننده‌ای به واقعیت می‌دهیم چرا که هنوز در میان شکاف‌های دنیای مدرن، صدای بمب، بوی باروت و عطر غایب نان! می‌پیچد.

انسان به تعبیر “هابز”، گرگ انسان است و از دوران کهن، جهنمی در زندگی دیگری ساخته؛ متأسفانه اختلالات روانی بعد از فجایع انسان‌ساز، بسیار بیشتر از بلایای طبیعی، شدت و قوت می‌گیرند؛ اما زمانِ مرحله‌ی درهم‌ریختگیِ افرادی که در مواجهه با همترازهای مصیبت‌دیده‌اند، به‌مراتب کوتاه‌تر است و مرحله‌ی تجدیدِ سازمان برای آنها زودتر شکل می‌گیرد. به‌طور کلی می‌توان گفت: «وسعت فاجعه از شدت اندوه می‌کاهد». این را اکثر کسانی که پس از اتفاق، با انبوه انسان‌هایی که همدردشان هستند، مواجه می‌شوند، به خوبی تجربه کرده‌اند؛ چرا که آنها می‌توانند با دیدن همدردهای خود، راحت‌تر بر “احساس گناهِ ماندگاری” فائق آیند.

عملکرد صداوسیما به‌عنوان تنها رسانه‌ی دیداریِ رسمی و سراسری، درواقع الگوی ترمیم روانیِ شهروندِ آسیب‌دیده را از کار می‌اندازد. صداوسیما با انکار ابعاد فاجعه و فاصله‌گذاری میان شهروند آسیب‌دیده و همشهریِ زخمی، راه را بر پل‌های همدلی می‌بندد و در شکاف میان منِ زخم‌خورده و دیگریِ دردمند، “سیاست‌زده” نفس تازه می‌کند. اما چرا رسانه‌ی ملی، تجدید سازمان روانی آسیب‌دیدگان را به تعویق می‌اندازد؟

در اختلال استرس پس از سانحه(PTSD)  -که درجات بروز آن مختلف است- شخص نسبت به محیط بی‌حس می‌شود، عاطفه‌اش از حساسیت می‌افتد و باصطلاح؛ در خستگیِ میدانِ جنگ می‌ماند. در غیاب کارکردهای شناختی، “حادثه” بسته‌ای می‌شود که بی‌اینکه گشوده شده باشد، گوشه‌ای از زندگی ذهنی و عینی افراد آسیب‌دیده را تصاحب می‌کند. در چنین پیوستاری، هر یک از ما تنها یک غریبه‌ی زخمی خواهیم ماند که انگشت در جراحتِ خود می‌چرخاند، آن را یک مسأله‌ی شخصی می‌پندارد و بی‌اینکه بداند پشت دیوار دیگران چه می‌گذرد؛ هرگز به آستانه‌ی چراها و چطورِ آن اتفاق، نزدیک هم نمی‌شود.

در سال‌های اخیر، فضای مجازی در کارِ پر کردن این شکاف است؛ این مَجاز، با چرخاندن دوربین رو به صورت فرد آسیب‌دیده و اشتراک‌گذاریِ بی‌قید و شرط مصیبت وی، درواقع میان زخمی‌ها پل می‌کشد و آنها را یک‌دِله می‌کند؛ اما فراتر از امکان ایجاد همدلی، همراهیِ چندنفر در تعقیب علل و مسببِ اتفاق را نیز ممکن می‌نماید؛ سویی غایب در رسانه‌ی هم‌دستِ وضعِ موجود که وضعیت را همواره به نفعِ گفتمان حاکم صورت‌بندی می‌کند و هم‌شکل و یک‌دست با فرم غالب، خرده‌روایت‌های زیست پریشانِ آسیب‌دیده‌های اجتماعی را مسکوت و بیرون متن می‌گذارد!

در این بین، اتفاقاتی که به دست خودِ نظام، نظم روانیِ یک فرد را بر هم می‌زند، بی‌تردید زیر چتر حمایتی صداوسیما راه می‌کشد؛ سناریونویسی‌ها و مستندسازی‌های پیاپیِ این سال‌ها، که فرد آسیب‌دیده را برانداز و وابسته‌ی برون‌مرزی جلوه می‌دهد، درواقع در کارِ بر هم زدنِ خط عاطفیِ اجتماعی و شدت‌مندسازیِ قربتی وطنی‌ست.‌ این رسانه با دگرسازی‌های شخصیتی، معرفی چهره‌ای برساختی از او که تنها صدای متفاوتی داشته، جعلی‌سازیِ قصد و نتیجه‌گیری سلیقه‌ای از عمل وی، درنهایت دیگری‌ای می‌سازد که از نهاد خانواده نیز بیرون می‌ماند صداوسیما آگاهانه بر این افتراقِ خودتنظیم تمرکز می‌کند و الگوی بسیج خانواده درمقابل “وی” را به‌کار می‌اندازد؛ چهره‌های دیگرِ خانواده را جلوی دوربین‌ خود می‌کِشد تا از عمل “فرد موردنظر” اعلام برائت کنند. این سیاست، چنان شدت‌مند بر طبل تک‌افتادگیِ “او” می‌کوبد تا ماجرایی خط دهد؛ «این فرد، مورد اعتماد و احترام و علاقه‌ی نزدیکانش هم نیست» و امکان لیدری‌اش را به چالش می‌کشد. سپس، روی دیگرِ نسبت‌سازی را در بیرون مرزها فعال می‌کند؛ الگویی که هرچند نخ‌نماست اما با برجسته‌کردن آیتم‌های ارزشی‌شده که احتمال تابعیتِ افکار عمومی در مواجهه با آنها بالاست، این فرسودگی را رفو می‌نماید.

پخش تصاویری از سخنرانی‌های عصبیِ ترامپ مثلاً بر ضد سیاست‌های منطقه‌ای ایران، آتش زدن پرچم ایران توسط تندروهای برون‌مرزیِ وابسته، بریده‌ای از فیلم‌های ضبط شده‌ی مجاهدین و… در کنار اعترافاتی که از سکه افتاده، تمرکز این رسانه را بر وجه دیگری از فاصله‌گذاری نشان می‌دهد؛ فاصله‌سازی میان بدنه‌ی اجتماعی، نقطه‌چین کردن همبستگی‌های کف خیابانی، آشنایی‌زدایی از ارزش‌ها در قاب تازه و استفاده از اصطلاح “ضدمردمی” که افکار عمومی را به شَک در آرایش “افکارِ عمومی‌شده” وادارد! این شکاف‌سازی نیز خط تردیدی بر صورت خبرها می‌کِشد، که هرچند به زودی هَم می‌آید و سیر ترمیمی را پی می‌گیرد، اما باعث می‌شود خود به اتفاق مهمِ روی این چهره‌ها مبدل شود و آن صورت آسیب‌دیده و آن تن زخمی را زیر بیانگریِ هدفمند خود بپوشاند!

بار دیگر به سناریوی اخیر نگاه کنید؛ “طراحی سوخته” حاشیه‌دار شد و کرانه گرفت؛ هشتگ خواست و فضا را داغ کرد، آنقدر که توانست خودِ چهره‌های موردنظر را در زاویه‌ای تاریک و بی‌صدا گم کند! ما از سناریوسازی نوشتیم؛ از سوختن طراحی سوخته گفتیم، به‌ اعتراف اجباری پوزخند زدیم، و در عین‌حال خودمان به بخشی از بازی تبدیل شدیم تا آنها آرام از این سرگرمیِ عمومی‌شده بیرون آیند و اول صبح، واقعیت آن چهره‌ها را به دخمه‌های زیرزمینی ببرند!
شاید حقیقی‌ترین صدا برای ما، نهیب “نیچه” است که از “فراسوی نیک و بد” می‌گوید: “آنکه ندیده است آن دستی را که نوازش‌کُنان می‌کُشد، زندگی را خوب ننگریسته است”.

خروج از نسخه موبایل