«از آنجا که یک نیروی شبه نظامی منظم، برای امنیت یک دولت آزاد ضروری است، حق مردم برای نگهداشتن و حمل سلاح، نقض نخواهد شد» (متمم دوم قانون اساسی، سند حقوق ایالات متحده، مصوب دسامبر ۱۷۹۱؛ آذر ۱۱۷۰، ربیع الثانی ۱۲۰۶، مقارن با اواخر زندیه).
جورج واشنگتن بنیانگذار اولین ارتش و رهبر استقلال امریکا از استعمار انگلیس که این مهم را به مدد نیروهای شبهنظامی اولیه انجام داده بود، با سیاستمدارانی چون جفرسون، همیلتون و مدیسون برای تداوم این مهم نه تنها حق داشتن اسلحه و حمل آن بلکه نیروی شبهنظامی سازمانیافته را نیز برای مردم عادی قائل شدهاند. آزادی اسلحه فضیلتی است که کارکردش خواسته یا ناخواسته، پایداری دموکراسی است؛ امنیت، توازن نسبی قوا در جامعه میان مردم و دولت، حق اعتراض و قدرت مردم. با موضوع «قدرت» باید واقعبینانه مواجه شد. دولت، دامنگستردهترین دستگاه اداری-سیاسی جامعه مدرن است که هم قوه قهریه سرکوبگر دارد، و هم چهره خصوصی مییابد؛ و نباید فقط چهره خصوصی داشته باشد که همه چیز را در راستای منافع و ایدههای خود بخواهد. لازمه آن، توازن نسبی قوا در جامعه است.
نگارنده بدین واقف است که سیستم کنونی سرمایهداری از طریق رسانه، نظام وامدهی بانکی و … مردم را پایبسته میکند، و از سوی دیگر، کمپانیهای اسلحهسازی ممکن است از این قانون سوءاستفاده کنند، یا اینکه در بسیاری از کشورهای دنیا بدون آزادی اسلحه هم، دموکراسی وجود دارد. اما، این حق که ساز و کار سیاسی آنقدر در مقابل شهروندانش متواضع است که اجازه میدهد از قوه قهریه آن هم در شکلی سازمانیافته برخوردار باشند را نمیتوان نادیده گرفت. در برخی ایالات چون کلورادو داشتن توپ و تانک و نفربر زرهی هم برای مردم عادی آزاد است. همین است که دولت آمریکا با آنکه اکنون پوپولیستی با تمایلات دیکتاتوری چون ترامپ سکاندار آن است که بدش نمیآمد از ارتش علیه مردم استفاده کند، جرأت نکرده است بصورت گسترده از قوه قهریه برای سرکوب اعتراضات مردم استفاده کند. نه در جنبش وال استریت توانست، نه در اعتراضات گسترده اخیر پس از مرگ جورج فلوید. برندهای وجود نخواهد داشت در کشوری با جمعیت ۳۲۸ میلیونی که حدود ۳۹۵ میلیون سلاح گرم در دست مردم عادی است؛ در میانگین، هر خانوار ۴ نفری تقریباً ۵ سلاح گرم دارد. هیچ ارتش عاقلی به خود اجازه آتش گشودن به روی چنین مردمی را نمیدهد، بخواهند هم نمیتوانند با قوهقهریه و سرکوب سنگین خاموشش کنند. اینکه در کلیپهایی دیده میشود فرماندهان ارتش امریکا برای مردم زانو زدهاند، خب، نزنند عجیب است؛ پیامدی فرهنگی در ساختاری است که مردم صاحب قدرتند. یک پیامد چنین وضعیتی همان چیزی است که رایس در مورد رشته اعتراضات اخیر پس از مرگ فلوید بدان اعتراف کرد: کشور با مشکلاتش مواجه میشود و برای حل آنها میکوشد، بجای سرکوب و پاک کردن صورت مسأله. دیگر نمونههای آن در تاریخ امریکا، در مبارزات استقلال امریکا و در جنگ شمال و جنوب و لغو بردگی، مبارزات دهه ۱۹۶۰ برای حقوق سیاهپوستان و اعتراضات مداوم به جنگ ویتنام بوده است.
دولتهای مدرنی که به بهانه ایجاد نظم مردم را خلع سلاح کردهاند، قدرت حاکمیت در برابر مردم را مستحکم کردهاند؛ مردم عادی را خلع سلاح کردهاند، وگرنه کدام خلافکار است که اسلحه مورد نیازش را نداشته باشد!؟ امریکاییها که در ابتدای تأسیس دولت فدرالیشان در نیمه دوم قرن ۱۸ از مدل حاکمیت ایرانی هخامنشی و اندرزهای کورشنامه تأثیر پذیرفته بودند، تا یک قرن پیش فراوان با گروههای مسلح گنگستری، هفت تیرکش تگزاسی و … مواجه بودند، و در یک قرن اخیر کمتر. یا جنگهای داخلی که امریکا را تا سرحد تجزیه پیش برد و ایالات جنوبی ادعای استقلال و سپس شورش مسلحانه کردند که در جریان این رشته جنگها بیش از ششصد هزار امریکایی کشته شدند. نیز، علیرغم وجود تنوع قومی-زبانی (انگلیسی، اسپانیولی، فرانسوی، افریقایی و بومی سرخپوست؛ و گروههای کوچک زبانی چون ساموآیی، آلاسکایی، چامورو و … ) در امریکا. اما برچسب هرج و مرج و بینظمی و … بدان نزدند؛ صورت مسأله را پاک نکردند. حتی امریکا زبان رسمی نیز ندارد، و انگلیسی تنها بصورت دوفاکتو زبان ملی اکثریت است.
با انحصار اسلحه در دست دولت، دولت یکهتاز قدرت میشود و با کشیدن دست نوازش به بهانه ایجاد نظم بر سر مردمان، قدرت نظامی مردم در مقابلش تضعیف میشود؛ همانند سیستم مردسالاری که به بهانه حمایت با کشیدن دست نوازش بر سر زنان، ضعیفه پروری میکند. نیچه درست میگوید، «آنکه ندیده است آن دستی را نیز که نوازشکنان میکُشد، زندگی را خوب ننگریسته است». حق قدرت مردم بواسطه آزادی اسلحه و نیروهای شبهنظامی محلی به مردم و کشور قدرت میدهند. این موضوع در بزنگاه ملموس میشود، هنگامی که مردمی که فرمی را تأسیس کردهاند، بخواهند تغییراتی ایجاد کنند. به نظر زیمل، افراد برای زندگی بهتر فرمهایی را تأسیس میکنند (زندگی بیشتر: more life)، پس از مدتی که احساس کنند آنچه تأسیس کردهاند دیگر کارآمدی ندارد و برایشان مانع و دست پاگیر است، و در واقع، بیشتر روی زندگی سنگینی میکند (تبدیل می شود به بیشتر از زندگی: more than life) در صدد تغییر آن یا تأسیس فرم یا صورت دیگری برای زندگی بر میآیند. فرمها برای زندگیاند نه زندگی وقف فرمٔها. این هنگام است که بسته به میزان قدرت و انسجام فرم پیشین، مقاومت پیش میآید. آنگاه، فرماسیون قبلی و کارگزاران آن در برابر خواهانان تغییر مقاومت میکنند. ضمن تأمل در بحث زیمل، در این تصادم، برآیند قوا به سمت کسی است که قدرت بیشتری دارد، و یک مولفه اصلی اثرگذار آن در حیات سیاسی اجتماعات، بویژه دولتهای مدرن که دستگاه گستردهای دارند، قوای قهریه است. در مورد تغییر در دولتهای مدرن، آنجا که دولت با ملت همگام نیست سهمگینترین برخوردها زمانی رخ میدهد که هم مردم عادی قوه قهریه ندارند، و هم دولت برایش مهم نیست که اکثر مردم مخالفند، مهم این است که اقلیت موافقش اسلحه دارند.