شخصیّت انسانى از طریق کنش متقابل با دیگران ساخته مى شود و از طریق این کنش، ما مى آموزیم که چگونه خود را با جامعه هماهنگ ساخته زندگى خویش را قاعده مند کنیم. این فرآیند اجتماعى شدنِ در فرهنگ و ساخت اجتماعى، براى فرد و جامعه حیاتى است. بدون اجتماعى شدن، ما نمى دانیم چه چیزى را ارزش بدانیم، چه کارى را انجام دهیم، چگونه فکر کنیم، چگونه سخن بگوییم، و در مقابل دیگران چگونه پاسخ دهیم. بدون این فرایند، شخصیت انسانى ما به کمال نمى رسد.
یافته هاى علمى مؤید این امر است که انسان ها در پرتو اجتماع، و آموزش و اکتساب قوانین، ارزش ها و هنجارهاى اجتماعى است که به موجودى اجتماعى تبدیل شده و شخصیت انسانى کسب مى کنند.
اجتماعى شدن
بنابراین، بنیادى ترین ظرفیّت هاى انسانى ما از جمله تشخیص صداها، دیدن و به کار بردن حرکات و اشارات، راه رفتن، صحبت کردن و پاسخ به دیگران تا حدّ زیادى اکتسابى اند. سرشت ژنتیکى ما [تنها ]توانایى یادگیرى این رفتارها را فراهم مى آورد و حتّى ممکن است ما رادریادگیرى نقش هانیز هدایت کند؛ مااز طریق کنش متقابل بادیگران، در بسترهاى گوناگون فرهنگى، اجتماعى و ساختى، رشد مى کنیم. کنش هاى متقابل مؤثّر بر رشد این توانایى ها ـ که به ما امکان مشارکت در جامعه را مى دهد ـ «اجتماعى شدن» نامیده مى شوند.
حال باید دید آنچه که براى اجتماعى شدن در بین مردم مشترک است چیست؟ زیرا یک جامعه تنها در صورتى مى تواند پایدار بماند که اعضاى جدیدش بتوانند این امکان را به دست آورند که آنان را براى مشارکت تامّ و تمام در جامعه قادر سازد. یکى از توانایى هاى اساسى، کسب انگیزه هایى است که ما را به احراز موقعیّت ها و انجام نقش هاى اساسى هدایت مى کند. اگر جامعه باید تداوم یابد، همه ما باید خواهان انجام چنین نقش هایى [مثلاً ]به عنوان کارگر، پدر، دوست، مادر، شهروند وغیره باشیم. البته، در جوامع بزرگ و پیچیده، مسائلى چون از خود بیگانگى، عدم رضایت و بى محبّتى، امرى متداول است و اگر شمار قابل توجّهى از مردم، این ویژگى ها را آشکار سازند و قادر به ایفاى نقش هاى اساسى خود نشوند، جامعه شروع به فروپاشى و یا دست کم شروع به ضعیف شدن مى کند.
عوامل اجتماعى شدن
پارسونز از جمله توانایى ها در امر اجتماعى شدن را، امرى فرهنگى مى داند. چون همه ما باید تا حدودى در تعهّد به ارزش هاى مشترک، باورها و هنجارهاى نهادین شرکت داشته باشیم؛ در غیر این صورت، باید عدم وفاق و تجزیه [فرهنگ ]خود را به خرده فرهنگ هاى متفاوت بپذیریم. هنگامى که جامعه اى از خرده فرهنگ هاى متعدد و بسیار متنوّعى ترکیب یابد و مردم در دیدگاه هاى خود ـ در مورد این که چه چیزى درست و یا غلط است، چه چیزى باید و یا نباید انجام شود؛ چه اعمالى شایسته و یا ناشایسته است ـ دچار اختلاف شدید مى شوند، درگیرى و تنش در جامعه به وجود مى آید.
بنابراین، هر یک از ما باید تا اندازه اى از درون به وسیله نمادهاى فرهنگى مشترک هدایت شود؛ چیزى که آن را «رهنمودهاى فرهنگى» (Cultural directives) مى نامیم. تنها در این صورت، کنش هاى متقابل ما مى توانند بر مبناى مفروضات اخلاقى مشابه، باورهاى مقبولیّت یافته عامّ و هنجارهاى متّفقٌ علیه توسعه یابند.
نظریّه هاى کنش گرایانه نیز از جمله (مید، ۱۹۳۴ و جیمز ۱۸۹۰) توانایى دیگر براى اجتماعى شدن را در نظر گرفتن خود به عنوان یک «عین خارجى» و یا شناخت خود به عنوان شخص معیّن مى دانند. چون اگر ما فاقد «خودْ ادراکى» باشیم، رفتارهاى ما ثبات و یکنواختى نخواهند داشت و ما هیچ امر استوار و یا محلّ ارجاعى براى سنجش و ارزیابى نمادهاى فرهنگى نخواهیم داشت. مردم بدون حسّ ثابتى از خود، حتى هنگامى که براساس هنجارها رفتار مى کنند، «متلوِّن» و «متزلزل» به نظر مى رسند.
توانایى و ظرفیت مهمّ دیگرى که در زمینه اجتماعى شدن، مورد تأکید نظریه هاى کنش گرا قرار گرفته، مجموعه مهارت ها و توانایى هاى بازیگرى نقش است. ما باید توانایى خواندن حرکات و سکنات و بازیگرى نقش با دیگران را داشته باشیم و بتوانیم براى خود نقش سازى کنیم، تا در خلال آرایش حرکات و سکنات نقشى را که بازى مى کنیم تثبیت سازیم.
با این حال، توانایى شخصى دیگرى بر محور «احساسات» دور مى زند. تحقیقات بسیارى درباره احساسات اوّلیه یا بنیادین، که انسان ها در هنگام تولّد واجد آن اند، صورت گرفته است. انسان ها زنجیره پیچیده اى از حالت هاى عاطفى را، در خلال اجتماعى شدن، کسب مى کنند. علّت وجود تعداد بسیار زیاد احساسات این است که زمینه کنش متقابل شایسته را فراهم مى سازند. اگر ما قادر باشیم که احساسات متنوّع بسیارى را شناخته و ابراز کنیم، قهراً مى توانیم حالات و نیّات خود را با اشاره بفهمانیم و دیگران نیز مى توانند با شیوه هاى مناسب به ما پاسخ دهند.
از نقطه نظر جامعه شناسى، اکتساب توانایى هاى مذکور، از طریق کنش متقابل با دیگران به ما اجازه مى دهد تا در الگوهاى جارى سازمان اجتماعى مشارکت کنیم. هر یک از ما نماى منحصر به فردى از خود را، بر حسب انگیزه ها، رهنمودهاى فرهنگى، ادراک هایى که از خود دارد و مهارت هاى بازى نقش و توانایى ابراز احساساتش، آشکار مى سازد. ولى، براى موجودیّت جامعه، همه ما باید حداقلى از این توانایى هاى اساسى را دارا باشیم. بنابراین، پویایى شناسى و فرآیند اجتماعى شدن، آن گونه که به کسب توانایى هاى اساسى مذکور منجر مى شود، نه تنها براى شناخت خود ما به عنوان افراد، بلکه براى عملکرد جامعه نیز حیاتى و مهم است.
فرآیند اجتماعى شدن
وقتى متولّد شدیم، موجودى چندان اجتماعى نبودیم. این و آن را مى خواستیم و انتظار داشتیم که آن ها را همان موقع به دست آوریم. اگر آن را به دست نمى آوردیم، گریه و داد و فریاد به راه مى انداختیم. به هر حال، بلافاصله پس از این که نوزادى متولّد مى شود، [فرآیند ]اجتماعى شدن، شروع به رام کردن و کاستن از خودخواهى او مى کند؛ زیرا نوزاد خود را در یک ساختار اجتماعى مى یابد که باید همواره با دیگران کنش متقابل داشته و با دیگران به سر برد. بدین ترتیب، یک فرآیند مادام العمر کنش متقابل در زمینه هاى متنوّع تر اجتماعى وجود دارد.
از آن جایى که باید نیازهایمان را برآورده ساخته، توانایى هایمان را از طریق عکس العمل دیگران درک کنیم، باید با دیگران کنش متقابل برقرار سازیم. همان گونه که یاد مى گیریم کنش متقابل داشته باشیم و حرکات و سکنات دیگران را بخوانیم، اوّلین تصورّات از خود را از آیینه نظر (دیگران) مى گیریم. ما از احساس انتظارات دیگران از خود آغاز کرده و اوّلین مواجهه با رمزهاى فرهنگى را تجربه مى کنیم و به تدریج راه هاى برقرارى ارتباط با ایماء و اشاره و بازى نقش را، به منظور زندگى با دیگران، گسترش مى دهیم. از آن جایى که سابقاً هیچ کنش متقابل اجتماعى اى نداشته ایم، هیچ تجربه اى از شیوه ایفاى نقش، احساسى از خود، انگیزه، فرهنگ و یا احساساتى غیر از آن چیزهایى که با آن متولّد شده ایم نداریم، تا این تماس هاى اجتماعى اوّلیّه را پالایش کنیم.
اصل بنیادین دیگرِ اجتماعى شدن، کنش متقابل با «دیگرانِ مهمّ» است؛ افرادى که از نظر عاطفى براى ما مهم هستند. البتّه، در ابتدا، والدین و خویشاوندان براى ما دیگرانِ مهمّ اند. ما به موازات این که مى آموزیم که با دیگران مهمّ، و نقش گیرى و یا نقش سازى کنیم، خود را در آیینه اى که از ایماء و اشارات آن ها فراهم آمده، ارزیابى مى کنیم.
در ادامه زندگى، ما دیگرانِ مهمّ بسیارى را برمى گزینیم، نظیر همتایان، معلّمان، دوستداران، همسران، فرزندان خودمان، کارفرمایان و حتى شخصیّت هاى رسانه اى، امّا نقش ها هیچ گاه تأثیرى همانند دیگران مهمى که ما، در مرحله نخست، با آنان کنش متقابل داشته ایم نخواهند داشت.
اصل سوّم این است که کنش متقابل در بین گروه هاى اولیّه ـ گروه هایى که افراد آن یکدیگر را مى شناسند و [در کنار هم ]احساس نزدیکى و صمیمیت مى کنند ـ در شکل گیرى شخصیّت تعیین کننده تر است تا از تماس با دیگران در گروه هاى ثانویه ـ گروه هایى که کنش متقابل در بین آن ها دیرتر و رسمى تر است (کولى، ۱۹۰۹). این امر، بدین معنا نیست که گروه هاى ثانویه بر چگونگى رفتار و ایفاى نقش ما، بر چگونگى طرز فکرمان از خود، بر چگونگى تفسیرمان از رمزهاى فرهنگى، بر چگونگى نظام دادن ما از نیروهاى انگیزه دار و بر چگونگى ابراز عاطفه یمان، تأثیر ندارند. ولى تأثیر آن هیچ گاه به اندازه تأثیر خانواده، دوستان نزدیک و دیگر گروه هایى که ما با آنان تماس نزدیک و رو به رو داریم با اهمیّت نیست.
به هر حال، اصل دیگر این است که، در مقایسه با کنش هاى متقابل کوتاه مدّت، روابط بلند مدّت با دیگران، تأثیر بیش ترى بر [شکل گیرى] شخصیّت دارند. درست است که افراد قادرند به طور کوتاه و مختصر وارد زندگى ما شوند و تأثیر عمده اى بر آن بگذارند، امّا احساسات ما درباره خود، تعهدات مان نسبت به رمزهاى فرهنگى، شیوه ایفاى نقش ها و نظم دادن عواطف و انرژى هاى انگیزه دار نوعاً بیش تر توسط روابط بلند مدّت شکل مى یابند. بنابراین، کنش هاى متقابل نخستین گروه اولیه با دیگرانِ مهمّ [یعنى] با کسانى که روابط پیوسته دارند، بیش ترین تأثیر را در گسترش شخصیّت دارند.
هنگامى که شخص به نوجوانى و یا جوانى مى رسد، بسیارى از ظرفیت هاى او شروع به شفّاف شدن مى کنند. فرد در این سن احتمالاً شیوه خاصّى از ایفاى نقش را داراست و با نمودار ویژه اى از ارزش ها هدایت شده، به اعتقادات خاصى متعهّد مى گردد و به مهم ترین هنجارها آگاه مى باشد و قادر است تا عواطف و انرژى انگیزه دارش را در راه هاى متعارف و معمول بسیج کند.
ما باید توجه داشته باشیم که این ظرفیّت ها را بیش از اندازه شفاف شده یا تغییر ناپذیر در نظر نگیریم. زیرا پس از دوره جوانى، دیگرانِ مهمّ جدیدى وجود دارند که در زمان هاى خاصى ظاهر مى شوند و گروه ها و دوستى ها و پیوندهاى پایدارى وجود دارند که باید ساخته شوند.
با ورود و پاى نهادن به مراحل گوناگون و جدید زندگى ـ و مشاغل تازه، خانواده ها، محیط هاى کارى، اجتماعات، باشگاه ها و سازمان ها ـ چیزى که به احتمال زیاد تغییر مى کند، شیوه ایفاى نقش و رهنمودهاى فرهنگى ما هستند. البته، بسته به موفقیّت ها و شکست هایمان و همچنین رضایت خاطرمان از دیگران، ادراک ما از خود نیز تا حدّى تغییر خواهد کرد؛ همان گونه که زندگى ما مسیر خود را طى مى کند، ممکن است تا حدّى انگیزه ها و تمایلات عاطفى ما تغییر کنند؛ ولى نه به طور محسوس. تنها با انحطاط واقعى جسمانى است که انگیزه ها شروع به تغییر مى کنند؛ و حتّى در آن هنگام نیز امیال و خواهش هاى کهنه مقاومت مىورزند.
اگر مردم بتوانند رهنمودهاى فرهنگى جدیدى را کسب کنند، این امر مى تواند کنش متقابل با دیگران، یکپارچه شدن در نظم اجتماعى موجود، انطباق با زمینه هاى اجتماعى جدید را امکان پذیر سازد. اگر نقش ها بهتر بتوانند احساسات شان را کنترل و ابراز کنند، این مشارکت و سازگارى بیش تر خواهد شد.
البته همواره، تغییر در توانایى هاى ایفاى نقش و رهنمودهاى فرهنگى نظم اجتماعى را ارتقاء نمى دهند. غالباً برعکس است، چنان که مردمى که زمانى سر به راه بودند، به طور فزاینده اى منحرف مى شوند؛ و یا افرادى که زمانى نظم اجتماعى را پذیرفته بودند، علیه آن شورش مى کنند. با این حال، ظرفیّت هاى انعطاف پذیرتر ما براى سازگارى مجدّد با موقعیّت هاى اجتماعى تعیین کننده ترین [عامل]اند، این واقعیت بسیار بااهمیّت است؛ چون این امر بدان معناست که مردم، در روابط شان با دیگر افراد و درگیرى شان دراقدامات جمعى، قادر به انعطاف پذیرى هستند.
مراحل اجتماعى شدن
تلاش هاى فراوانى براى تشریح مراحل اجتماعى شدن، صورت گرفته است. هدفِ این تلاش ها مشخص کردن مرحله هاى مهمّ تعیین کننده در پیشرفت یک شخص، در طول زندگى است. هر رویکردى داراى مجموعه مراحل و مقاطع خاص خود است که مرور تعدادى از رویکردهاى برجسته مى تواند در این زمینه راه گشا باشد.
مدل مرحلهاى جورج هربرت مید
از نظر مید، نوزاد باید در جهانى که نیازمند به همکارى با دیگران است زنده بماند. در نتیجه، کودک رفتارهایى را مى آموزد که همکارى را امکان پذیر مى کند. هنگامى که سن بلوغ آدمى آغاز مى شود، اوّلین فرآیند یادگیرى این است که معناى ایماء و اشارات را دانسته و سپس معناى نقش ها را براى فهماندن نیازهاى خود به دیگران به کار بریم و نیز ایماء و اشارات دیگران را درک کنیم تا پاسخ هاى مناسب بدان بدهیم. در ابتداء این توانایى، براى انجام آنچه که مید آن را اتّخاذ نقش (role-taking) مى نامید، بسیار محدود است؛ زیرا ذهن محدود است؛ و خود (self) ـ یا قابلیت دیدن فرد به عنوان یک عین خارجى ـ به خوبى بسط نیافته است.
مید این دوره پیشین را، «مرحله بازى» از [مراحل] پیشرفت نامیده است، زیرا کودک تنها، به طور همزمان، یا مى تواند نقش یک فرد را بپذیرد و یا ایماء و اشارات فرد دیگر را شناخته، دیدگاه او را تلقّى به قبول کند.
با تمرین و تکرار، بلوغ زیستى و تحوّل بیش تر ذهن و خود، مرحله دوم، یعنى «مرحله مسابقه» فرا مى رسد. در این مرحله، نقش ها مى توانند به طور همزمان نقشى را همراه با همه موقعیّت هاى دیگر بپذیرند و بدین وسیله، دیدگاه و پاسخ هاى مناسب دیگران را قبول کنند. علاوه بر این، نقش ها مى توانند، از نقطه نظر دیگران متعدّد، خود را به عنوان یک عین خارجى دیده و به شیوه هایى فکر کنند و عکس العمل نشان دهند که در نتیجه خودْسنجى مثبت و همکارى با دیگران را ارتقاء بخشند. هنگامى که کودکان به این مرحله مى رسند، مقیاس و میدان کنش هاى متقابل آنان بسیار گسترده مى شود.
مرحله نهایى آن چیزى است که مید آن را ایفاى نقش با «دیگر عامّ» نامیده، یا گاهى از این فرآیند به ایفاى نقش یا «مجموعه اى از نگرش ها» (community of attitudes) تعبیر کرده است. در این مرحله، کودکان نه تنها مى توانند و حاضرند مستقیماً نقش دیگران را بپذیرند، بلکه مى توانند دیدگاه هاى عامّ و کلّى اى را قبول کنند که کنش متقابل را هدایت مى کنند، که ما امروزه آن را ارزش ها، باورها، هنجارها و حالات عاطفى مى نامیم.
وقتى افراد به مرحله «دیگر عامّ» مى رسند، براى انجام وظیفه در جامعه، مهارت هاى اساسى لازم را دارا مى شوند. ایماء و اشارات دیگران را شناخته و به کار مى برند؛ و مى توانند با یک فرد یا به طور هم زمان با چندین فرد در محیطى سازمان یافته ایفاى نقش کنند. نقش ها مى توانند خود را به نظام نمادهاى فرهنگى مرتبط ساخته، از آن به عنوان چارچوبى مرجع براى ارزیابى خود و قاعده مند ساختن رفتار استفاده کنند.
مُدل ژان پیاژه از تحوّل شناختارى
ژان پیاژه فرانسوى، یکى از برجسته ترین روان شناسان این قرن، با دقت در رفتار فرزندانش، علاقه مند به این شد که چگونه آنان تجربیات شان را سازماندهى مى کنند. وى در این بررسى، نقاط قاطع روشنى در تحوّل شناختارى کودکان یافت. هر یک از این مراحل نشان گر یک جهش کمّى در توانایى کودک براى نمایاندن اعیان جهان، به حسب نمادها و به کارگیرى این نمادها است. این مراحل عبارتند از:
پیاژه مرحله اول را، مرحله «حسّى ـ حرکتى» (sensorimotor stage) نامید، که از نوزادى تا حدود دو سالگى به طول مى انجامد. در طى این مرحله، کودکان در جهانى از دریافت هاى حسّى مستقیم زندگى مى کنند. در پایان این مرحله، آنان درمى یابند که اشیاء خارجى هنگامى که دیده یا لمس نمى شوند، ناپدید نمى گردند. اکنون نقش ها مى توانند تصویرى از یک شىء خارجى را در اذهان خود حفظ کنند و براى این کار، یک قابلیّت شناختى اساسى براى رشد شناختى متعاقب و اجتماعى شدن نهفته شده است.
مرحله دوم، مرحله «پیش عملورزى» (preoperational) است که از حدود ۲ الى ۷ سالگى به طول مى انجامد. در طى این مرحله، کودکان یاد مى گیرند که تفاوت بین اعیان خارجى و نمادهایى را که به منظور نمایاندن آن اعیان به کار مى روند بنگرند. با این حال، نقش ها هنوز در مشاهده جهان از طریق کلمات انتزاعى دچار مشکل اند، در این مطالعه، پیاژه دو لیوان آب یکسان را در مقابل کودکان پنج و شش ساله قرار داد و از آنان پرسید آیا مقدار آب در هر دو لیوان یکسان است، یا نه؟ آن ها قبول کردند که آب ها یکسان اند سپس، همان طور که آن ها مشاهده مى کردند، پیاژه یکى از لیوان هاى آب را برداشت و آن را در یک لیوان باریک تر و بلندتر خالى کرد، به طورى که سطح آب در لیوان خیلى بیش تر شد، وى [آنگاه]دوباره از آنان پرسید که کدام لیوان آب بیش ترى دارد؟ (اکثراً گفتند لیوان بلندتر). بنابراین، توانایى برخوردارى از انتزاع ها ـ وزن، حجم، اندازه ـ براى کودکان تا سن هفت سالگى محدود است. آنان مى توانند دنیاى خود را به طور نمادین ارائه دهند، ولى قادر نیستند به آسانى نمادهاى انتزاعى تر را حفظ کرده و به کار برند.
مرحله سوّم، که از هفت تا حدود یازده سالگى طول مى کشد، مرحله «عملورزى عینى» (Concrete operational stage) است که در آن کودکان استفاده از منطق و استدلال را یاد مى گیرند؛ آنان وقایع را بر حسب علّت و معلول به هم مرتبط مى سازند و مى توانند وقایع را از نقطه نظر دیگرى درک کنند چیزى که مید آن را ایفاى نقش مى نامید.
مرحله چهارم، «عمل ورزى رسمى» (Foramal operatinal stage) است، که از حدود دوازده سالگى یا اوان نوجوانى آغاز مى شود. در این مرحله، کودکان مى توانند جهان را از طریق کلمات انتزاعى مشاهده کنند. آنان مى توانند ریاضیات پیچیده تر را حل کنند درباره مسائل کلى اخلاق استدلال کنند؛ و درباره علّت و معلول در قالب کلمات انتزاعى بیندیشند؛ انواع موقعیّت ها را، بدون ارجاع به افرادى که واقعاً مى شناسند، مورد تأمّل قرار دهند. بنابراین، آنان توانایى هاى اساسى براى بزرگسال و کامل شدن را دارند.
مدل زیگموند فروید از نیازهاى سرکوب شده
زیگموند فروید (۱۹۳۸ ـ ۱۹۰۰)، تقریباً معاصر مید بود و تقریباً ایده هاى او با نظرات مید مشابه اند. مثلاً تمایز مشهور فروید بین «نهاد»، «خود» و «فراخود»، با نظرات مید درباره امیال، «خود»، «ذهن» و «دیگر عامّ» تطابق دارد. از نظر فروید، شخصیّت انسانى مبارزه اى دائمى است بین نیازها و امیالِ غالباً ضد اجتماعى یعنى نهاد، که نمى تواند در جامعه آشکار گردد و بین سنّت هاى درونى شده فرهنگى و امور ممنوع یعنى تابوها، که تنها ظهور رفتارهاى خاصى را مى طلبد یعنى فراخود؛ ولى خود در پى آن است تا، از طریق جهت دادن امیال در مسیرهاى مقبول فرامین فرهنگى، آن گونه که فرد نقش ها را فرا گرفته است، بین نهاد و فراخود آشتى دهد.
فروید اعتقاد داشت که تحوّل شخصیّت انسانى بر حول هشیارى رو به رشد کودک مى چرخد. در این راستا، او باید امیال غیر قابل قبول را، به ویژه امیالى که به غریزه جنسى مرتبط اند، در پرتو خواست هاى فزاینده فرا خود و وجدان تحت کنترل درآورد.
فروید معتقد است هنگامى که امیالِ سرکوب شده، «خود» نمى تواند، از نظر اجتماعى، راهى مقبول براى ارضاء نقش ها بیابد، بنابراین، دچار آسیب هاى رفتارى مى شود. «خود» شخصیّت، براى اصلاح و هماهنگى بین فشارهاى نهاد و فراخود ـ یعنى انکار، سرزنش، عقلانى جلوه دادن ها رفتارهاى نامقبول و امثال آن ـ ساز و کارهاى دفاعى بسیارى را به کار مى گیرند.
بدین ترتیب، اجتماعى شدن و تحوّل شخصیّت سرشار از کشمکش و درگیرى است: هر حرکتى در زندگى اوّلیه یک کودک رو به رشد، با محدودیت هاى هرچه بیش تر فرا خود، با محرّک ها و امیال هر چه نامقبول تر (نهاد) و با تلاش هاى سختى براى اصلاح و هماهنگى این کشمش (خود) همراه است. کشمکـش هاى حل ناشده اى که از این دوره سرچشمه مى گیرند، اغلب در ورود به زندگى بزرگسالى براى مردم تداعى مى شوند.
مدل روان تحلیلى اریک اریکسون
اریک اریکسون (۱۹۵۰)، با چارچوبى ران تحلیلى و در عین حال، جامعه شناختى، چنین استدلال مى کرد که اجتماعى شدن یک فرآیند مادام العمر بوده، با هشت مرحله اساسى مشخص مى شود که هر یک از آن ها نمایان گر چالشى است که اگر ارضاء شود تحوّل «خود» و احساس قوىّ اى از هویّت «خود» را ارتقاء مى بخشد و اگر ارضاء نشود، هویّت، آدمى دچار اختلال مى شود. این مراحل عبارتند از:
مرحله اوّل: چالشِ اعتماد در مقابل عدم اعتماد است. اگر نوزاد محبت و مواظبت دریافت کند، نسبت به دیگران اعتمادى اساسى نشان مى دهد، در حالى که اگر اینها را دریافت نکند و یا به طور غیر مستمرّ دریافت کند، حسّى بى اعتمادى بر پاسخ هاى کودک سایه خواهد افکند.
مرحله دوّم: که مربوط به سال سوّم زندگى کودک است، چالشِ خودمختارى در مقابل شکّ و شرم است. اگر کودک در تلاش هاى خود براى یادگیرى موفق شود حسّى از خودمختارى، خودکنترلى را بروز مى دهد. اگر در موقعیّت هاى یادگیرى متعدّدى شکست بخورد، «خودْتردیدى» و احساس شرم از خود بروز مى دهد.
مرحله سوّم: که با دوره چهار الى شش سالگى مطابق است، چالش ابتکار عمل، در مقابل احساس تقصیر است. اگر کودک در کشف بیش تر محیط و در شکل دادن به روابط مثبت با همسالانش بتواند موفق شود، احساسى از ابتکار عمل، اعتماد به نفس و غرور را بروز مى دهد. در حالى که اگر در این تلاش ها موفق نشود، احساس شکست، شرم و تقصیر را تجربه خواهد کرد.
مرحله چهارم: که از شش تا سیزده سالگى به طول مى انجامد، بر حول چالش سخت کوشى در مقابل حقارت دور مى زند. اگر کودک بتواند در میان گروه ها و سازمان هاى خارج از خانواده ـ همانند مدرسه ـ کار خود را به خوبى انجام دهد، احساس سخت کوشى خواهد کرد. در حالى که اگر موفق نشود، احساسى از حقارت را بروز مى دهد.
مرحله پنجم: که با نوجوانى مقارن است، چالش شکل گیرى هویّت، در مقابل اختلال هویّت است. اگر نوجوان بتواند روابطى را بنیان نهد و از موفقیّت هایى برخوردار گردد و بدین ترتیب، خود را به عنوان مردى با مهارت ها و اوصاف خاصى مشاهده کند، داراى هویّت پایدارى خواهد بود. در حالى که اگر روابط و دستاوردها پراکنده باشند و با شکست ها تقطیع گردند، نوجوان در احساس خود از هویّت، درباره این که چیست و کیست، سردرگُمى و بى ثباتى را تجربه خواهد کرد.
مرحله ششم: که دوره بزرگسالى جوان است، چالش صمیمیت در مقابل انزواست. اگر بزرگسال جوان بتواند روابط عاشقانه مثبت و پایدارى را بنیان نهد، وى قادر به ایجاد روابط صمیمى خواهد بود؛ در حالى که اگر نتواند چنین روابطى را بنیان نهد، احساس فراگیرى از تنهایى و انزوا به او دست مى دهد.
مرحله هفتم: که مطابق با بزرگسالى بالغ است، چالش خلاقیّت در مقابل خودخورى و رکود است. اگر افراد احساس کنند که در محیط خانواده، کار و اجتماع فعّال و موفق بوده اند، احساس خلاقیّت یا این که در سلامت و خوشى دیگران مشارکت دارند را تجربه خواهند کرد. در حالى که اگر در این حوزه ها با مشکلات و شکست هایى درگیر باشند، احساسى از خودخورى در مسائل شخصى و یا احساسى از رکورد ظاهر خواهد گشت.
مرحله هشتم: که به پایان زندگى مربوط مى شود، چالش درستى در مقابل ناامیدى است. اگر مردمِ مسن تر، هنگامى که به گذشته شان مى اندیشند، معنا و تداوم زندگى شان را دریابند، احساسى از درستى به نقش ها دست مى دهد؛ در حالى که اگر نتوانند چرخه خودخورى را بگسلند و در مشارکت با دیگران شکست خوردند، با نزدیک شدن پایان زندگى نقش هاى خود را در حالتى از ناامیدى خواهند یافت.
حرکت در بستر زندگى
مُدل هاى مرحله اى دیگرى نیز وجود دارند که از طرح آن ها صرف نظر مى کنیم. ما آنچه را براى زندگى اجتماعى مان ضرورى است به دست مى آوریم: رهنمودهاى فرهنگى مهارت هاى ایفاى نقش، نقش پذیرى و نقش سازى، خودآگاهى ها و هویّت، تمایلات عاطفى و انگیزه ها. ما دستاوردهاى فوق را نسبتاً زود و مطمئناً در اوایل نوجوانى به دست مى آوریم؛ ولى بسته به نحوه به دست آوردن نقش ها، ابزارهاى مفید، یا بالقوّه مشکلات شخصىِ شاقّى خواهند شد. به موازات مسن تر گشتن ما و بسته به توشه عاطفى که ما از کودکى با خود داریم و میزان تجارب مثبتى که در خلال بزرگسالى از نقش ها برخوردار شده ایم، این مشکلات یا حل شده، یا عمیق تر مى شوند.
ثبات و تغییر در نظم اجتماعى
پس از شکل گیرى مؤلّفه هاى شخصیّت، تلفیق یکپارچه این قابلیت ها در یکدیگر دلیلى بر ثبات نسبى آن مؤلفه هاست. دریافت ما از «خود» نتیجه ارزیابى خودِ ما به حسب رمزهاى فرهنگى است. شیوه بازى نقش و نقش پذیرى ما با دیگران شدیداً و عمدتاً از مفهوم ما از «خود» و رمزهاى فرهنگى تأثیر مى پذیرد. عواطف ما، تجربیّات مابین شخصى مان، انگیزه ها، خودْ ارزیابى ها با تشخیص ما از رمزهاى فرهنگى گره خورده است. انگیزه هایى به وسیله رمزهاى فرهنگى و عواطف، هدایت مى گردند، و تفسیر ما از این رمزها و حالات عاطفى نیز، به نوبه خود، تحت تأثیر انگیزه هاى ما قرار دارند؛ و بالاخره، وقتى در تلاش براى برآوردن نیازهایمان به طور گزینشى نقش پذیرى و نقش سازى مى کنیم، شیوه بازى نقش ما نیز عمدهً تحت تأثیر انگیزه ها و عواطف ما قرار مى گیرد. بنابر این، قابلیت هاى ما نظامى را ایجاد مى کنند که روابط درونى آن در مقابل تغییرات چشم گیر مقاومت مىورزد.
همه ما به این یکپارچگى قابلیت ها احتیاج داریم. زیرا بدون آن زندگى عاطفى ما دچار بى نظمى خواهد بود. بسیارى از مردم این خصیصه ها را به نحو ناهماهنگى آشکار ساخته، زندگى نکبت بارى را مى گذرانند. براى مثال، توانایى براى بازى نقش ها و ارزیابى شان از خود به صورت مثبت ممکن است محدودتر از رهنمودهاى فرهنگى آنان گردد. یا نقش سازى آنان ممکن است با درک آنان از خود ناسازگار باشد. یا ممکن است انگیزه هاى آنان، براى انتظارات فرهنگى اى که آنان در خود جاى داده اند، ناکافى باشد و در نتیجه، احساس عواطف منفى به دست آورند که باید با آن عواطف منفى از قبیل خشم، صدمه دیدگى و شرم درگیر شوند. همه ما افرادى را در چنین موقعیّت هایى مى شناسیم و خود نیز تا حدّى این عدم سازگارى ها را تجربه کرده ایم.
برخى ناسازگارى ها، در قابلیّت هاى اساسى انسانى ما، مى تواند نادیده گرفته شود، ولى اگر ناسازگارى عمده باشد، تغییر شخصیّت محتمل است و مى تواند مشکلات عاطفى در پى داشته باشد. عکس این قضیّه نیز صادق است: سازگارى نسبى در بین این قابلیّت ها نیرویى است که در مقابل تغییرات مقاومت مى کند. اگر «خود»، رهنمودهاى فرهنگى، انگیزه ها، عواطف و بازى نقش در هماهنگى معقولى قرار گیرند، ما مایل به تغییر نیستیم؛ مگر این که خود را در موقعیّت هاى اجتماعى کاملاً محسوس جدید بیابیم که نیازمند تغییر باشد. ما نوعاً، در موقعیّت هایى، به طلب [اشیاء ]پرداخته، کنش متقابل مى کنیم تا احساس راحتى داشته باشیم و عواطف مثبتى را تجربه کنیم. سعى مى کنیم آنچه را که مى توانیم به دست آوریم، به طور انتخابى، با انتخاب بخش هاى ناسازگار خود از سایر بخش ها را پالایش کنیم و از موقعیّت هایى که با رمزهاى فرهنگى مان نامناسب اند اجتناب کنیم. در نتیجه، ما موقعیّت هاى اجتماعى راحتى را براى خود پیدا مى کنیم و زندگى مان قابل پیش بینى ـ گرچه ملال آور ـ مى شود؛ و همین دلیل جذابیّت اماکن فراغت است: این اماکن به شما اجازه مى دهند ـ اگرچه به طور محدود و مختصر ـ از عادت معمول زندگى روزمرّه تان فاصله بگیرید، ولى جامعه، به عنوان یک کلّ، به چنین عادت هاى روزمرّه وابسته است؛ زیرا همین که مردم موقعیّت هاى مناسبى پیدا مى کنند که با شخصیّت آنان سازگار باشد، زندگى اجتماعى قابل پیش بینى مى شود. پیش بینى پذیرى و عادت روزانه ـ و شاید ملالت آورى ـ موادّ پیوند دهنده نظم اجتماعى هستند.
به جاى خود گاهى، این سازگارى بین موقعیّت هاى اجتماعى و شخصیّت ها نیروى دیگرى براى حفظ ثبات شخصیّت مى شود که براى تداوم نظم اجتماعى بسیار اساسى است. در جوامعى که مردم احساس سرخوردگى از موقعیّت هاى خود دارند، شخصیّت آنان تحت فشار زیادى براى تغییر است. یا در چنین وضعیتى، مردم به منظور در گیر شدن با نیازها، هوس ها، احساسات مربوط به خود و توانایى هایشان، احساس فشار براى تغییر «نظام»، مى کنند. براى مثال، در یک جامعه، انقلاب ها اغلب هنگامى اتفاق مى افتند که بهره اى از «انتظارات فزاینده» با مرحله اى از اُفت و یا یکنواختى در شرایط اقتصادى و اجتماعى مردم، تعقیب شود. در اینجا، ناسازگارى بین رمزهاى فرهنگى از یک سو و احساس مردم از ارزش خود، نیازهاى انگیزه دار آنان و مهارت هاى ایفاى نقش از سوى دیگر، کافى است تا نقش ها را علیه نظم اجتماعى به حرکت درآورد. وقتى چنین جابجایى هایى، بین شخصیّت و شرایط اجتماعى بخش وسیعى از مردم را تحت تأثیر قرار مى دهد، تغییر در ساختارهاى اجتماعى همان قدر محتمل است که در اصلاح شخصیّت محتمل مى باشد. حرکت هاى اجتماعى، انقلاب و اعتراض، بخش وسیعى از مردمى را طلب مى کند که قادر نیستند موقعیّت هاى اجتماعى سازگار با قابلیّت هاى انسانى خود را پیدا کنند. همان گونه که سازگارى بین ویژگى هاى ما و هماهنگى بین این خصیصه ها و شرایط اجتماعى موادّ [تشکیل دهنده] نظم اجتماعى اند، ناسازگارى و عدم هماهنگى نیز نیروى جنبشى در پسِ تغییر اجتماعى مثل انقلاب ها خواهد بود.
از : Sociology، Concepts and uses، jonathan H. Turner McCrraw – Hill، inc.