سرگردانی رویکرد فرهنگی و زیست‌محیطی در مدارهای مدیریتی

آرزو رضایی مُجاز

businessman tearing paper GettyImages 76185400 5797d6325f9b58461f58cbc1

اگر بخواهیم دو رویکرد پرتکرار در شعارهای مدیریتی و در عین‌حال مهجور در حوزه‌ی اجرایی را نام ببریم، بی‌تردید رویکردهای “زیست‌محیطی” و “فرهنگی” در مراتب نخست فهرست‌مان می‌نشینند. امروزه عملکرد مدیران در چشم‌انداز فرهنگی و محیط زیستی، بیشتر به ساده‌انگاری در سیاست‌های اخذ و جذب بودجه معنا می‌شود، که این وضعیت در عرصه‌ی فرهنگ اسفبارتر است؛ تا جایی که تقیّد مدیری به اولویت‌های فرهنگی در ضمیر دوستان همکار وی، در حکم زنگ تفریح دیده می‌شود. یکی از مهم‌ترین شاخص‌های ارزیابی این شرایط، عقیم‌ماندن پروژه‌های فرهنگی گذشته و حتی از آن مهم‌تر، تفسیر مشتبه از اولویت‌های فرهنگی‌ست که ماحصلی جز سترون‌ماندن فعالیت‌های این حوزه و عدم طرح چنین پروژه‌هایی در موقعیت‌های دارای بازده نداشته است.

به زعم نگارنده، خاستگاه این مسئله بر پایه‌ی آموزش و پرورش تکیه دارد؛ سطحی که در آن کلاس‌های هنر، ادبیات و نیز فعالیت‌های دانش‌آموزان در گروه‌های پرورشی به جای ایجاب اهمیت خود، به مثابه‌ی ساعت‌های تق‌و لق شناخته می‌شوند؛ حال‌آنکه اهمیت و تأثیر پرورش فرهنگی افراد و به تبع‌آن جامعه در دنیای امروز، به امری بدیهی مبدل شده است.

اگر خانواده را اشل کوچکتر جامعه و هر فرد را عضو واحد در آن لحاظ کنیم:

سرنوشت فرزندان و ویژگی‌های اخلاقی آنها در خانواده‌هایی که بستری هنری-فرهنگی دارند (حتی تفاوت روش‌های برخوردی روانشناختی و اجتماعی بین اعضاء) با دیگر افراد جامعه تفاوت داشته و می‌تواند مقیاسی بارز و مکفی باشد. اینطور نیست؟
انکارناپذیرترین دلیل رجحان بشر در میان جانوران، قدرت اندیشه‌ی اوست که خود، محصول جابه‌جایی کلمات (به‌عنوان قَدر واحد زبان) در ذهن می‌باشد. آیا گستره‌ی واژگانی و نحوه‌ی چیدمان کلمات و نیز تأثیرات روانشناختیِ چگونگی این چینش، مأخوذ و پیرو حوادث فرهنگی-هنری به‌ویژه ادبی روزگار نیست؟

مدیران در دنیای امروز، خود را موظف به بررسی جوامع دیگر و نیز رصد میزان رشد آنها در عرصه‌های فرهنگی-هنری نموده‌اند و در حرکتی موازی، به لحاظ کردن امکانات، تسهیلات مادی و معنوی برای افرادی در درون جامعه‌ی خود می‌پردازند که دارای کمترین برون‌دهی فرهنگی-هنری بوده‌اند. آیا علّت این جهت‌گیری، چیزی جز آگاهی ایشان از میزان سرنوشت‌سازی‌ست که در تار و پود کنش‌های فرهنگی و هنری دیده‌اند؟

با این تفاسیر، براستی در حال‌حاضر چند درصد مدیرانی که در مدارهای نزدیک به مدیریت شهری فعالیت می‌کنند، متخصص در رشته‌هایی چون جامعه‌شناسی شهری یا فرهنگی و روان‌شناسی تربیتی یا اجتماعی هستند؟ امروز کمیسیون‌ فرهنگی شورا یا معاونت فرهنگی اجتماعی شهرداری‌ -ازجمله نهادهای سیاست‌گذار در این عرصه- تا چه میزان کارشناسانه و تخصصی به فرهنگ می‌نگرند؟

نهادهای فرهنگی دیگر نیز، چون اداره‌ی ارشاد، سازمان تبلیغات، حوزه‌ی هنری و… ضمن برخوردهای سلیقه‌ای با مقوله‌ی فرهنگ، امر فرهنگی را بازوی از کار افتاده‌ای کرده که خروجی‌های آن کمتر به کنشی فرهنگی منجر شده است و خود، برساختی که خلق می‌کنند، اگر نگوییم ضدفرهنگ‌اند، شکلی از سلیقه را بازتولید می‌کنند که تقویت‌کننده‌ی جریان‌های هنری و فرهنگی نیستند؛ فقط کافی‌ست سری به نمایشگاه‌های کتاب که با مساعی این قبیل نهادها دایر شده، بزنید! طیفی از روانشناسی مبتذل تا کتاب‌های آشپزی، با چه سازوکاری سعی در ترویج فرهنگ کتاب‌خوانی دارند؟

آیا از مهمترین مبناهای برنامه‌ریزی برای ارتقاء کیفیت زندگی شهری، شناسایی جغرافیای شهر و نیز فرهنگ مردم نیست؟
نقش فرهنگ به‌عنوان یکی از زیربنایی‌ترین عنصرهایی که به اعتلای شهرنشینی می‌انجامد، قابل طرح است. ارتقاء فعالیت‌های فرهنگی و توجه به قومیت‌های مختلف درنهایت به بهبود این شاخصه خواهد انجامید. هر قومیت، فرصت بی‌بدیلی‌ست که با کشف پتانسیل‌های موجود در آن می‌توان به کاستی‌های قوم دیگر، وامی فرهنگی داد. هر قومیت، دریچه‌ای‌ست به جهانی تازه که باید با دست‌های متولیان فرهنگی گشوده شده و به دنیای شگرف‌اش پا نهاد؛ مثلاً بهره‌گیری از موسیقی اقوام در کنار شاخه‌های دیگر موسیقی و به‌کارگیری آن در جشنواره‌ها به جذب مخاطبان خاص منجر خواهد شد و همین‌امر درنهایت تزریقی اقتصادی به بدنه‌ی فرهنگ است؛ همین نگاه را در فعالیت چند نهاد فرهنگی در کرج -شهری با لقبِ “ایران کوچک”- دیده‌اید؟…

همین کم‌بینی و کم‌کاری را در آیین تجلیل از خبرنگاران توسط دستگاه‌های مختلف در روز خبرنگار می‌توان دید؛ جایی که مثلاً استانداری البرز تبدیل به تریبون گزارش عملکرد می‌شود و روزی که باید مسؤولین میکروفن‌هایشان را خاموش کنند و کمی هم گوش دهند، خبرنگاران باز هم به مثابه‌ی تدارکاتچی دیده شده و می‌نشینند و سخنرانی آقای استاندار را می‌شنوند!

رویکرد زیست محیطی نیز در چنین زاویه‌ی تاریکی میان سطح عملکرد مدیران نشسته است. یک مثال ساده (هرچند مهم) را همین روزها در اطراف شهرداری کرج می‌توان دید؛ آبیاری چمن‌ها نزدیک ظهر! درحالی‌که سوم مردادماه جاری، دبیر کارگروه ملی سازگاری با کم‌آبی، با تأکید بر اینکه براساس مصوبات جدید، آبیاری فضای سبز در طول روز ممنوع شده، گفت: “در این مصوبات سازوکار تشویقی برای شهرداری‌هایی که حفاظت و ارتقای فضای سبز شهرها را همزمان با کاهش مصرف آب پیاده‌سازی نمایند نیز پیش‌بینی شده است.” با تصریح بنفشه زهرایی: “وظایف مشخصی برای مهار مصرف بی‌رویه‌ی آب در آبیاری فضاهای سبز شهری به‌ویژه چمن‌، تعیین و به شهرداری‌ها و دستگاه‌های دولتی در تمامی استان‌ها ابلاغ شده است.”

بر این مبنا، سه الگوی نامناسب در مصرف؛
▫️آبیاری فضای سبز در بین ساعات ۹ تا ۱۷
▫️آبیاری نادرست فضای سبز به نوعی که آب روی آسفالت جاری شود
▫️شست‌وشوی خیابان و پیاده‌رو با آب شرب،
سه روش نامناسب مصرف آب در فضاهای سبز شهری است که شهرداری‌ها موظف به خودداری از آن‌ها شده‌اند! تأکیدی که در فاصله‌ی قاف تا قاف حوزه‌ی برنامه‌ریزی تا اجرا، از گردونه‌ی عمل بیرون افتاده است.

نبض کُند فرهنگ و هنر از یکسو و محیط زیست در سوی دیگر، مدار بی‌رمق و نیمه‌جانی در سطوح مدیریتی برجا گذاشته که تهدیدکننده‌ی آینده‌ی نسلی‌ست که بخش وسیعی از گذشته‌ی خود را هم در کوره‌ی داغ تحریف‌ها از دست داده است. در این میان است که باید مسؤولینی چون “عباس زارع”، رئیس کمیسیون برنامه و بودجه‌ی شورای شهر کرج را قدر دانست که در تجلیلی بی‌تکلّف در محل کارش، به هر خبرنگار یک گلدان همراه با گل طبیعی، و یک کتاب جامعه‌شناسیِ فرهنگی هدیه می‌دهد‌ و صدای دو رویکرد غایب در سطح مدیریتی -با عملی ظریف- در روز خبرنگار می‌شود.

خروج از نسخه موبایل