ما نفهمیدیم، ما آموزش ندیدیم، مابد فهمیدیم ….

آرش حیدری

Iranian culture autabh

پرتکرارترین پاسخ ­هایی که به پرسش از چگونگیِ بوجود آمدن چیزها در لحظۀ اکنون ما داده می­شود حول تکرار این گزاره­ ها می­چرخد. از بحران در حوزۀ علم سخن می­‌رود پاسخ این است که «ما علم را نفهمیدیم، مفاهیم را درست ترجمه نکردیم و…». از بحران در حوزۀ هنر سخن می‌­رود، همین مضمون تکرار می‌­شود. به فهم محیط زیست، سیاست، اقتصاد و… می‌­رسیم همین مضمون تکرار می­ شود.

گویی با کلیشه­ ای ایدئولوژیک مواجهیم که شر پاسخ به شرایط متعین شدن چیزها در لحظۀ اکنون را از سر خود باز می­ کند و وضع موجود را به یک آشوب زدگیِ فاقد عقلانیتِ بی­نظمِ پیچیدۀ فهم ­ناپذیر بدل می­ کند. سؤالی جدی در این میان است: اگر آنچه را که بنا است بفهمیم و شرایط پدید­آمدنش را توضیح دهیم بدل به یک امر نفهمیدنیِ کردیم آیا در حال پاسخ دادن به سؤال هستیم؟ علم بنا است هستیِ چیزها و چگونگی پدید­آمدنشان ⁣را توضیح دهد، اگر چنین نباشد، تنها با یک ایدئولوژی طرفیم که رابطه­ ای خیالی با هستیِ واقعی برقرار کرده است.

نظام دانش در ایران معاصر چنان درگیر در پاسخ­ های کلیشه ­ای و ایدئولوژیک به پدیده­ های متعین شده در زندگی ما است که از اساس توانِ نقد وضعیت را نیز از دست داده است. منتقدی که از شدت خشم برافروخته شده و رگ گردنش بیرون زده است و فریاد می­زند: «ما نفهمیدیم، ما آموزش ندیدیم، وضعیت یک آشفتگی تمام عیار است، پیچیده

[bs-quote quote=”کسی که در گزارۀ «ما ایرانی­ ها….»، «ما نفهمیدیم…»، «ما آموزش ندیدیم…»، «ما کج فهمیدیم….» و… سنگر می­ گیرد در هر منطقی که باشد در منطق علم نیست و هر فیگوری که داشته باشد فیگور دانشمند نیست.” style=”default” align=”left”][/bs-quote]

است، محصول بی­ عقلی است و…» در عمل چیزی را نقد نمی­ کند، چون شرایط پدیدآیی و انتظام درونیِ حاکم بر پدیدآیی چیزها را توضیح نمی ­دهد. او تنها در حال تکرار یک کلیشه است که به تقریب از دورۀ ناصری بدین سو در حال تکرار است. او در هر قامتی که قرار دارد در قامت عالم و دانشمند نیست، عالم و دانشمند نمی­ گوید آنچه پدیدآمده فهم ناپذیر است و محصول بی­ عقلی، بلکه تلاش می­ کند پدیده را فهم­ پذیر کند نه فهم ناپذیرتر. به جای تکرار کردن این پاسخ­ ها خوب است گاهی بپرسیم که چرا برای پاسخ به مسائل اکنونی خود مدام این پاسخ­ ها را تکرار می­ کنیم؟ چه نظمی در بطن این تکرار وسواسی خفته است. اگر بتوانیم مرزی بین علم و ایدئولوژی ترسیم کنیم این مرز را می ­توان در جایی کشید که با پدیده (یا ابژه) مورد مطالعۀ مواجه می ­شویم. هرچه ایدئولوژیْ وضعیت را بدیهی جلوه می­ دهد (و یا آن را رازآلود می­ کند)، علم پدیده را مسئله ­دار (پروبلماتیک) می­ کند و تلاش می­ کند آن را به روشنایی فهم درآورد و بدان پاسخ دهد. کسی که به جای پاسخ به سؤال چگونگی پدیدآیی چیزها در گزارۀ «ما ایرانی­ ها….»، «ما نفهمیدیم…»، «ما آموزش ندیدیم…»، «ما کج فهمیدیم….»، «ما بد ترجمه کردیم…»، «ما تقلید کردیم…»، «ما عقلانیت نداریم…»، «ما مدیریت نداریم…»، «ما نظارت نداریم…»، «ما وسط سنت-مدرنیته گیر افتاده ایم…»، «ایران بسیار پیچیده و فهم ناپذیر است…» و… سنگر می­ گیرد در هر منطقی که باشد در منطق علم نیست و هر فیگوری که داشته باشد فیگور دانشمند نیست.

فیگور دانشمند با فیگور معلم اخلاق، چریک، ژورنالیست، هنرمند و… متفاوت است. البته دانشمند می ­تواند علاوه بر فعالیت در حوزۀ علم، در حوزۀ خبر، هنر، اخلاق، سیاست و… نیز فعال باشد. مسئله این است که وقتی در قامت عالِم نشسته است چگونه به پرسش­ ها پاسخ می ­دهد؟ مسئله این نیست که عالِم حق ندارد نقش­ های دیگری داشته باشد. مسئله بر سر چشم ­انداز است. موقعیت عالِم را تسخیر کنیم و بعد نقشی در زمینی دیگر بازی کنیم و پاسخ­ هایی ایدئولوژیک را به اسم علم حقنه کنیم چون نامِ عالِم به خود نهاده ­ایم؟ مروری بر سازوکار پاسخ دهی به پرسش­ های بنیادین حیات تاریخی-اجتماعی در ایران معاصر نشان از غلبۀ این ایدئولوژی ­ها دارد و خودِ این غلبه پرسشی است عمیقاً مهم که نیازمند کنکاشی است جدی در سازوکار نظام دانش و خلق سوژۀ علم در ایران معاصر.

خروج از نسخه موبایل