زوال دانشگاه *

فاروق خضری (دانشجوی کارشناسی ارشد حقوق عمومی)

nathan dumlao 572047 unsplash

دانشگاه در ایران، با وجود تمام نقاط مثبت اش، قابل نقد است. اگر بخواهیم یک نهاد به سمت رشد و پیشرفت حرکت کند، باید آن را نقد کنیم تا در مسیر اصلاح قرار بگیرد. دانشگاه از نظر کسانی که علاقه مند به تحصیل هستند، بهشت دانش تصور می شود. شاید به این خاطر باشد که یاد گرفته ایم تمام مشکلات را می توان با دانش حل کرد و ورود به دانشگاه با یک ذهن آزاد، حاصل اش دریافت آگاهی است. هنگامی که در محیط دانشگاه قدم می گذارید، انگار وارد دنیایی دیگر می شوید. همه چیز عالی است. تمام مشکلات و دردها فراموش می شود؛ چون دانشگاه با درون جامعه خیلی فرق و فاصله دارد. اما واقعا باید این طور باشد؟

به نظر می رسد دانشگاه باید محیطی برای حل مشکلات جامعه باشد نه فراموشکاری. دلیل این فاصله آن است که همه به کلمات داخل کتاب ها چسبیده ایم و خیال می کنیم رسالت دانشگاه این است که تا پایان هر ترم، باید تمام کتاب ها تدریس شوند و در کلاس جز از مطالب داخل کتاب ها حرفی به میان نیاید. پس به همین خاطر، مشکلات و مسائل جامعه زیر انبوهی از کلمات کتاب هایی که شاید هیچ دردی از کسی دوا نکنند، گم می شوند. در اینجا یک سوال پیش می آید: آیا در دانشگاه فقط باید به علم پرداخت؟

علم شاید فقط داخل کتاب ها باشد، اما می بایست این علم، چیزهایی غیر از آنچه در کتاب ها است را نیز به ما یاد می داد. دانشگاه تماما در پی کشف ذهن حرکت می کند. به قول کن رابینسون: «نظام آموزشی خیلی عجیب است. تمام بدن را رها کرده و فقط به پرورش مغز فکر می کند». برای همین است که می گویند ما دانشمند می شویم، اما توانمند نه. عالم بودن و در عین حال ناسازگاری با دیگران، بدکلامی و خشونت، عدم احترام و ندانستن حد و حدود روابط و ارتباط و … نشان از این دارند که ما بهره ای از علم نبرده ایم. در علم رشد کرده ایم اما در انسانیت و اخلاق بزرگ نشده ایم. کارل یاسپرس در کتاب ایدۀ دانشگاه توضیح داده است که «فهم نیازمند بلوغ فکری، نه فقط در ذهن بلکه در سرتاسر وجود انسان است».

حقیقتا دانشگاه به مکانی برای مسابقه تبدیل شده است. چه قبل از کنکور و چه بعد از آن. همانطور که سال ها است صاحبنظران می گویند «ما همکاری را یاد نگرفته ایم. دوست داریم خودمان به تنهایی حرکت کنیم». تبدیل دانشگاه به میدانی برای مسابقه را از کودکی و در طول تحصیل در نظام آموزشی مان یاد گرفته ایم و حتی در دانشگاه کسی مانع این مسئله نمی شود. همه فکر می کنند باید بقیه را کنار زد و برنده شد. «نمره» تنها چیزی است که در گفتمان های دانشجویی رتبۀ اول را کسب می کند. فارغ از این، منابع متعددی که گاها حتی در کلاس هم تدریس نشده اند، برای امتحان معرفی می شوند که فشار و اجبار آن ها، دانشجو را سرد و دلزده می کند. غافل از اینکه معلوماتی که با اجبار و فشار  آموخته می شود، مدت کمی در ذهن می ماند. هرگز جایی گفته نشده است که منابع زیاد و فشار به دانشجو، او را به فردی دانا و عالم تبدیل می کند.

دانشجویانی که فقط به صورت مغزی پرورش یافته اند، دانشجویان تزریقی ای هستند که پر از اطلاعات متناقض و متعارض اند و هیچ حرفی برای گفتن ندارند. همیشه گمان می کردیم مقطع ارشد یعنی یادگیری پژوهش. اما به این نتیجه رسیدیم که پژوهش، غایب ترینِ این مقطع است. اساتید وقتِ یاد دادن پژوهش به دانشجویان را ندارند و بعد از کلاس با سرعتی بیش از انداره باید دنبال آن ها دوید تا شاید با کلماتی کوتاه، جواب سوالاتت را بدهند. شاید در این میان اساتیدی پیدا بشوند که دانشجو را برای تکمیل پژوهش های خود انتخاب کنند. در این میان، دانشجویان خوب آنانی هستند که هر چه اساتید گفتند پیروی کنند و این انقیاد، حاصل نمرات پایان ترم آن ها می شود. در این شرایط یاد توصیۀ فردینان سلین در «سفر به انتهای شب» می افتم که می گفت «اینجا درس هایت به هیچ درد نمی خورد، پسر جان، اینجا نیامده ای فکر کنی، آمده ای همان کاری را که یادت می دهند، انجام بدهی». دانشجویانی هم که درونگرا و ساکت هستند (نمی توانند خودی نشان دهند) و دنبال اساتید نمی دوند، بازماندگان این ماراتن می شوند.

اساتیدی که نیم ساعت بعد از تشکیل کلاس می آیند و نیم ساعت قبل از پایان کلاس می روند، معلوم است که فقط به دنبال پرورش مغز بوده اند. جالب است که بعضی از اساتید به وفور غیبت می کنند، اما به غیبت دانشجویان حساس هستند و اگر دانشجویی بیش از سه جلسه غیبت کند حذف می شود، غافل از اینکه زمانی که خود اساتید غایب بودند این دانشجویان حضور داشتند. این همان تعارض و تناقضی است که این اساتید هم در زمان تحصیل کسب کرده اند و با آن به رشد رسیده اند.

به گفتۀ محمدرضا شعبانعلی «ما تمام عمر درس می خوانیم و با وجود اینکه لحظه ای را به تحصیل علم نگذرانده ایم، به دنبال ادامۀ تحصیلیم». در اصل ما بعد از جان کندن و سختی و فشار برای کنکور، دانشگاه را محل استراحت خود می پنداریم و بعد از قبولی می خواهیم خستگی از تن ما به در رود. فقط برای به دانشگاه رفتن به دانشگاه آمده ایم. در ادامه تحصیل هم در نهایت می خواهیم «دکترا» بگیریم، چون القاب و عناوین برای ما ارزش محسوب می شوند و تنها داشتۀ ارزشمند در زندگی، «رزومه» است. کسانی هم هستند که برای افزایش حقوق و مزایای شغلی ادامه تحصل می دهند. همۀ این ها نشان گر آن است که ادامه تحصیل در ذهنیت ما، فقط میان بری در مسیر رشد و پیشرفت است و ما به دنبال حاصل نیستیم بلکه به دنبال تحصیل هستیم. همانگونه که دکتر فراستخواه گفته است «جِرمِ علم در ایران در حال بزرگ شده است، اما وزن آن در حال کم شدن است. در کشور ما، علم یک ویژگی پرستیژی پیدا کرده و در واقع به یک کالای لوکس تبدیل شده است».

به نظر می رسد دانشگاه نتوانسته فهم مسئولیت اجتماعی و توسعه را به دانشجویان القاء کند. دانشگاه در اصل می بایست در ارتقاء کیفیت زندگی و توسعۀ پایدار، تقویت جامعۀ مدنی، مشارکت و هم افزایی و … موثر باشد. اما نه در محیط دانشگاه، نه در پایان نامه ها و نه در کلاس ها و مباحث کلاسی، شاهد این نیستیم. دانشگاه امروزه تظاهر به زنده بوده می کند. برونداد آن نو بی سوادانی هستند که توهم دانایی دارند، چون رسالت دانشگاه آموزش اندیشه ها است نه آموزش اندیشیدن. می دانیم پایان هر راهی، آغاز راه دیگری می تواند باشد. امید که این پایان یک آغاز کارساز و اصلاحگر داشته باشد.

 

* در انتخاب تیتر، تمام کلمات غایب بودند که در نهایت، «زوال» انتخاب شد. منظور از زوال در این متن، «نقص و آفت» است.

خروج از نسخه موبایل