نظریه فرهنگ انبوه (توده‌وار) | Mass Culture

پرویز اجلالی (جامعه‌شناس)

مفهوم فرهنگ انبوه یا توده‌وار[1] ، به‌عنوان محصول صنعت فرهنگ[2]، در فاصله سال‌های 1930 تا 1950 در میان روشنفکران آمریکایی و سپس اروپا رواج یافت و به‌عنوان یکی از پایه‌های مهم نقد و ارزیابی آثار رسانه‌ای مورداستفاده وسیع قرار گرفت و در قالب دیدگاه‌های جدیدتر نیز باقی ماند و هنوز هم یکی از دیدگاه‌های مهمی است که در مطالعات رسانه‌ای و سینمایی تأثیرگذار است. اما کسانی که این مفاهیم و نظریه مبتنی بر آن را مطرح کردند آمریکایی نبودند، بلکه یک گروه کوچک از روشنفکران مارکس‌گرای آلمانی بودند که در تحلیل خود از سرمایه‌داری تأکید بیشتری بر فرهنگ داشتند. این اندیشمندان در موسسه  مطالعات فرهنگی فرانکفورت جمع شده بودند و به همین دلیل با عنوان  مکتب فرانکفورت از آن‌ها یاد می‌شود.  با قدرت گرفتن هیتلر و  سلطه حزب نازی این گروه نیز مثل بسیاری دیگر از دانشمندان از آلمان فرار کردند و در سال‌های پس از جنگ در آمریکا ماندند و به ارائه آثار و نظریه‌های خود پرداختند. در میان پژوهشگرانی که در مدرسه مطالعات فرهنگی فرانکفورت کار می‌کردند و بعداً به ایالات‌متحده مهاجرت کردند به نام‌های بزرگی مثل هربرت مارکوزه،  ماکس هورکهایمر، تئودور آدورنو، یورگن هابرماس ، اریش فروم ، والتر بنیامین ، فرانس نویمان و آلفرد اشمیت برمی‌خوریم .اما نظریه فرهنگ انبوه و صنعت فرهنگ اساساً متعلق به دو تن از این گروه یعنی آدورنو و هورکهایمر است .

آدورنو و هورکهایمر احتمالاً با این تصور به آمریکا وارد شدند که به‌عنوان توسعه‌یافته‌ترین کشور سرمایه‌داری با طبقه کارگری تا حد معقولی سازمان‌یافته و آگاه  و فضای فرهنگی پویا و متکی بر سنت‌های دموکراتیک و میراث‌دار  عقلانیت عصر روشنگری روبرو شوند. اما برخلاف تصورشان با طبقه کارگری روبه‌رو شدند که بیشتر وقت خود را در سینماهای پرشکوه آن روزها به دیدن فیلم‌های کلیشه‌ای مسحورکننده هالیوود می‌گذراند و جامعه‌ای که ذهنش کاملاً  تحت تأثیر محصولات رسانه‌هایی بود که به شیوه انبوه تولید می‌شدند و به نظر این متفکران  وظیفه‌ای جز توجیه نظام سرمایه‌داری و دور ساختن طبقه کارگر از واقعیات زندگی خود با استفاده از سازوکارهای قوی و مؤثر صنایع فرهنگی جدید  نداشتند.  ایشان با توجه به تجربه‌ای که در سرزمین مادری خود داشتند و استفاده  موفق نازی‌ها از تبلیغات برای شستشوی مغزی توده مردم آلمان را دیده بودند، به انتقاد از وضعیت فرهنگی پرداختند و انحطاط فرهنگی جامعه آمریکایی ( بعداً غربی) تحت تأثیر صنعت فرهنگ را مطرح کردند و مشخص‌ترین نمونه محصولات صنعت فرهنگ را فیلم‌های سینمایی دانستند.

آدورنو و هورکهایمر در کتاب دیالکتیک روشنگری و مقاله “صنعت فرهنگ : سرگرمی همچون فریب توده  “نظریه خود را چنین توضیح می‌دهند:

  1. رهایی‎بخشی که پروژه‌ی روشنگری وعده‎اش را می‎داد، تحقق پیدا نکرده است. به‎طور مشخص هرچند عقلانیت علمی جهان را از خرافات و اشکال سنتی اقتدارها رها ساخته، اما خود به سازوکار جدید قدرتمند سلطه تبدیل‌شده است. افزون بر این ترکیب عقلانیت علمی با اقتصاد سرمایه‎داری این سلطه را بسیار قوی‎تر  کرده است. علت این است که پیشرفت علمی و فنی  با پیشرفت فرهنگی همراه نبوده است ویکی از علل آن محدود شدن علوم اجتماعی پوزیتیویستی در چارچوب  منطق علوم فیزیکی و طبیعی و عقل ابزاری  بوده است این نوع علم اجتماعی قادر به درک مسائل جامعه امروزی نیست. علم اجتماعی واقعی می‌بایست مبتنی بر انتقاد و دیالکتیک باشد تا بتواند اولاً انحطاط فرهنگی جوامع سرمایه‌داری غربی را تشخیص دهد و هم با سخن و عمل به تغییر آن کمک کند.
  2. امروزه فرهنگ صنعتی شده است. صنعت فرهنگ، درون روابط اجتماعی جامعه‌ی سرمایه‎داری شکل می‎گیرد و به‌نوبه‌ی خود به ایجاد این روابط کمک می‌کند. در مقام مقایسه ازنظر اقتصادی صنعت ضعیفی است و به صنایع قدرتمندتر وابسته است. مثلاً نظام استودیویی هالیوود به بانک‎ها و صنعت الکترونیک وابسته است و در جریان فعالیت خود توسط یک نظام بزرگ‎تر کنترل می‎شود و خود این نظام استودیویی کارکنان و مصرف‎کنندگان خود را کنترل می‌کند. برخلاف فرهنگ‌عامه[3] که در جامعه سنتی رایج بود و توسط توده مردم برای مردم تولید می‌شد ، آثاری که فرهنگ‌عامه‌پسند[4] جدید را می‌سازند توسط صاحبان صنعت فرهنگ برای مردم تولید می‌شوند.
  3. صنعتی شدن فرهنگ آن را به کالا تبدیل کرده می‌کند. پس تنها ارزش فرهنگ تولید و درنهایت حفظ نظام سرمایه‎داری خواهد بود. این موضوع از همه‌جا بارزتر در صنعت فیلم قابل‌مشاهده است . کارکنان‌ هالیوود از همان لحظه‎ای که خواهان کار در این نظام می‎شوند. درواقع ارزش‎های صنعت فیلم را پذیرفته‎اند نظام استودیویی هالیوود، فیلم را نیز درست مثل سایر کالاها از طریق تکنیک خط تولید به‌طور انبوه  تولید می‌کند و با استفاده از فرایند بازاریابی آن‌ها بر مخاطبان تحمیل می‌کند.
  4. همه‌ی فیلم‎ها کمابیش یکسان و به‎طور کامل قابل پیش‏بینی‎اند، تفاوت‎های صوری و خیالی است. همین‌که فیلم شروع می‎شود. کاملاً آشکار است که چگونه پایان می‏یابد. چه شخصیت‎هایی پاداش می‎گیرند فیلم مردم را در وضعیتی قرار می‎دهد که تسلیم اقتدار شوند و همنوایی کنند. مخاطبان  واکنش فردی نشان نمی‎دهند.
  5. ایدئولوژی صنعت فرهنگ آن‌چنان قدرتمند است که همنوایی را جانشین آگاهی می‌کند. هرچه تکنولوژی فیلم‌سازی کارآمدتر بشود ، تشخیص میان فیلم و زندگی واقعی برای مخاطبان دشوارتر خواهد شد و .به همین جهت سینما ازلحاظ سیاسی خطرناک است، زیرا زمینه‎ساز جامعه‌ای تمامیت‌گراست که اعضایش همه به عروسک‌های مطیع تبدیل‌شده‌اند.
  6. در مقابل این پرسش که مـردم این فیلم‌ها را دوست دارند واژ دیـدن آن‌ها لذت می‌برند، هورکهایمر و آدورنو می‌گویند که گرایش عملی و فکری مخاطبان به صنعت فرهنگ بخشی از این نظام است نه عذری برای آن. منطق یک جامعه‌ی عقلانی و تکنولوژیک (سرمایه‎داری) همه‌ی جنبه‎های زندگی را درمی‎نوردد و از ما موجوداتی سلطه‎پذیر، تحت کنترل و بی‎دفاع در مقابل اغوا می‎سازد.

Max Horkheimers left and Theodor W. Adorno right

نتیجه‌گیری

نظریه انتقادی هورکهایمر و آدورنو در حد نقد فرهنگ باقی نمی‌ماند. در حقیقت این دیدگاه محصول نومیدی روشنفکرانی است که جنایات جنگ دوم جهانی را تجربه کرده بودند. این دو محقق از مدرنیته ناامید بودند و دیگر ایمانی به وعده‌های عقلانیت و آزادی و برابری دوران مدرن نداشتند. درواقع هرچند که هیچ‌گاه به‌صراحت اظهار نکردند اما تدبر در آراء ایشان نشان می‌دهد که جامعه سنتی را ترجیح می‌دادند.اجتماعات کوچک قدیمی در ذهن ایشان بسیار آرمانی‌تر از تولید و مصرف انبوه و زندگی شهری مدرن بود. می‌نویسند:”فرایندهای صنعتی و شهرگرایی مردم را از ریشه‌ها و پیوندهای خانوادگی جدا کرده است و این انسان‌های تنها که به توده‌های شهری می‌پیوندند در مقابل تبلیغات اقتدارگرایانه کاملاً بی‌دفاع‌اند.موفقیت‌های دیکتاتورهای اروپایی نتیجه گریزناپذیر و خوفناک گسترش این فرهنگ بوده است. حوادث اروپا کابوسی برای آینده آمریکا است تنها راه نجات آمریکا از کابوس فاشیسمی دیگر محدود کردن فرهنگ توده‌وار در این کشور است: ازآنجاکه صنعتی شدن و مدرنیته در آلمان به ظهور نازیسم انجامید.آینده آمریکا را نیز چنین می‌دیدند. جای دیگری که این گرایش به جامعه سنتی را می‌توان دید ستایششان از فرد هنرمند و مخالفتشان با هر نوع سازمان‌یابی فعالیت‌های فرهنگی و هنری است .

در دیدگاه این دو صاحب‌نظر کوچک‌ترین بارقه امیدی برای مقاومت در مقابل فرهنگ انبوه و سلطه دوباره اقتدارگرایی سیاسی دیده نمی‌شود.این مارکسیست‌های فرهنگ‌گرای سابق به مارکسیسم و انقلاب نیز بی‌ایمان شده بودند. دیگر باور نداشتند  که یک طبقه کارگر آگاه به مسائل سیاسی بر خواهد خواست و جهان مدرن را به‌سوی وضعی بهتر هدایت خواهد کرد. می‌گفتند ” طبقه کارگر آمریکا عملاً منقرض‌شده و جای آن را توده‌ای گرفته که وجودش  تهدید سیاسی خطرناکی برای دموکراسی است” .دیگر باوری به توانایی سوسیالیسم برای برانگیختن مبارزه طبقه کارگر در ایالات‌متحده نداشتند.

پیامد

 مطالعات صنعت فرهنگ پایه‌ای شد برای مجموعه‌ای از آثار انتقادی درباره فرهنگ توده‌وار و هنر عامه‌پسند و به‌ویژه سینما . این مطالعات درواقع گام‌های آغازین برای پیدایش دانشی به نام اقتصاد سیاسی فرهنگ شدند. متفکران آمریکایی و اروپایی بسیاری در دهه‌های بعد با دیدی انتقادی به سینما و به‌ویژه آثار عامه‌پسند پرداختند.دیدگاه‌هایی مثل نظریه نمایش و دیدگاه‌های  فمینیستی و دیدگاه بوطیقای تاریخی در نظریه فیلم همه تحت تأثیر این نظریه  بوده‌اند.

نقد

بسیاری از دیدگاه‌های آدورنو و هورکهایمر امروزه طرفداری ندارند، هرچند که مضمون اصلی انتقاد ایشان یعنی آثار منفی صنایع فرهنگی ازنظر عمده پژوهشگران فیلم دور نمانده است و اغلب بر این امر توافق دارند که افشاگری محتواهای پنهان آثار فرهنگی به‌ویژه القاهای ایدئولوژیک پنهان و با استفاده از تداعی معانی و تکرار یکی از وظایف مهم  پژوهش‌های فرهنگی و ازجمله پژوهش‌های فیلم است .اما در مورد این ادعاهای آدورنو و هورکهایمر کمتر توافقی دیده می‌شود

  1. بسیاری  این ادعا را که آثار عامه‌پسند الزاماً محافظه‌کارند و در جهت حفظ وضع موجود عمل می‌کنند را رد می‌کنند. آثار عامه‌پسند می‌توانند مثل آثار نخبه‌گرا مضمون‌های انتقادی و آگاهی‌بخش داشته باشند و دارند. این ادعای گزاف که همه فیلم‌های هالیوود عین هم هستند درست نیست  در سینمای هالیوود  فیلم‌های متفاوتی ساخته می‌شود و در میان آن‌ها  بسیاری آثار آگاهی‌بخش و انتقادی می‌توان یافت .
  2. این دیدگاه که هنر یکسره از ایدئولوژی تشکیل‌شده را بسیاری قبول ندارند.فیلم‌ها هم ایدئولوژی هستند و هم کوشش‌هایی برای شناخت وهم آثار خلاق انسانی. پس نمی‌توان احکام کلی درباره آثار فرهنگی عامه‌پسند صادر کرد.از میان اندیشمندان انتقادی بیش از همه برتولت برشت و بنیامین و ایگلتون و واسکز بر این نکته تأکیددارند و امکان آگاهی‌بخش بودن  و واقع گویی آثار عامه‌پسند را ازنظر دور نمی‌دارند.
  3. گروهی دیگر بر این باورند که اساساً محتوای آثار هنری و رسانه‌ای درون آن‌ها یک‌بار برای همیشه حک نمی‌شود ، بلکه مخاطبان همواره این آثار را آن‌طور که می‌خواهند و با توجه به سایر متون و شرایط زمینه‌ای زمانی و مکانی درک می‌کنند.پس این تصور که فرهنگ توده‌وار می‌تواند همه مخاطبان خود را به‌سوی معینی هدایت کند چندان درست نیست .مخاطبان آثار هنری صنعت فرهنگ را برحسب نیازها و منافع خود تفسیر می‌کنند و گاه  از آن‌ها برداشت‌هایی کاملاً مغایر برداشت‌های سازندگانشان دارند.
  4. امروزه کابوس جنگ دوم فراموش‌شده است .البته کابوس‌های جدیدی فرا راه ماست . اما تحولات اجتماعی نشان می‌دهد که پا‌به‌پای  فریب و القای ایدئولوژی صاحبان قدرت و مکنت و صنایع فرهنگی وابسته به آن‌ها، آگاهی عمومی هم مرتباً افزایش می‌یابد و به نیروهای فشار واقعی ارتقا می‌یابد. به نظر نمی‌رسد. ما در آینده در قفس آهنین وبر و یا در جهان منحط شده توسط فرهنگ انبوه آدورنو زندگی کنیم .همین‌که ما از این خطرات آگاهیم  به ما در گرفتار نیامدن در دام آن‌ها کمک می‌کند.

[1] Mass Culture

[2] culture Industry

[3] Folk culture

[4] Popular culture

خروج از نسخه موبایل