پرتکرارترین پاسخ هایی که به پرسش از چگونگیِ بوجود آمدن چیزها در لحظۀ اکنون ما داده میشود حول تکرار این گزاره ها میچرخد. از بحران در حوزۀ علم سخن میرود پاسخ این است که «ما علم را نفهمیدیم، مفاهیم را درست ترجمه نکردیم و…». از بحران در حوزۀ هنر سخن میرود، همین مضمون تکرار میشود. به فهم محیط زیست، سیاست، اقتصاد و… میرسیم همین مضمون تکرار می شود.
گویی با کلیشه ای ایدئولوژیک مواجهیم که شر پاسخ به شرایط متعین شدن چیزها در لحظۀ اکنون را از سر خود باز می کند و وضع موجود را به یک آشوب زدگیِ فاقد عقلانیتِ بینظمِ پیچیدۀ فهم ناپذیر بدل می کند. سؤالی جدی در این میان است: اگر آنچه را که بنا است بفهمیم و شرایط پدیدآمدنش را توضیح دهیم بدل به یک امر نفهمیدنیِ کردیم آیا در حال پاسخ دادن به سؤال هستیم؟ علم بنا است هستیِ چیزها و چگونگی پدیدآمدنشان را توضیح دهد، اگر چنین نباشد، تنها با یک ایدئولوژی طرفیم که رابطه ای خیالی با هستیِ واقعی برقرار کرده است.
نظام دانش در ایران معاصر چنان درگیر در پاسخ های کلیشه ای و ایدئولوژیک به پدیده های متعین شده در زندگی ما است که از اساس توانِ نقد وضعیت را نیز از دست داده است. منتقدی که از شدت خشم برافروخته شده و رگ گردنش بیرون زده است و فریاد میزند: «ما نفهمیدیم، ما آموزش ندیدیم، وضعیت یک آشفتگی تمام عیار است، پیچیده
[bs-quote quote=”کسی که در گزارۀ «ما ایرانی ها….»، «ما نفهمیدیم…»، «ما آموزش ندیدیم…»، «ما کج فهمیدیم….» و… سنگر می گیرد در هر منطقی که باشد در منطق علم نیست و هر فیگوری که داشته باشد فیگور دانشمند نیست.” style=”default” align=”left”][/bs-quote]
است، محصول بی عقلی است و…» در عمل چیزی را نقد نمی کند، چون شرایط پدیدآیی و انتظام درونیِ حاکم بر پدیدآیی چیزها را توضیح نمی دهد. او تنها در حال تکرار یک کلیشه است که به تقریب از دورۀ ناصری بدین سو در حال تکرار است. او در هر قامتی که قرار دارد در قامت عالم و دانشمند نیست، عالم و دانشمند نمی گوید آنچه پدیدآمده فهم ناپذیر است و محصول بی عقلی، بلکه تلاش می کند پدیده را فهم پذیر کند نه فهم ناپذیرتر. به جای تکرار کردن این پاسخ ها خوب است گاهی بپرسیم که چرا برای پاسخ به مسائل اکنونی خود مدام این پاسخ ها را تکرار می کنیم؟ چه نظمی در بطن این تکرار وسواسی خفته است. اگر بتوانیم مرزی بین علم و ایدئولوژی ترسیم کنیم این مرز را می توان در جایی کشید که با پدیده (یا ابژه) مورد مطالعۀ مواجه می شویم. هرچه ایدئولوژیْ وضعیت را بدیهی جلوه می دهد (و یا آن را رازآلود می کند)، علم پدیده را مسئله دار (پروبلماتیک) می کند و تلاش می کند آن را به روشنایی فهم درآورد و بدان پاسخ دهد. کسی که به جای پاسخ به سؤال چگونگی پدیدآیی چیزها در گزارۀ «ما ایرانی ها….»، «ما نفهمیدیم…»، «ما آموزش ندیدیم…»، «ما کج فهمیدیم….»، «ما بد ترجمه کردیم…»، «ما تقلید کردیم…»، «ما عقلانیت نداریم…»، «ما مدیریت نداریم…»، «ما نظارت نداریم…»، «ما وسط سنت-مدرنیته گیر افتاده ایم…»، «ایران بسیار پیچیده و فهم ناپذیر است…» و… سنگر می گیرد در هر منطقی که باشد در منطق علم نیست و هر فیگوری که داشته باشد فیگور دانشمند نیست.
فیگور دانشمند با فیگور معلم اخلاق، چریک، ژورنالیست، هنرمند و… متفاوت است. البته دانشمند می تواند علاوه بر فعالیت در حوزۀ علم، در حوزۀ خبر، هنر، اخلاق، سیاست و… نیز فعال باشد. مسئله این است که وقتی در قامت عالِم نشسته است چگونه به پرسش ها پاسخ می دهد؟ مسئله این نیست که عالِم حق ندارد نقش های دیگری داشته باشد. مسئله بر سر چشم انداز است. موقعیت عالِم را تسخیر کنیم و بعد نقشی در زمینی دیگر بازی کنیم و پاسخ هایی ایدئولوژیک را به اسم علم حقنه کنیم چون نامِ عالِم به خود نهاده ایم؟ مروری بر سازوکار پاسخ دهی به پرسش های بنیادین حیات تاریخی-اجتماعی در ایران معاصر نشان از غلبۀ این ایدئولوژی ها دارد و خودِ این غلبه پرسشی است عمیقاً مهم که نیازمند کنکاشی است جدی در سازوکار نظام دانش و خلق سوژۀ علم در ایران معاصر.