زیگمونت باومن، در کتاب «مدرنیته سیال» (۲۰۰۰)، جمود و یکنواختی و محصور بودن همه چیز در عقلانیت آهنین معطوف به هدف را که به عنوان مارک و عنوان داغ خورده هویتهای مدرن تلقی میشود، در مقابل، خویشتنهای سیال و بیشکل پسامدرن قرار میدهد. باومن در عین آنکه وضعیت اسفبار و یک بعدی هویتهای مدرن را به نقادی میکشد، اما، معتقد است که در وضعیت پسامدرن (که این روزها در جوامع پیشرفته و، حتی، مدرن شهرهای کشورهای توسعه نیافته خود را نشان داده است) ساختار مسلط بر احساسات، عدم تعین و بیاطمینانی است. این بیاطمینانی خود به شرایطی که در آن خویشتن انسانی امروز با آن مواجه است، وضعیت شکلبندی روابط بین شخصی و صمیمی، و چشماندازهای آتی جهان مربوط میشود.
از نظر باومن، تمام آنچه تا کنون برای پر کردن خلأ هویتی دوران پسامدرن یا فازهای پیشرفته مدرن اندیشیده شده است با مشکل مواجه شدهاند و، حتی، از جنبشهای هویتی (Identity Movements) که یک احساس بیتمام، خارج از کنترل و مآلاً بیاطمینان فراهم میآورند، دیگر کاری برنمیآید. شاید علت همه این وقایع شکست پروژه مدرنیته در اعمال یک قانونمندی فراگیر عقلانی بر جهان و ناتوانی در تبدیل جهان و از جمله هویت انسانی به پدیدهای همساز، مستدام، پایدار و هماهنگ بود. سیاست هویتی (Identity Politics؛ جنبشهایی که هدف اصلی آنها این است که برای مشارکتکنندگان هویتی دست و پا کنند) که خود را در جنبشهای هویتی نشان میدهد و به دنبال هویتسازی برای مشارکتکنندگان در جنبش است، خود محصول فرهنگهای ملی غربی است؛ آنچه اکنون، جریان دارد دفاع و بسط و گسترش هویتهای نژادی، قومی، مذهبی، ملی، جنسی، ورزشی، محلی و بسیاری از هویتهای موقتی است؛ جملهی این هویتها و سیاستهای مبتنی بر احیاء این هویتها، تلاشی برای احیاء تفاوتهای سرکوب شده هستند که میکوشند تا بر مبنای آن هویت متفاوتی برای خویشتنهای سیال و نامتعین پسامدرن بیابند. این هویتهای متفاوت در جریان پروژهی مدرنیته از طریق مکانیسمهای مختلف و از جمله از طریق عقلانیت محدود کنندهی کپرنیکی یکدست و یکپارچه شدهاند.
نظریات منتقد جامعه (نظریات انتقادی)، سهم عظیمی در مطالعه سیاست هویتی و همچنین، بازنگری رابطه میان خویشتن انسانی و جامعه داشته است. همچنین، این نظریات انتقادی نشان دادهاند که انبوهی از خوف و هراسها و در عین حال، امیدهایی برای هویتیابی و تشخص، در انسان امروزی در آمیخته است. به عبارت دیگر، امر اجتماعی و سیاسی بعد مهم فرهنگی و فردی هویتی یافته است. اینکه سیاست هویتی که خصوصاً خود را در جنبشهای هویتی نشان میدهد میکوشد تا خویشتن شخصی افراد را در یک شبکه اجتماعی و سیاسی جاسازی کند و به این طریق و تنها به این طریق هویتی برای افراد دست و پا کند، میتوان فهمید که امروزه، خویشتن انسان چنان پیچیده شده است که فهم خالص روانشناختی یا جامعهشناختی از آن بر هیچ روی مفید حال نیست و، حتی، ترکیبهای نارسا از دو چشم انداز نیز برای فهم این انبان پیچیدگی و غموض مفید واقع نمیشود. آنچه از منازعات فرهنگی که بر سر هویتها در میگیرد آشکار میشود، ماهیت تنش آلود، خشن، توأم با نقادی مدام و سیاسی فرآیند هویتسازی در روزگار فروپاشی منابع پایدار هویتی مانند منابع دینی یا اخلاقی و سنتی است.
باومن، معتقد است که جامعهی آغاز قرن بیستم، عالمی از تحرکهای شدید و تجربیات بسیار سیال بود؛ جهانی که در آن افراد، سازمانها، نهادها، مشاغل و استخدامها، تصاویر، آرزوها، پیامها و پول و خلاصه هر آنچه قبلاً حد و مرزی داشت در امواج جهانی که مرزهای ملی و اجتماعی را در هم میکوبید شناور شد. این سیاست، در کنار جمود شبکه روابط اجتماعی عوارض جانبی متعددی بر تجربه خویشتن انسانی، هویت، روابط غیرشخصی و صمیمیت گذاشته است. وضعیت سیال و بیشکل سیاست هویتی که از داشتن هدف و ساز و کار خاص میگریزد، هم نتیجه، و هم آلترناتیو بالقوهی این وضعیت است و شانسهای تازهای و در عین حال، ریسکهایی هم برای بروز استقلال فردی، و هم برای شکلگیری برخی اقدامات جمعی که به شدت خصلت از نظر باومن، با سر لوحه قرار دادن این برداشت، سیاست هویتی باید در استقلالی که برای خویشتن انسانی مشارکتکنندگان فراهم میآورد بسیار رادیکالتر از سیاستهای ارتدکس و نهادی که تاکنون، بودهاند عمل کند و آماده باشد تا از جملهی شرایط موجود ببرد. این مآلاً به معنای تعارض بیشتر و در عین حال، مداوم سیاست هویتی با شرایط موجود است و به عبارت دیگر، تا هنگامی که تعارضها مدام دامن زده میشوند، سیاست هویتیتر و تازگی خود را حفظ میکند. چنین ادعایی امروزه، طرفداران زیادی هم در حوزه روشنفکران، و هم در مباحث عمومیتر دارد؛ به علاوه، تأکید بر آن در جناح چپ فکری و سیاسی به هیچ روی بیشتر از جناح راست نیست و هر دو جناح به یک میزان بر آن تأکید دارند. هر چند که عدهای سیاست هویتی را به دلیل گرایشات خودشیفتگی آمیزی که توجه وسواسآمیز به خود را برمیانگیزد مورد انتقاد قرار میدهند، اما، به نظر میرسد که دید این نظریه به طرز واقعبینانهای بحران امروزهی خویشتن انسان مدرن را که نتیجه عملکردهای فرهنگی و حقوق کاملاً صوری و ظاهری اشغال یک موقعیت اجتماعی است، در نظر میگیرد. سیاست هویتی اهمیت اینکه بعد مهمی از هویت و ذهنیت افراد مصروف سازماندهی کردن خویشتنشان میشود را مورد تأکید قرار میدهد و با اولویت بخشی به چنین مسایلی، افراد را به سیاست و فرهنگ کلی جامعه پیوند میزند. در واقع، تلاش میکند تا هویتهای تازه و بیش از پیش تازهای را برای هویتهای سرگشتهی مدرن بیابد و مدام این هویتها را تغییر دهد.