پائول ویریلیو مینویسد:
«شهر چیزی نیست، جز مسیر توقفگاه خطِ سیر، خاکریز نظامی، جاده برآمده، نواحی مرزی یا سیلگیر رودخانه؛ جایی که نگاه تماشاچیان و سرعت جابهجایی خودروها با هم در ارتباط است.»[۱]
شهر معاصر گسترش مییابد. با ارتباطات به هم دوخته شده میشود، اما یکپارچگی ندارد. نواحی، جوامع شهری و محلههایش آنقدر ناهمگون هستند که اغلب با یکدیگر تعامل ندارند. به تدریج فضای متحد آن به قطعاتِ کوچکتر تقسیم میشود و ارتباطات با بیگانگی جایگزین میشود. ویژگیهای یک شهر سنتی، مانند مرزها، تمایز واضح از فضای اطراف، مناطق متمرکز، و همچنین ارتباطات بین جوامع محلی، در مرحله معاصر توسعه شهری قابل ردیابی نیست. گسترش برای اتمیزه کردن – اینگونه میتوان تکامل یک پساشهر معاصر را توصیف کرد.
شهر در حال تغییر خطوط کلی خود است. همزمان در حال گسترش و شکافته شدن و همچنین از دست دادن یکپارچگی است. به جای یک فضا، یک زمان (همزمانی)، همفضایی تکامل مییابد که منجر به همسایگی فضاها و جوامع بسیار متفاوت میشود. در بستر تشدید فعالیتهای شهری (اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی)، فرهنگ شهر واحد تقریباً از بین رفته است. تعاملات بین جمعیتشناسی مختلف ضعیف شده است. پویایی زندگی با پراکندگی فزاینده و مرکزگرایی ذاتی شهرهای سنتی همراه با حومههای رو به رشد همراه است. «فضای پراکنده از تکهها»[۲]، «تکسلولیای که دائماً خطوط کلی خود را تغییر میدهد»، این چنین است که محققان یک «پساشهر» را توصیف میکنند. یک پساشهر همیشه «تپهای از آسمانخراشهای شیشهای» نیست. ویژگی کلیدی این فضا، گسست اجتماعی و فرهنگی است: وفور جوامع و انواع مختلف فعالیتها، در چارچوب «ناپیدایی متقابل»[۳] و عدم تداخل آنها.
ارتباطات سنتی در یک پساشهر به حداقل رسیده است. ساکنان پساشهر، که از نظر فیزیکی نزدیک به یکدیگر زندگی میکنند، در عین حال «در فضاهای روانی و ذهنی بسیار متفاوتی وجود دارند و متوجه یکدیگر نمیشوند». در واقع، اینها در «جهانهای موازی» هستند که از یکدیگر بیگانه شدهاند. یک مثال واضح پدیده مترو است. با وجود شلوغی مردم همدیگر را نمیبینند. در آنجا یک «جمعیتِ ناشناس»[۴] وجود دارد. تنهایی یک حالت خاص برای یک فرد در یک پساشهر است (گئورگ زیمل، فیلسوف آلمانی که جامعهشناسی شهرها را مطالعه میکرد، این را در اثر خود به نام «کلانشهر و حیات ذهنی»[۵] نشان داد). در پساشهر، مردم «روشهای ارتباطِ اجتنابپذیرانه، نوعی جنگِ چریکی هستیشناسانه» را توسعه میدهند. مردم از ارتباط اجتناب میکنند. به عبارتی دیگر، آنها از «امرِ اجتماعی» اجتناب میکنند.
ساکنان شهرهای مدرن سبک زندگی کمتحرکی داشتند. ساکنان پساشهر به طور استثنایی متحرک هستند. در واقع آنها کوچگران مدرنی[۶] هستند که میتوانند چندین خانه داشته باشند و بین آنها رفت و آمد کنند. آنها نسبت به پیشینیان خود کمتر به یک مکان گره خوردهاند، کمتر به نقشهای اجتماعی خاصی محکوم شدهاند. زندگی در پساشهر بسیار پویاتر از شهر مدرن شده است، جایی که یک شهرنشین تنها دو یا سه نوع فعالیت داشت. ساکن پساشهر میتواند همزمان یکی از اعضای خانواده، یک کارمند، یک مصرفکننده (بازدیدکننده از رستورانها، مغازهها، گالریها و موزهها)، یک طرفدار، یک بلاگر و غیره باشد. شهروند پسا شهر در همهجا حضور در یک زمان حضور دارد.
نقشههای خیالی[۷] فضای جدید، همراه با توپوگرافی ذهنی، به اندازه چشمانداز عینی و واقعی مهم هستند. تداعیها و معنایی که مردم به مکانهای خاص (خیابانها، باغها، مناطق و غیره) اختصاص میدهند کمتر از ویژگیهای جغرافیایی واقعی معنادار نیستند. چنین رویکردِ ترکیبی و میان رشتهای، انسانشناسی، جامعهشناسی، فلسفه و فرهنگِ کلانشهر را با هم ترکیب میکند. برای پساشهرها، این رویکرد بسیار قابل اهمیت است. رسانههای پساشهری معاصر در ارتباط با «رسانههای اجتماعی و راههای خلاقانه برای بازتولید واقعیت» به لطف نقشههای خیالی توسعه خواهند یافت.
در فضای پساشهری جریانهای هتروتوپیک وجود دارد. هتروتوپیاها به عنوان فضاهای بازنمایی، با حضور مجموعهای از روابط اجتماعی خاص و فضای آنها تولید میشوند. به محض پایان یافتن رابطه اجتماعی و تصاحبِ فضای فیزیکی، هم فضای بازنمایی و هم هتروتوپیا ناپدید میشوند. هتروتوپیاها میتوانند محل خشونت و سرکوبِ هژمونیک باشند، اما ممکن است پتانسیل مقاومت و براندازی را نیز در خود جای دهند. این دوگانگی، آنها را از آرمانشهرها متمایز میکند که ظاهراً بیخطر، ملایم و غیر سرکوبگر هستند – و در نتیجه غیرواقعی.
فوکو استدلال میکند که هتروتوپیا بر اساس شش اصل به وجود میآید. در سه اصل اول، او بر جهانی بودن آن (که در همه فرهنگها وجود دارد)، «قدرتِ کنار هم قرار گرفتن در یک مکان واقعی واحد، فضاها و مکانهای مختلف که با یکدیگر ناسازگار هستند» تأکید میکند. در تحلیلهای بعدیاش، او سیستم باز و بسته شدن را برجسته میکند که انواع مختلف هتروتوپیاها را جدا میکند و آنها را قابلِ نفوذ میکند. در آخر فوکو با بسط اصل نهایی، تأکید میکند که هتروتوپیاها از طریق «تقارنِ نابِ ناهمسانیها» عمل میکنند که انسانها خود را در نوعی نقضِ کامل از زمان خود میبینند. اهمیت هتروتوپیاها را در گفتمان فوکو میتوان در دو سطح مختلف مشاهده کرد. سطح اول، مفهوم «مکانهایی»که تقلیلناپذیر نیستند و بر روی یکدیگر قرار نمیگیرند. دوم، فوکو با اصرار بر اینکه – برخلاف آرمانشهرها – هتروتوپیاها در خودِ نهادِ جامعه طراحی شدهاند، بر عوامل اجتماعی در تشکیل فضا تأکید میکند.
فوکو با استفاده از مفهوم هتروتوپیا، شیوه جدیدی از تفکر درباره مکان در فضای روابط را معرفی کرد. مفهومسازی هتروتوپیکِ مکان به طور سیستماتیک سازماندهی سلسله مراتبی فضا را رد میکند و تا حدی مرزهای معنایی مکرر بازتولید شده مفاهیم فضایی سنتی مانند مکان و محلی، اینجا و آنجا، مرکز و پیرامون یا درون و بیرون را محو میکند. در عوض، بر اهمیت استقرار منحصر به فرد مکان در فضای روابط تأکید میکند. رویکرد رابطهای، دیدن یک مکان در ارتباط با مکانهای دیگر را ممکن میسازد، که اگرچه اغلب دور هستند، اما به نوعی وجود دارند و از نظر نحوه تعریف آن مکانِ خاص مهم هستند.
در پساشهرها، جریانها و موجهای هتروتوپیک توسط کوچگری که مقاومتِ خلاقانه را در برابر قدرت به جلو حرکت میدهد، هدایت میشود. کوچگرِ ساکنِ پساشهر با قلمروگذاری، قلمروزدایی و باز-قلمروگذاری برای فرار از جبرِ ساخت قدرت به سرعت فضاها را تغییر میدهد. این موجها به منظور گشودنِ فضا و امکانپذیر کردنِ دیگر فضاها،گذرگاههای در امور انزواطلبانه پساشهر ایجاد میکنند. در پساشهر، فضای هتروتوپیک با قدرتِ آفرینشگری کوچگر گره میخورد و ارتباطات از همگسیختهشده ساکنان در سطحِ همنواختی با قدرتِ دورنماندگارِ کوچگر به سازماندهی هتروتوپیا منجر خواهد شد.
در کتاب شهرسازی نوترکیب[۸]، دی. گراهام شین توضیحات زیر را ارائه میدهد:
«هتروتوپیاها همه استثناهای مدلِ شهری غالب را در خود جای دادهاند. هتروتوپیا مکانی است که سکونِ تحت محاصره را با جریانِ دفاعی مخلوط میکند و در آن تعادل بین این دو سیستم دائما در حال تغییر است. وظیفه آن کمک به حفظِ ثباتِ شهر به عنوان یک سیستمِ خودسازمانده است. در یک سیستم شهری خطی، منطقی و علمی، با مدیریت استثنائات، به حفظ تعادل کلی و پویا بین قطبهای دوگانه که آن سیستم را تعریف میکنند (مانند تولید و مصرف) کمک میکند. در سیستمهای غیر خطی، عدم تعادل پویا و جابجایی سریع بین پارادایم های شهری را تسهیل میکند. در خدمت این کارکردها، شکل خود هتروتوپیا به وضوح متنوع است و دائما در جریان است.»
در تحلیل او هتروتوپیاها مکانهای خاصی هستند که بر اساس مکانیسمهای فضایی خاص (مانند گنجاندن و طرد شدن) کار میکنند و بنابراین میتوانند دگرگونیهای اجتماعی خاصی را در خود جای دهند. شین در شناسایی مکانهایی مانند هتروتوپیاها، به جای عناصر مصرف یا تفسیر، بر منطق فضایی تأکید میکند.
تکثیر جریانهای هتروتوپیک در پساشهرها – و تغییرات آن در یک طیف موضوعی – عمیقا مبهم هستند. این فضاهای هتروتوپیک را میتوان در کنار تفکر آرمانشهری، حدس و گمانهای موقعیتمحور، تخیلِ رادیکال، رفتارِ متضاد، براندازیِ انتقادی، بازنمایی رادیکال، و سیاستهای پیشفرضگرایانه، بهعنوان انواعی از آشفتگی (عمدی یا غیرعمدی) که موجهای گمانهزنی را در زمان و مکان ایجاد میکند، در نظر گرفت. در فضای پساشهری که ما در نهایت نمیتوانیم بدانیم کدام الگو باعث ایجاد تفاوت خواهد شد، با این وجود مهم است که زمینهی واقعیسازی دیگر فضاهای انضمامی آزادی و دگرگونی را ایجاد کنیم.
پانوشت:
[۱] Virilio, P. (1986), Speed and Politics. An Essay on Dromology, New York: Semiotext(e)
[۲] A diffusing space of fragmentarities
[۳] mutual invisibility
[۴] anonymous crowd
[۵] Metropolis and Mental Life
[۶] Modern nomads
[۷] Imaginary maps
[۸] Recombinant Urbanism
منابع:
- Harvey, D. (1987) ‘Flexible accumulation through urbanization: reflections on postmodernism in the American city’, Antipode 19: 260–۸۶.
- Harvey, D. (2006) The Spaces of Global Capitalism: Towards a Theory of Uneven Geographical Development, New York: Verso.
- Chase, J., Crawford, M. and Kaliski, J. (eds) (1999) Everyday Urbanism, New York: The Monacelli Press.
- Bhabha, H. K. (1994). The location of culture. London: Routledge.
- Foucault, M. (1984) ‘Des espaces autres. Une conférence inédite de Michel Foucault’, Architecture, Mouvement, Continuité ۵ (October): 46–۹.
- McLeod, M. (1996) ‘Everyday and “other” spaces’, in D. Coleman, E. Danze and E. Henderson (eds) Architecture and Feminism, New York: Princeton Architectural Press.
- Lefebvre, H. 1991. The Production of Space. Oxford: Blackwell.
- Lefebvre, H. 2009. ‘Space: Social Product and Use Value.’ Pp. 185–۱۹۵ in State, Space, World, edited by N. Brenner and S. Elden. Minneapolis, MN: University of Minnessota Press.
- Suttles, G. (1972) The Social Construction of Communities, Chicago, IL: University of Chicago Press.
- Shane, D. G. (2005) Recombinant Urbanism: Conceptual Modelling in Architecture, Urban Design and City Theory, Chichester: Wiley-Academy.
- Gehl, J. and Gemzoe, L. (1996) Public Spaces Public Life, Copenhagen: Arkitektens Forlag.
- Soja, E. W. (1995). Heterotopologies: A Remembrance of other spaces in the citadel-LA. U S. Watson, & K. Gibson (Eds.), Postmodern Cities and Spaces (pp. 13-34). Oxford: Blackwell.
- Soja, E. W. (1996). Thirdspace: journey to Los Angeles and other real-and-imagined places. Cambridge: Blackwell