“طالبان بخشی از واقعیت افغانستان” (؟)

محمدرضا تهمک

taliban1

اسفناک است که خانه ات را بمباران کنند، زیر آوار باشی و بگویند مقصر صاحبخانه است که خانه اش تحمل بمب را نداشت! بسیاری از تحلیل هایی که این روزها در مورد وضعیت افغانستان می بینیم مستقیم یا غیرمستقیم در حال تحقیر مردم افغانستان و تطهیر طالبان اند؛ طالبانی که، چه ظاهر و چه افکارشان، گویی آنها را قرن ها قبل در تیرکمان گذاشته و به عصر ما پرتاب کرده اند. درد است که برخی دل خوش کرده اند به شعار عدالت طالبان به عنوان جایگزین فساد دولت پیشین، در حالی که عدالت نزد طالبان و امثال آنان با معنای متداول مدرن آن، رفاه و تساوی در فرصت ها و برخورداری ها، متفاوت است و جز تفسیر قرون وسطایی ارعاب، تحدید و مجازات برای تبدیل جامعه به قبرستانی آرام نیست.

برخی شروع کرده اند به صدور گزاره های پوچی که برای هر پدیده ای در هر لحظه ای از تاریخ می توان گفت: «افغانستان را خوب نمی شناسید»، «این گونه نیست، باید شرایط داخلی افغانستان را هم دید»، «شرایط اجتماعی و سیاسی افغانستان متفاوت است»، و بیش از همه، از مقامات سیاسی و ژورنالیست ها تا آکادمیسین ها، می گویند «طالبان بخشی از واقعیت افغانستان است»؛ گویی تا کنون نبوده اند! سپس به گونه ای شرح می دهند که گویی فرهنگ اکثریت افغانستانی ها طالبانیسم است. به اینها که یا ساده اندیشند یا مغرض، یا ترکیبی از هر دو، باید گفت شما که دم از واقعیت می زنید چرا واقعیت را تغییر می دهید؟ اول، طالبان بخشی “حداقلی” از واقعیت افغانستان است. دوم، طالبان با کودتا و تفنگ دولت را سرنگون کرده است.

طالبان نه تنها در کشور افغانستان، بلکه در میان خود قوم افغان (پشتون)ها نیز اکثریتی نیستند. در تخمین های بالا از قوم پشتون در افغانستان 38 میلیون نفری، حدود 35 درصد (5 / 13 میلیون نفر) پشتون (افغان) هستند. بگذریم از اینکه جمعیت اصلی پشتون ها (حدود 32 میلیون نفر) در پاکستان (حامیان طالبان و مؤسسین مدارس حقانی و مکاتب دیوبندی) ساکنند و بسیاری از نیروهای طالبان از آنجا و اندکی نیز از دیگر اقوام سنی مذهب افغانستان، کشورهای آسیای میانه و چچن و داعشی هستند. از طرف دیگر تعداد نیروهای طالبان 75 هزار نفر اعلام شده است. حتی اگر دست بالا بگیریم و نیروهای طالبان را 100 هزار نفر در نظر بگیریم و جمعیت 5 /2 برابری پشتون ها در پاکستان نسبت به افغانستان و نیز نیروهای دیگر پیوسته به آنها را هم در نظر نگیریم باز می بینیم که هنوز 1 درصد (135 هزار نفر) از پشتون های افغانستان نیز طالبان را همراهی نکرده اند! طالبان که ارتش و سلاح های سنگین مدرن و ساز و برگ نظامی و حتی یونیفرم هم ندارند که تصور شود در گردآوری و سازماندهی چنین نیروی مدرن و جنگ افزارهایی دچار مشکل بوده اند. همچنین، خود شهرهای بزرگ پشتون نشینی چون قندهار، قندوز، جلال آباد و زرنج نیز با حمله نظامی توسط طالبان فتح شد. مهمتر، دیگر بر کمتر کسی پوشیده است که افغانستان برنامه ریزی شده و طی توافقی با طالبان به آنها واگذار شد؛ از معاملات سال های اخیر دوحه میان امریکا و طالبان و مشروعیت دادن به آنها گرفته تا خبرهایی که این روزها هرچه بیشتر توسط مقامات سیاسی و نظامی افغانستان درباره دستورهای دولت مبنی بر تسلیم ولایات و شهرها به طالبان منتشر می شود.

به هر روی، آنچه مسلم است اینکه، حتی اگر تمامی پشتون ها نیز طالبان را همراهی می کردند (35 درصد) نسبت به اکثریت کشور (65 درصد دیگر تاجیک، هزاره، ازبک، ترکمن، بلوچ و … ) در اقلیت قرار داشتند، تا چه رسد به وضعیت کنونی و به قدرت رسیدن طالبان. طالبان نیک می دانسته اند که با هیچ ساز و کار دموکراتیک و انتخابی ای نمی توانسته اند حتی در میان هم قومی های خود به نمایندگی انتخاب شوند.

به نظر می رسد اندک کرنش موقتی که در رفتار طالبان نسبت به دو دهه قبل دیده می شود و اینکه این اقلیتی که با زور اسلحه قدرت را به دست گرفته اند زیرکانه تطمیع را در کنار تهدید به کار گرفته اند بخاطر چنین دلایلی باشد:

1- از دو سال پیش که مذاکرات دوحه در دولت ترامپ آغاز شد «معاملات» لازم – چونکه برای ترامپ مذاکره یک DEAL بود – صورت گرفته بود. دولت های امریکا و بویژه پاکستان که همواره از اهرم طالبان برای بازی قدرت در منطقه استفاده کرده است نقش مؤثری در فراهم سازی زمینه برای قدرت گیری طالبان داشته اند. (بگذریم از نقش حاشیه ای برخی دولت های منطقه که توهم قدرتمند بودن دارند).

2- در تبانی با دولتی دچار فساد سیستماتیک و تابع فرمان امریکا کشور در شورشی نمایشی به آنها واگذار شد، وگرنه اگر تمام استدلال های دولت امریکا برای لزوم تخلیه افغانستان را بپذیریم چه ضرورتی داشت که شکل خروج این چنین باشد؟!

3- جامعه افغانستان در دو دهه اخیر تغییرات اجتماعی و فرهنگی زیادی را تجربه کرده است.

4- طالبان تجربه قبل را دارد، می خواهد دولت تشکیل دهد و با جهان بیزینس کند. اگر موثق باشد که کشت تریاک را ممنوع اعلام کرده اند، چنین مواردی در همین راستا است.

5- خریدن فرصت برای تثبیت نیروها در مناطق مختلف و در دست گرفتن بوروکراسی اداری-سیاسی و نظامی موجود برای اداره قلمرو تا زمان تثبیت جایگاهشان.

6- بدون همراهی جامعه افغانستان تشکیل و تثبیت حکومت برای چنین گروه حداقلی با مشکلات فراوانی روبرو است، در شرایطی که در دو دهه اخیر خود قوم پشتون پایگاه اصلی طالبان نیز بسیار تحول یافته اند.

7- پایگاه اجتماعی-سیاسی طالبان حتی در میان پشتون های افغانستان نیز اکثریتی نیست. علاوه بر مبحث پیشین مربوط به جمعیت پشتون و شمار طالبان لازم به ذکر است، قوم پشتون در کلیت به دو قبیله یا تیره بزرگ تقسیم می شود: 1) غلجه زایی یا غلزایی یا غلجایی که پایگاه اصلی نیروها و سران طالبان است و 2) دُرّانی یا ابدالی. یعنی همین جمعیت اقلیتی طالبان در میان خود پشتون ها نیز پخشایش متوازنی ندارند. برخی تخمین ها جمعیت این دو تیره را برابر و برخی نیز جمعیت درانی ها را بیشتر ذکر کرده اند. همواره در درون قوم پشتون میان این دو رقیب بر سر تصاحب قدرت در افغانستان منازعات قبیله ای طی چندین قرن وجود داشته است. در دوره اخیر نیز همچنان نزاع ادامه داشته است و مثلاً تا زمانی که کرزای (از پشتون های درانی) رئیس جمهور بود حکمتیار (از پشتون های غلجایی) تا زمان ریاست جمهوری غنی (غلجایی) نتوانست وارد کابل شود، در حالی که اگر کرزای حکمتیار که پایگاه اجتماعی گسترده ای در افغانستان داشت و رهبری مذهبی نیز بود را به درون قدرت دولتی راه داده بود می توانست بر مشروعیت و اقتدار دولت هم در میان پشتون ها و هم دیگر اقوام بیفزاید. یک بحث دیگر این روزها نیز بر سر این است که حتی اگر یک شورای رهبری کشور را به دست گیرد طبق تجربه نیم قرن اخیر – که در دولت سوسیالیست دکتر نجیب، از تیره غلجایی، نیز شاهد آن بودیم – غلجایی ها تمایل به انحصاری سازی قدرت دارند.

8- در طول دو دهه حضور دولت و تلاش برای انحصاری سازی زورش در کشور، در کنار فسادی که اکثر قدرتمندان مناطق محلی درگیر آن شده بودند، دولت پایگاه قدرت و عقبه ژئوپلیتیکی و ژئواستراتژیکی فرماندهان محلی ای چون محمد محقق، عطامحمد نور، عبدالرشید دوستم، اسماعیل خان، همرزمان احمدشاه مسعود و … که می توانستند در لحظه برهم خوردن نظم و تصادم نیروها تا شکل گیری حکومت بعدی مؤثر باشند و روند تحولات را سمت و سویی دیگر دهند تضعیف کرده است، بویژه قدرتمندان محلی غیرپشتون، با توجه به اینکه در دو دهه حضور دولت ریاست جمهوری در دست پشتون ها بود. در صورت بازآرایی نیروها بر گرد چنین فرماندهانی و جنگ واقعی با طالبان – که احمد مسعود این فرآیند را آغاز کرده است – سرکوب آنها برای طالبان بسیار سخت خواهد بود.

در مجموع، هم بنا به تجربه قبل و هم تجربه کنونی از طالبان، نحوه به قدرت رسیدنشان و تأکید بر لزوم اداره کشور براساس شریعت با تفسیر ملاهای طالبان، رفتارهای دوگانه همین روزهای آنها، گروگان گیری در ولایت بغلان و خبرهای کذبی که راجع به بازگشت به کار زنان خبرنگار و … یا تسلیم شدن پنجشیر و دیگر وقایع افغانستان منتشر کرده اند مشخص است که طالبان نه با دموکراسی و حقوق بشر و نه با تمدن سر سازگاری ندارند. به نظر می رسد راه نجات افغانستان واپس زدن نیروی نه فقط غیرمتمدن بلکه ضدتمدن طالبان است؛ یعنی مبارزه نظامی و به موازات آن کاربست تمام توان سیاسی-اجتماعی و فرهنگی برای مقابله با آنها. وقتی که در تئاتری تراژیک، آن هم نه چندان خوب کارگردانی شده، افغانستان به طالبانی سپرده می شود که خودش به صورت کارکردی و نه لزوماً نیتمند، کشور را به فضایی برای ماجراجویی های ایدئولوژیک مذهبی و آدرس غلط دادن های مطلوب سیستم سرمایه داری جهت پیشبرد اهداف این سیستم تبدیل کند، تخلیه هرچه بیشتر روشنفکران و نیروهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی و تثبیت هرچه بیشتر قدرت طالبان دو روی یک سکه اند، و راه را برای سلطه این بخش حداقلی بر اکثریت جامعه هموارتر می کند.

خروج از نسخه موبایل