سایه‎ی زنان بر دیوار واقعیت

افرا حامدزاده

iranian Woman 1

مسائل پیش رو چنان مفصل است که پیش از دست به قلم بردن هراس آن هست که تاکید بر اختصار نوشتن، به حداقل جنبه‎های مسئله نپردازد و تنها  به سطح موضوع ورود پیدا کند. ساختار کلی متن بدین شکل است که  ابتدا از تغییر نقش خانواده، قوانین نابرابر، چرایی لزوم حقوق برابر و نقش آفرینی مرد و جنبه‎های اجتماعی-اقتصادی حقوق نابرابر می‎پردازد.

خانواده‎ی ایرانی-اسلامی که در گذشته با تثبیت نقش‎های جنسیتی مانند زن خانه‎دار و مرد به عنوان تامین‌‌کننده‎ی مالی تغییر پیدا کرده است و همچنین با تحول کارکرد خانواده -به مثابه یک بنگاه اقتصادی در گذشته- نقش‎ها نیز به فراخور اقتضائات جدید جامعه‎ی مدرن تغییر یافته است.

همان‌طور که اشاره شد این تغییر حاصل ظهور مدرنیته در ایران، از بین رفتن فئودالیسم، توسعه‎ی شهرنشینی و… بوده‌است. در ایران، طی دو دهه اخیر موضوع سبک زندگی و خانواده به طرز قابل توجهی در معرض الگوهای مختلف قرار گرفته که آغاز این تغییر متعلق به اواخر مشروطه و پهلوی اول است. در واقع خانواده‎ی ایرانی امروزه دارای هنجارها، ارزش‎ها و حقوقی سنتی می‎باشد درحالی که ایفای نقش آن در نسبت با گذشته تغییر یافته و مقیاس سنجش این تغییر در یک کل جهانی قابل ارزیابی است.(عرفان‌منش 1396:14)

هرچند که این نقش‌آفرینی به فراخور جنبه‎های اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی در برخورد با مناسبات جهانی تغییر یافته، اما هم‌چنان در بافت سنتی خود باقی مانده‌است. زنانی که امروز دیگر وضعیت همسانی با گذشته‎ی خود ندارند اما معیار سنجش حقوق‌شان بر اساس قوانینی است که با مقتضیات زندگی امروز در تناقض می‎باشد. یکی از تلاش‎ها برای برابر شدن حقوق نابرابر زنان در امر ازدواج، اضافه کردن شروطی ضمن عقد نکاح است. شروط ضمن عقد حاوی حقوقی مادی و معنوی مانند وکالت‎ گرفتن از مرد برای طلاق دادن زن توسط خودش، حق خروج از کشور، حق تقسیم اموال پس از ازدواج، حق حضانت فرزند به تشخیص زوجین، حق تحصیل زن، حق تشخیص زوجین برای محل سکونت و… است که باید به ثبت دفتر اسناد رسمی برسد تا به رسمیت قانونی شناخته شود.

“حق” یکی از بنیادی‎ترین و مهم‌ترین مفاهیم در قلمرو حقوق و اخلاق زیستی است. اما به کارگیری این مفهوم مستلزم ارائه‎ی نظریه‎ای است که آن را بر پایه‎ای استوار بنا کند؛ نظریه‎های مختلفی من باب پرداختن به این‌که چرا انسان‌ها با یک دیگر برابر هستند و دارای حقوق یکسانی هستند مطرح می‎شود. نظریه بر دو مفهوم کلیدی “كرامت ذاتی” و “فاعليت اخلاقی” انسان بنا خواهد شد. به دیگر سخن، حق آن‌جایی به میان می‎آید که کرامت انسانی و فاعليت اخلاقی او در خطر باشد. از یک سو، حق ادعایی تضمین شده‌است که در جای خود بر دیگر ادعاهای هنجاری حاکم می‎شود. از دیگر سو، حق هویتی ابزاری، فردی، حداقلی و به لحاظ اخلاقی بی‎طرف است. بر این اساس، حق در خدمت ارزش‎ها و اصول عدالت به کار گرفته می‎شود که در صورت تأمین و اجرا، بخشی محدود و البته کمینه از سرزمین عدالت را در خواهد نوردید. کرامت ذاتی مفهوم و نهاد حق در درجه نخست، بر پايه اصل كرامت ذاتی انسان توجیه پذیر است. توضیح این‌که، انسان از آن جهت که انسان است (انسان بما هو انسان) از آنچنان ارزش و موقعیتی برخوردار است که به هیچ وجه نباید به آن تجاوز کرد و حق‎ها برای پاسداری از این ارزش و موقعیت در کار است. این گونه توجیه به نوبه خود به واسطه و از رهگذر اصل برابری انجام می‎شود. به دیگر سخن، ادعای برآمده از حق این است که فرد فرد انسان‎ها – فارغ از نژاد، رنگ، ملیت، عقيده، جنسیت و  مانند آن – صاحب مجموعه‎ای از حقوق‌اند. پرسش اما این است که چرا “تمام انسان‎ها صاحب حق اند؟” در پاسخ، گفته می‎شود دلیل این ادعا آن است که انسان‎ها باهم برابرند. در این صورت، سؤال را یک گام جلوتر برده و می‎پرسیم چرا انسان‎ها با‎ هم برابرند؟ پاسخ این است که آنان با هم برابرند، یا به بیانی دقيق‎تر “باید” برابری ارزشی داشته باشند، چون هر انسانی از آن جهت که انسان است واجد ارزشی ذاتی است و نباید او را وسیله‎ای برای نیل به اهداف دیگر افراد قرار داد. این ادعا همان اصل كرامت ذاتی انسان، يا اصل ممنوعیت ابزار قرار دادن او است. (راسخ 1388:300).

با توجه به دیدگاه نظری یاد شده، الزام برابری حقوق انسان‎ها اصلی اخلاقی و به لحاظ ذاتی، ارزشی مساوی است؛ چرا که مبنای قانون‌گذاری نیز بر اصول اخلاقی استوار است و قوانین حقوقی بر پایه‎ی قوانین اخلاقی استوار بوده و برای تعیین حدود تجاوز و نقض حریم افراد، سندی قانونی، قراردادی و رسمی تعبیه می‎شود. بنابراین چنان‌چه در قوانین حقوقی قیاس حقوق مرد و زن به صورت برابر انگاشته نشده و به صورت ایجابی حقوقی نامساوی‎ برای مردان در نظر گرفته شده ‌باشد،‌ از سوی دیگر حقوقی به صورت سلبی از زنان گرفته شده‌است. اشاره به این نکته خالی از لطف نیست که هرچند افراد در ساحت شخصی زندگی خود قائل به ارزش‎های برابر میان زوجین باشند، هم‌چنان ساحت اجتماعی زندگی افراد چهره‎ای نابرابر دارد که تاثیرات بیرونی و اجتماعی آن هم‌چنان باقی است.

به لحاظ حقوقی شروط ضمن عقد باید از اصولی تشکیل شود که مخالف قوانین رسمی کشور نباشد، مخالف ذات عقد ازدواج نباشد و هم‌چنین شروطی با قابلیت اجرایی باشد.

هرچند این نکته نیز باید ذکر شود که اگر هم شروط ضمن عقد در قرارداد رسمی‎ بیان شود باز قضاوت در شرایط مختلف به عهده‎ی قاضی می‎باشد و از طرف دیگر حتی اگر شروط ضمن عقدی بین زوجین رسمیت نیابد طبق ماده‎ی 31 قانون اساسی جلوگیری از عسر و حرج زوجه (قرار گرفتن زوجه در مشقت و سختی) برای ادعای نقض حقوق او تعبیه شده است و این نکته نیز فراموش نشود که اضافه شدن شروط ضمن عقد بعد از عقد نکاح با ثبت رسمی رخ می‎دهد، پس درخواست این حقوق بر عقد قرارداد نکاح استوار است و تفاوتی ندارد که امروز این عقد جاری شده باشد یا 10 سال پیش.

پس می‎توان نتیجه گرفت که زن و مرد دارای کرامتی برابر برای دریافت حقوقی برابر هستند و این حقوق ابتدایی و طبیعی زوجین برای به اشتراک گذاشتن زندگی‎شان است درحالی که در مواجهه‎ی فرهنگی ما برای گرفتن این حقوق یک امتیاز در عقد نکاح به شمار می‎آید.

(معمولا با کلیشه‎های جنسیتی‎ مانند این‌که زنان احساساتی هستند و در موقعیت‎هایی مانند خشم احساس بر آن‎ها چیره می‎شود و بنابراین صلاحیت تشخیص ندارند، از حقی مانند طلاق محروم می‎شوند که در واقع این ادعا اساس عقلانی و علمی‎ ندارند و هم‌چنین افراد برای ازدواج کردن باید به بلوغ رفتاری رسیده باشند که بلوغ رفتاری و کنترل هیجانات با جنسیت افراد همبستگی‎ ندارد).

از طرف دیگر نگاه به نقش‌آفرینی مرد در جامعه‎ی ایرانی «سرپرستی» خانواده است. چه به لحاظ اقتصادی، چه به لحاظ اجتماعی و چه به لحاظ حقوقی.مرد ذی صلاح تشخیص مصلحت زندگی همسر و فرزند خود می‎باشد. واژه‎ی سرپرستی به لحاظ جایگاه، افراد را در موقعیت نابرابر با یک‎دیگر قرار می‎دهد، زوجین فرزندان خود را به لحاظ اخلاقی به سرپرستی می‎گیرند اما همسران خود را به سرپرستی نمی‎گیرند، بلکه ادعا این است که زندگی خود را با همسران خود به اشتراک می‎گذارد. «زندگی اشتراکی» دارای حقوق اشتراکی، مصلحت‎اندیشی اشتراکی و تصمیمات اشتراکی است.

این نگاه سرپرست‌ مآبانه در مصادیق مختلفی بروز پیدا می‎کند.یکی از این مصادیق، الزام مرد برای پرداخت نفقه است. نفقه در قانون خانواده در قبال تمکین زوجه به او تعلق می‎گیرد، تمکین به معنای الزام و اجبار می‎باشد که تکلیف مرد در برابر زن و زن در برابر مرد می‎باشد. تمکین دو نوع عام و خاص دارد. تمکین عام منوط به ریاست مرد در خانواده و تبعیت زن از مرد است و تمکین خاص منوط به رابطه‎ی زناشویی ( رابطه‎ی جنسی می‎باشد). در واقع نفقه در قبال تمکین زن از مرد به او تعلق می‎گیرد و چنانچه زن تمکین نکند، نفقه‎ی او قطع می‎شود. این نوع نگاه کالا محورانه به زن و ارزش‎گذاری مادی بر روابطی مانند رابطه‎ی جنسی که در آن احساس و عاطفه‎ی طرفین شریک است و نوع نگاه غالب فاعلیت مرد در رابطه‎ی جنسی  و مفعول قرار گرفتن زن نوعی نگاه سنتی به رابطه‎ی زناشویی است که با مناسبات مدرن تفاوت دارد. چنانچه  اگر یک زن را با حقوقی برابر تصور کنیم، زن به لحاظ اقتصادی، هویتی و عاطفی استقلال دارد و تامین هزینه‎ی زوجه بر عهده‎ی خود و تامین معیشت برعهده‎ی زوجین انجام می‎شود، پس نگاه ریاست مآبانه به مردان در امور خانواده نیز وظایف اقتصادی نابرابری را بر عهده‎شان می‎گذارد.

همچنین بحث مهریه یکی دیگر از مصادیق رابطه‎ی نابرابر بین زنان و مردان است. آن‌چه که در جامعه‎ی ما به عنوان حسن تلقی می‎شود عندالمطالبه بودن مهریه است. اما تعیین مهریه باید با توان مرد سنجیده شود اما در جامعه‎ی ما به میزانی تعیین می‎شود که مرد توان پرداخت آن را نداشته باشد، پس نگاه عندالمطالبه به سرمایه‎ی مالی نوعی تهدید برای مردان و ابزاری برای زنان است. خود نفس پرداخت مهریه نیز از مفاهیم برابرطلبی نشأت نگرفته است و کارکردی کالا‌مآبانه به پیوند زناشویی می‎دهد و  هم‌چنین در جامعه‎ی امروز کارکردی نزدیک به فلسفه‎ی فقهی آن ندارد؛ که اگر مهریه هدیه‎ی مرد به زن برای عقد نکاح است هدیه چیزی از پیش تعیین شده نخواهد بود و در جامعه‎ی ما مهریه به نوعی دستاویز و تهدیدی برای زنان در مشاجرات و دعاوی حقوقی تبدیل شده است. برخی نیز نگران این امر هستند که درخواست این شروط به صمیمیت روابط زناشویی‌شان خدشه وارد کند و بنیان‎های حقوقی و ارزشی خود را منوط به صمیمت می‎دانند، اولین نکته‎ای که در پاسخ به این دیدگاه وجود دارد این است که زوجین به صمیمیت برای تشکیل زندگی زناشویی اکتفا نکرده‎‎اند و با عقد نکاح به روابط زناشویی خود بعد رسمی، حقوقی و قانونی می‎بخشند، پس رابطه‎ی زناشویی نیز به عنوان عقد یک قرارداد از بعد حقوقی برخوردار است  و از طرفی روایت‎هایی وجود دارد که ممکن است عواطف مرد با اخذ این موارد خدشه ببیند و به اعتمادش لطمه بخورد. این روایت درست برای زن نیز با برخورداری از حقوق نابرابر صادق است، چنان‌چه اگر حقوقی مانند حق طلاق، حق تصمیم اشتراکی درباره‎ی محل سکونت، حق خروج از کشور و… قوانین رسمی عقد نکاح بودند، اگر زنان آن‎ها را به منظور احساس امنیت یک مرد در زندگی به او می‎بخشیدند عملی خلاف پذیرفتن استقلال فردی خود انجام می‎دادند.

و اشاره به این بخش از مقدمه‎ی کتاب انقیاد زنان خالی از لطف نیست؛

جان استوارت میل این چنین روایت می‎کند که ” زنانی که بنا بر قانون متعهد باشند که در زندگی خصوصی فرمان‌بردار مردی باشند که سرنوشت خود را با او پیوند زده‎اند، به اثبات نرسیده است که این نوع مناسبات میان زن و مرد به خوشبختی هر دو می‎انجامد. در وهله نخست باید بدانیم نظام کنونی که از حمایت عامه مردم بهره‎مند است و جنس ضعیف‌تر را به اطاعت محض از جنس قوی‌تر وا می‎دارد، صرفا بر نظریه متکی است؛ زیرا هیچ‌گاه نظام دیگری در بوته آزمایش قرار نگرفته است؛ و بنابراین، از تجربه، به معنای چیزی که در تقابل با نظریه است، برای اثبات درستی و نادرستی این نظام نمی‎توان کمک گرفت. (استوارت میل:۱۳۹۰،۷،۸).

آخرین نکته‎ای که باید به آن اشاره شود این است که نگاه به زنان در ساحت کلان اجتماعی، سیاست‌گذاری و قانون‌گذاری پیامدهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی دارد. شروط ضمن عقد به دنبال تسهیل دریافت حقوقی انسانی و ارزشی زنان در جامعه می‎باشد درحالی که قوانین به خودی خود با گذر زمان و اقتضائات جدید باید تن به تغییرات بدهند، قوانین و سیاست‎گذاری‎هایی که به نوعی ناشی از نگاه زنان به جامعه و موثر بر نگاه زنان به جامعه می‎باشد. این درحالی است که با افزایش روز افزون خشونت علیه زنان که به گزارش کارشناسان۶۶٪ زنان با خشونت مواجه هستند.[1] در ایران هم‌چنین با آمار بالای خودسوزی زنان[به ویژه زنان ایلام] [2]و نرخ مشارکت اقتصادی زنان با آمار ۱۶٪ مواجه هستیم.[3]

هرچند این نکته نیز قابل ذکر است که برخی از این موانع منوط به عدم توسعه‎ی فرهنگی و موانع اجتماعی باز می‎گردد و بخشی به حیطه‎ی انتخاب شخصی و پذیرفتن نقش سنتی توسط خود زنان و هم‌چنین بخشی نیز به تصمیم‎سازی زنان در ایفای نقش در خانواده نیز مربوط می‎شود.

 

منابع

استوارت میل، جان(۱۳۹۰). انقیاد زنان. نشر هرمس:تهران.

عرفان‎منش، ایمان(۱۳۹۶).گفتمان‎ها و خانواده‎ی ایرانی.انتشارات دانشگاه تهران: تهران.

راسخ، محمد(1388). نظریه حق. پژوهشگاه فن آوری نوین علوم‎های زيستی جهاد دانشگاهی ابن سينا:تهران.

[1] https://www.google.com/amp/s/www.irna.ir/amp/83573907/

[2] ensani.ir/file/download/article/20160712134407-10001-139.pdf

[3] https://www.google.com/amp/s/www.irna.ir/amp/83573907/

خروج از نسخه موبایل