مسئولیت ما در برابر دیگران چیست؟ مادامی که به عنوان استاد یا دانشجو یا هر عنوان و منصبی دیگر در قبال وضعیت کارگران، معلمان و به طور کلی آنچه جامعه با آن مواجه است، چه وظیفهای داریم؟ آیا ما فقط در قبال کسانی که میبینیم و چهره به چهره هستیم مسئولیم (مانند: خانواده، دوستان و…)؟ پس تکلیف ما در مقابل دیگرانی که شاید هیچ وقت برخورد مستقیمی هم با آنان نداشته باشیم چیست؟ آیا وضعیت را متفاوت خواهد کرد؟ و پرسش مهمتر این که در حالت کلی اگر شرایط مهیا و مناسب نباشد، از بین خود و دیگری کدام را انتخاب خواهیم کرد؟
به اقرار اهل نظر، بزرگترین چالش قرن۲۱ درک دیگرى است. این درک مستلزم عشق به دیگرى و تغیر در درک ما از خود است؛ این دقیقاً همان چیزى است که امانوئل لویناس در فلسفه «دیگری» خود به دنبالش است. هنر لویناس در این است که دیگرى را در مرکز توجهات قرار داده و به آن ارزشى اخلاقى ـ دینى بخشیده. لویناس حوادث قرن اخیر همچون جنگ، برخورد تمدنها و… را ناشى از غفلت از دیگرى مىداند؛ دیگریى که بدل به چهرهاى بىچهره شده که به تعبیر او فقط خیر و شر هستند که بی چهرهاند.
چهره و دیگرى دو مفهوم کلیدى در فلسفه لویناس است که معنا و مفهومی خاص دارند. او زمانى «فلسفه دگربودگى» و «عشق به دیگرى» را ارائه مىکند که میلیونها انسان همعصرش قربانى نفرت از دیگرى هستند. فلسفه اخلاق و الهیات فلسفى لویناس، انسان امروز را به سوى دگراندیشى، صلح و توجه به هستنده (نه هستى) دعوت مىکند.
در اندیشه لویناس، مسئولیت اخلاقی من در قبال دیگری به سان مادری صرفا پذیرندگی من و گشودگیاش به سوی دیگری است. قبول مسئولیت و ادای آن وسوسه خاطری میشود که من را متاثر ساخته و علیرغم آزادی خودپنداشتهاش او را به پروای پاسخگویی وا میدارد. به زعم لویناس، مادری جانشینی است یعنی دیگری را در خود حمل کردن. از این رو، دیگری را بر خود ترجیح دادن و صرفا به خاطر دیگری زندگی کردن است. در جانشینیِ مادرانه است که دیگری من میشود. همانطور که مادری پاسخگویی منفعلانه من در قبال دیگری بود، جانشینی نیز مسئول بودن در قبال آن دیگری است که دورن من است و بودنِ من به خاطر اوست. مسئولیت به قدری طاقت سوز است که جز با تهی شدن و منفعل بودن نمیتوان آن را تحمل کرد. به دیگر سخن، هر چه مقاومت خود در برابر غیر بیشتر باشد دغدغه وی بیشتر خواهد بود و همدلی که نتیجه نوعی آرامش است، پدید نخواهد آمد. مسئولیت حد و مرز نمیشناسد؛ بخشی از تجربه شخصی من نیست؛ نه آزادانه انتخاب میشود و نه چنان است که بتوان آن را فعالانه طلب کرد.[من حتی پیش از آن که خود باشد در قبال دیگری مسئول است به طور مطلق پذیرا و بدون آن که در مقابل، خواستار درخواستی باشد].[۱]
[bs-quote quote=”امانوئل لویناس (به فرانسوی: Emmanuel Levinas) (زاده ۱۲ ژانویه ۱۹۰۶ -مرگ ۲۵ دسامبر ۱۹۹۵) فیلسوف یهودیِ فرانسویِ زاده لیتوانی است. او اخلاق را به مثابه فلسفه اولی میدانست. (ویکیپدیا)” style=”default” align=”left” author_avatar=”https://engare.net/wp-content/uploads/2019/09/emmanuel_levinas1.jpeg”][/bs-quote]
پاسخی که من به طلب دیگری میدهد باید پیشاپیش، پاسخ مسئولیتهای آن دیگری نیز باشد. حد انفعال پاسخگویی به قدری زیاد است که میتوان از من در این ساحت در مقام یک جانشین برای دیگری یاد کرد. او حتی مسئولیت مسئول بودنِ دیگری را نیز برعهده دارد. به بیانی دیگر، من از دو جهت مسئول است: از جهت حاجت مندی دیگری و از جهت رفع حوائج او.
چهره، یکی از مفاهیم لویناس است که سرنوشت اخلاقی اندیشهی او را آشکار میسازد. هنگامی که من با انسانی دیگر روبه رو میشوم در وهلهی نخست چهرهی او توجه مرا به خود جلب میکند. به نظر میرسد که لویناس بر این باور است که در چهرهی شخص دیگر حالت غریبی نهفته است که سوژه نمیتواند از طریق ادراک هستی این امر غریب را زیر سلطهی شناخت و فهم خود درآورد. به عبارت دیگر چهره قابل فروکاستن به موضوع ادراک و شناخت نیست. اگر به ویژگیهای چهره توجه کنیم این مسئله بیشتر روشن خواهد شد؛ چهره عضوی ست بی حفاظ، بی دفاع، عریان و جزو تهی دست ترین اعضای آدمی. به گفته لویناس [چهره بیش از همه عریان است که اگر چه عریانیاش مؤثر و مطبوع است. در عین حال تهی دست ترین است. نوعی فقر ذاتی در چهره وجود دارد. کوشش آدمی برای مخفی کردن این فقر با قیافه گرفتن، با ادا درآوردن، مؤید همین نکته است. چهره، بی حفاظ و در معرض تهدید است. تو گویی ما را به انجام عملی خشونت بار دعوت میکند. در عین حال، چهره همان چیزی است که ما را از کشتن منع میکند].[۲] در بحث از چهره به این نتیجه می رسیم که در برابر دیگری مسئولیتی نامحدود داریم و او را باید همواره بر خود مقدم بداریم زیرا دیگری خود نشانه و علامتی است که از خلال آن دیگری و امر نامتناهی من کشف شده و تجلی پیدا کرده است. بنابراین، شایستهی مطلق احترام و رعایت است.
لویناس نمیخواهد یک نظام اخلاقی تدوین کند و مجموعه ی بایدها و نبایدها را در قالب احکام اخلاقی بیان کند. او از تقدم اخلاق بر فلسفه میگوید یعنی فرو نکاستن دیگری به همان. به عبارت دیگر به معنای تقدم دیگری بر من. به طور بنیادی برای لویناس اخلاق و سیاست رابطهای تنگاتنگ دارند و جدایی ناپذیرند. اگر در بر رابطههای دو سویه تأکید میشود با ورود چهره شخص سوم رابطهی اخلاقی وارد مرحلهی جدیدی میشود و این همان جایی است که سیاست و عدالت آغاز میشوند. وقتی شخص سوم وارد شد آن گاه مسئولیت نامتناهی ما نسبت به دیگری مسئله ساز میشود و نیاز است که با توجه به واقعیتهای اجتماعی و در هم تنیدگی روابط انسانها با یکدیگر در ظرف اجتماع صورتبندی جدیدی از مسئولیت نامتناهی نسبت به دیگری ارائه شود. لویناس حتی از محور چهره سخن میگوید: [ما باید از سر احترام به امر مطلق یا حق «دیگری» آن چنان که چهرهاش آن را بیان میکند چهرهی انسانها را محو کنیم، با قاطعیت یکتایی هر کس را به فردیتش در وحدت جنس فرو بکاهیم و بگذاریم کلیت حکم براند] [۳] در نتیجه لویناس نوعی اخلاق بین اشخاص قائل میشود که اساس عدالت است و اگر سیاست این بنیاد اخلاقی را رها کند تمامیت خواه خواهد شد. او در واقع الگویی از شکل گیری دولت را معرفی میکند. درالگوی وی «دولت نه از تحدید خشونت و ستیز همگان با همگان (هابز)، بلکه از «تحدید محبت و مسئولیت نامتناهی سر بر می آورد». از نظر لویناس قانون مقدم بر دوستی و محبت نیست، زیرا دوستی خود شرط وجود هر قانونی است. [۴]
لویناس معتقد است قواعد عقلانی و قراردادهای اجتماعی محض یا همان قوانین به تنهایی قادر نیستند از فجایع جلوگیری کنند و اتفاقاً نگاه هستی شناسانه و سوبژکتیویستی مبتنی بر امر همان در همین نگرش است که صرفاً به تجزیه و تحلیل قوانین حاکم بر هستی و ذهن روی میآورد و دیگری را فراموش میکند.
انتقاد لویناس اگرچه اخلاقی است اما انتقادی بسیار ریشهای است و مانند هایدگر کل سنت متافیزیکی را زیر سؤال میبرد و بر این باور است که ما باید کل منظر خود را تغییر دهیم. بنابراین سیاست لیبرال و عقلانی مدرن را رد نمیکند اما آن را کافی نمیداند و انتقاداتی بر آن وارد میکند. وی مینویسد:[درک این معنا بیاندازه مهم است که آیا جامعه به معنای رایج این لفظ حاصل تحدید این اصل است که آدمیان گرگ یکدیگرند یا
برعکس، حاصل تهدید این اصل است که آدمیان برای یکدیگرند. آیا امر اجتماعی، با نهادهایش، با اشکال و قوانین کلیاش، نتیجۀ محدود ساختن نتایج ستیزه میان انسان هاست یا حاصل محدود ساختن آن گسترهی نامتناهی است که در رابطه ی اخلاقی انسان با انسان گشوده می شود؟][۵]
[۱] دیویس، ۱۳۸۶، ۱۵۵
[۲] لویناس (۱۳۸۷)، صفحه ۱
[۳] لویناس به نقل از مسعود علیا، ۱۳۸۸، ص.۱۸۸
۴ لویناس به نقل از مسعود علیا، ۱۳۸۸، ص.۱۹۱
[۵] لویناس به نقل از مسعود علیا، ۱۳۸۸، ص.۱