سهم ما دراصلاح امورچیست؟

یاسر باقری (پژوهشگر رفاه و سیاست‌گذاری اجتماعی)

indiffrence

هنگام مواجهه با هجوم ناامیدی و یأس، یافتن اندک ‌بارقه‌های امید در یک قدمی‌مان هم آسان نیست، چه رسد به آنکه بخواهیم در ذهنمان کنکاش کنیم و از آغاز سال تاکنون دستاوردهای امیدبخشی را از سالی که گذشت بیابیم و بیان کنیم. در چنین آوردگاهی اما، دیدن مدیرانی که هنوز با دستان پُراراده و جبین عرق‌کرده به کار و خدمت مشغول‌اند، اگرچه کمیاب است، اما ارجمند و گرانقدر است و همچون نسیمی گونه‌هایت را می‌نوازد تا به خواب بی‌تفاوتی فرو نروی. بر این باورم که با وجود انباشت مدیران ناامید و خویش‌اندیش می‌توان مصادیقی معدود از چنین مدیرانی را در حوزه رفاه و تامین‌اجتماعی یافت که آنان مهم‌ترین دارایی‌های نظام رفاه در این سال و سال‌های آتی هستند. آن‌ها اگرچه دستاورد اندیشیده شده نظام رفاهی نیستند، اما نقطه امید و نگهبانان بارقه‌های امیدند در این روزهای دشوار. در سال1398 برای بهبود وضعیت رفاه اجتماعی کشور چه باید کرد؟ هراندازه پرسش از دستاوردها دشوار بود، پاسخ به «چه باید کرد» به همان اندازه، ساده است، چراکه مخاطب بایدها همیشه بیرون از ما قرار دارد و طبیعی است که برای دیگران نسخه‌ نوشتن، کار ساده‌ای است. به همین دلیل است که در جامعه امروز ما همه از بایدها و نبایدها صحبت می‌کنند. تصور می‌کنم جامعه‌ای که حالش خوب باشد، بایدها و نبایدها در آن چنین رونقی ندارند. در هیاهوی بایدها، مسئولیت فردی فراموش می‌شود و مورد پرسش قرار نمی‌گیرند. در این روزها هرکه را می‌بینیم، از بی‌عملی برخی مسئولان می‌نالد و دیگران را به سهل‌انگاری و چاره نیندیشی متهم می‌کند؛ از وزیر و اعضای دولت تا کارمندان جزء و کارگران ساده فاقد قدرت؛ همه دارند گلایه می‌کنند، از امامان جمعه تا سلبریتی‌های اینستاگرامی.
در این همهمه فریاد و گلایه‌ها، به نظر می‌رسد همه درختان دارند با هم به‌دنبال جنگل می‌گردند و همه افراد در پی آنند تا جامعه را بیابند، اما هرچه بیشتر کنکاش می‌کنند، ناامیدتر می‌شوند. به نظر می‌رسد بهزیستی و رفاه اجتماعی مردم به ریل منطقی خویش بازنمی‌گردد مگر آنکه از «خود» بپرسیم که چه کسی باید دست به اقدام بزند؟ و آنگاه انگشتمان را نه به سوی دیگران، که به سوی خود نشانه رویم. در فضایی که ابزارهای کلان ناکارآمد شده‌اند، ابزارهای کوچک و پیوندهای اجتماعی خرد، می‌تواند جایگزین کارآمدتری باشد. بنابراین پرسش اساسی در این میان، «چه باید کرد» نیست، بلکه آن است که «سهم من از اصلاح و بهبود مردم و جامعه چیست»؟ هرکدام از ما اثرگذارترین فرد در شعاعی هرچند کوچک در اطراف خود هستیم؛ حتی اگر کارمند ساده‌ای هستیم که هرروز با مردمان خسته و ناامید مواجهیم، می‌توانیم صبورانه‌تر، پرکارتر و همدلانه‌تر عمل کنیم؛ باید جامعه از هم گسیخته را دوباره ترمیم کنیم، با گره‌زدن‌های کوچک و رفوگری.‌تصور می‌کنم در شرایط کنونی در آستانه هنگامه‌ای ناگزیر قرار داریم تا بتوانیم زندگی را دوباره زندگی کنیم؛ گذار از سیاست‌گذاری به مددکاری، گذار از روشنفکری به تسهیل‌گری اجتماعی، گذار از کتابخانه به میدان، گذار از کلان به خرد.
نمی‌خواهم منکر اهمیت سیاست‌گذاری کلان بر زندگی مردم و جامعه شوم، بلکه می‌خواهم بر عبور از تعلیق تاکید کنم، اگر امکانی برای سیاست‌گذاری کلان بود، چنین کنیم، اما تا آن زمان در انتظار ننشینیم، اصلاحات را به محدوده خویش ببریم. «بی‌تفاوتی» بیماری کُشنده و مسری روزگار ماست؛ دست به کاری زنیم پیش از آنکه بدان مبتلا شویم. در پایان ترجیح می‌دهم از اوضاع کلان رفاهی در سال 1398 برآوردی ارائه نکنم، در عوض ترجیح می‌دهم چشم امید به جوانه‌ پیوندهای اجتماعی و رویش دوباره گروه و اجتماعات خودجوشی بدوزم که همراه با بهار برخواهند آمد و بی‌منت بازار و دولت، با اصلاح و آفرینش راه سوم، به جهان اجتماعی و رفاه اجتماعی‌مان رنگی دگر خواهند زد. همان‌گونه که در اسطوره‌ها نیز «ققنوس» نه از آسمان دولت، نه از تندباد بازار، بلکه از زمین مردم برمی‌آید و هوای تازه را به مردمان می‌بخشد. کوتاه آنکه «امید» آرزوی موهوم نیست، مخلوق اراده ماست.

خروج از نسخه موبایل