ساعت به وقت بردگی

محمدرضا تهمک

Chaplin Modern Times

ساعت های مچی به روی دست ها برگشتند، تا نعل و افسار برده ساز سرمایه داری شوند. ساعت های مچی که در دهه اول قرن بیست و یکم، با گسترش استفاده از موبایل که کارکرد زمان سنجی ساعت را نیز دارد، کم کم کنار گذاشته شده بودند، در سال های دوباره باب شدند، اما این بار با کارکرد زینتی. این ساعت ها که دیگر قرار نبود مانند گذشته بخاطر ضرورت برای زمان سنجی مشتری داشته باشند، به شکل همین ساعت های مچی زینتی و بزرگ نقش و نگار دار و توی چشم زن کنونی طراحی شدند. شرکت های ساعت سازی برای بازارسازی آنها را از طریق هنرپیشه ها و مدل های لباس تبلیغ کردند. اما این تبلیغ ها نه برای جذب تقاضاهای موجود در بازار و مصرف کنندگان و در پاسخ به آن، بلکه برای ایجاد تقاضا و مصرف کننده بود.

این قاعده جدید اقتصاد در عصر تبلیغات و سرمایه داری است، که دیگر عرضه، فقط تابع تقاضا صورت نمی گیرد، بلکه عرضه خود تقاضا را نیز ایجاد می کند. این است که گاهی سرمایه داری، برایت نیاز می سازد؛ و آنچه را ضرورت تصور می کنی، گاهی غیرضرورتی است که آن را برایت به نیاز تبدیل کرده اند. به مدد قدرت رسانه ای و تبلیغات نوین و ترویج ایدئولوژی اش به گونه ای به افراد جهت می دهد که افراد از میان گزینه هایی که برای انتخاب آن گزینه ها انتخاب شده اند انتخاب کنند! گرچه نه در معنای سلطه همه جانبه و تام رادیکال مورد صنعت فرهنگ، بلکه در معنای اکثریتی آن.

سرمایه داری عرفان عجیبی دارد، و به مدد همین سواری می گیرد؛ برده مصرف کننده می سازد. در سال های اخیر دیده ام و احتمالا دیده اید چپ هایی که همین ساعت های مچی جدید که گاهی یک عدد آن به اندازه حقوق سه یا چهار ماه یک کارگر است را روی دست بسته اند، دست شان را با شور و حرارت تکان می دهند و کاپیتالیسم و مظاهر آن را نقد می کنند!

سرمایه داری اگر لازم باشد به شمایل مخالفش در می آید، تا با آن کاسبی کند. تی شرت های با تصویر مارکس و چگوآرا را به صورت تجاری تولید می کند. لباس های جین و هیپی ای که از نمادهای معترضین به جنگ ویتنام بود و در دهه 1960 در امریکا فراگیر شد را، سرمایه داری گرفت، و تن مردم بسیاری کشورها کرد. این است آن عرفان بوقلمون سرمایه داری که از شعارهایش این است؛ «پدرت را اگر خوب خریدند بفروش». معلوم نباشد پدرت کیست مهم نیست، ثروت داشته باش. نگاهی که در جامعه امروز ایران نیز در حال گسترش است.

سرمایه داری همچنان جولان می دهد، برده مصرف کننده می سازد، افسارش می زند و سواری می گیرد. اینجاست که وظیفه روشنفکر متعهد به جامعه مطرح می شود. ساز و کار دولتی، که امیدی به خیرش نیست؛ شر مرساند کافی است. در شرایطی که سیستم آموزش رسمی کشور نیز به سمت میرایی متمایل است، سالن ها سینما دارند هرچه بیشتر شبیه سیرک می شوند و رسانه های رسمی هم وضعتشان روشن است و نیازی به وصفشان نیست، روشنفکران باید به تعهد آگاهی بخشی به جامعه پایبند بمانند. همانگونه که باید برای شکستن هنجارهای نادرست تلاش کرد، نباید اجازه داد که هر امر رذیلی به یک هنجار در جامعه تبدیل شود.

خروج از نسخه موبایل