یورگن هابرماس، جامعهشناس بزرگ زمانه، که به قول خودش ۶۵سال از عمرش را در دانشگاه و همچنین در عرصه عمومی از اصول اندیشه چپ و مارکسیسم دفاع کرده است، در آستانه۹۰سالگی و برای نخستینبار در مصاحبه با مجلهELPAIS اعتراف میکند که خود را یک میهندوست آلمانی و محصول فرهنگ آلمانی میداند و افتخار میکند که فرهنگ میهنش توانسته در تاریخ، یک دموکراسی با ثبات و قابل ستایش بیافریند! این سخن از سوی یکی از تئوریسینهای برجسته معاصر ابراز شده، که معمولا در اندیشههای معاصرین مفاهیمی مانند میهن و ملت کمتر برجسته میشود چه برسد به میهندوستی. این موضوع برای خیلیها -به ویژه جریان چپ- شاید موجب تعجب شود!
در حالی که ایدئولوژیهایی که با ترویج «جهانوطنگرایی»ِ رمانتیک و «بیوطنی»، غایت آرزویشان تربیتِ انسانهایی بود که کل جهان را وطن خود بدانند، حالا شاهدیم که یکی از شارحان بزرگ مدرنیته از میهندوستی خودش و افتخار به فرهنگ کشورش(آلمان) سخن میگوید! البته میهندوستی او میهنپرستی قانونی است و از حقوق برابر همه شهروندان در آلمان دفاع میکند.
حالا روشنفکرانِ جهانوطنِ ما ممکن است خطاب به ایراندوستان بگویند که: «ای بابا، بس است اینهمه «ایران-ایران کردن! بس است این همه سخن گفتن از وطن و هموطن. ملت را ول کنید، جهان را دریابید! به تحولات سریع جهانی بنگرید و از دغدغههای ملی فاکتور بگیرید! البته حکایت این دوستان به جهان-وطنی یا ناحیهگرایی با اینگونه مصاحبهها خیلی تغییر چندانی نمیکند و پایش بیفتد اینگونه عقبنشینیها از سوی آموزگاران خود -مانند هابرماس- را مصداق آسمیلهشدن آنها میدانند و احتمالا خواهند گفت حتی اگر تمام جهانوطنگرایان جهان هم از آرا و آمال و اندیشههای خود عدول کنند، ما همچنان برای جدی نگرفتن مفاهیم ملی به راه خویش ادامه خواهیم داد.
در ضمن ذکر این نکته بی مناسبت نیست که مهینپرستی (Patriotisme)بهعنوان یک فضیلت ممتاز و پیشنیاز توسعه کشورها، متفاوت با ناسیونالیسمی (Nationalism)است که در صورت افراط در آن، ممکن است به نگاههای قومی و نژادی ناپسندی منجر شود. اغلب مورخان در جهان تاکید داشتهاند که ایرانیان در بیشتر تاریخ خود، میهن دوست بودهاند. عشق به مرزوبوم ایران زمین و پایبندی به مصالح مردم (و در دوران مدرن به منافع ملی)، در اغلب حماسهها و افتخارات تاریخی ایرانیان بهروشنی دیده میشود. مهیندوستی بهمعنای فداکاری و جانبازی در راه تعالی مردم سرزمین خویش و پاسداری از یکپارچگی سرزمینی و امنیت مرز و بومی که خانه تمام ملت است. پیششرط لازم برای موفقیت تمام گرایشهای سیاسی و روشنفکری در سپهر سیاسی ایران میتواند باشد. امر مهمی که در اغلب جریانهای چپ در ایران مغفول مانده است. روشنفکران چپ در ایران شایسته است بهدقت، اندیشههای چپ در جهان امروز را مورد نظر قرار دهند و در روند طیشده آن بهطور جدی مداقه کنند. در صد سال اخیر میتوان گفت توجه و نگاه مثبت به مفهوم میهن در جریانات چپ در جهان، رفتهرفته افزایش پیدا کرده و امروز حتی میبینیم که یورگن هابرماس بهعنوان یکی از شارحان شهیر و باسابقه و کسی که از مکتب فرانکفورت شروع کرده و آن را ارتقا داده و از آن فراتر رفته به میهنپرست بودن خودش اذعان کرده و بهآن افتخار هم میکند! بهنظر نگارنده این اظهارات هابرماس و تاکید او بر مساله میهنپرستی، میتواند مورد توجه روشنفکران چپ قرار گیرد.
نکته جالب دیگری که این جامعهشناس برجسته آلمانی در مصاحبه اخیرش گفته، این است که نگاه مثبتی هم به دین و مذهب ابراز داشته و ریشه بنیادگرایی دینی را نه در خودِ دین که در مدرنیته متصلب دانسته است. یورگن هابرماس معتقد است: موثرترین و کهنترین تمدنهای بشری [مانند تمدن ایران و چین]، منبعث از متافیزیک و ادیان و مذاهب، بهمنصه ظهور رسیده و شکل و تعالی یافتهاند. این ادیان و مذاهب بزرگ ظرفیتی جهانشمول و فراگیر داشتهاند و به همین دلیل، سبب شکوفاشدن تمدنهای بزرگ شدهاند. در واقع بنیادگرایی دینی پدیدهای مختص به دوران مدرنیته است که از بحران اجتماعی حاصل شده از سرمایهداری جهانی متصلب پدید آمده است. به زبان سادهتر، این سخن هابرماس یعنی داعش و امثال آن، زاییده دین و مذهب نیستند (اگر چه دین و مذهب، زمین بازیشان است)، بلکه محصول دنیای سرمایهداریای هستند که امر اجتماعی در آن، بازیچه «امر سیاسی» و «امر اقتصادی» شده است؛ پس میتوان گفت از نظر یورگن هابرماس:
۱٫ میهندوستی نه امری مذموم، بلکه برای رسیدن به دموکراسی باثبات و قابل افتخار، امری لازم است.
۲٫تمدنهای متعالی از دلِ ادیان و مذاهب بیرون آمدهاند و بنیادگرایی دینی محصول خودِ دین و مذهب نیست. وقتی این دو نظر اخیر هابرماس را (که خاستگاه چپ دارد و از مکتب فرانکفورتی برخاسته که ذیل مکاتب چپ قرار میگیرد و اندیشههای چپ روی خوشی به مفاهیمی مانند ملت، دین و مذهب نشان نمیدهند) کنار هم قرار دهیم، یک نتیجه میتوانیم بگیریم: «حتی اگر دلباخته اندیشههای چپ هستیم نیز ضمن محترم شمردن دین و مذهب، باید میهندوستی را از ملزومات رسیدن به یک دموکراسی باثبات و قابل افتخار و در نتیجه، ساختن یک تمدن جهانی متعالی بدانیم؛ پس چپ هم اگر هستیم، میهندوست باشیم…».