اقتصاد سیاسی «برنامهگریزی آیندهستیز» تعبیری درست برای شرایط امروز کشور است. به اعتبار شرایط و مجموعه اوضاع و احوال کنونی ایران، ما نیاز داریم از همه ذخیره داناییها و تواناییهایمان برای طراحی برنامهای کارآمد جهت برونرفت از شرایط کنونی استفاده کنیم. ضمن اینکه در برابر این اراده نظاموار در برنامهگریزی، باید از طریق برجستهسازی ظرفیتهای دانایی کشور طرز برخورد و نحوه مواجههمان را با مسائل، قبل از اینکه به مسیرهای بدون بازگشت برسیم، اصلاح کنیم. برداشت من این است که ما به لحاظ تاریخی شرایطی را تجربه کردهایم که باید به همه ابعاد آن توجه کنیم بهویژه اینکه تجربه ۷۰ ساله برنامهریزی در کشور ما تقریبا هیچ تناسبی با دستاوردهایمان ندارد. در عین حال کشور ما بهویژه از سال ۸۴ تا به امروز شرایطی را تجربه کرده که ما را بر آن میدارد که بگوییم حتی نعش برنامهریزی هم از نبود آن بهتر است.
از منظر ملاحظات سطح توسعه، برنامهریزی در ۷۰ سال گذشته چندین دستاورد مهم برای کشور داشته که باید در فرایند اصلاح، تسهیل و تکمیل به تقویت آنها توجه بایستهای شود. به نظر میرسد از دریچه اقتصاد سیاسی در پهنه تاریخ کشور، برنامهریزی الزامی درباره سطوحی از حساب و کتاب داشتن در حوزه دخل و خرج کشور بهوجود آورده و گامی قابل اعتنا برای کشور است. برنامهریزی سطوحی از پاسخگویی را نیز در ساختار قدرت پدیدار کرده که گرچه برای حرکت به سمت توسعه امیدوارکننده نیست، اما در مقایسه با گذشته، گامی رو به جلو ارزیابی میشود.
علاوه بر اینها برنامهریزی سطوحی از به حساب آوردن کارشناسان در فرایندهای تصمیمگیری و تخصیص منابع ایجاد کرده و سطوحی هم از امکانپذیری مشاهده آثار دورمدت کوتهنگریها برای ایرانیان پدید آورده است. سطوحی از ایجاد حس ملی در میان ایرانیان را نیز مدیون تجربه برنامهریزی هستیم و این مهمترین دستاورد برنامهریزی است. در برابر این نقطههای قوت قابل اعتنا، به دلایل و علل گوناگونی در حوزه اقتصاد سیاسی هنوز هم نتوانستهایم هیچیک از کارکردهای کلاسیک برنامهریزی را نهادمند و ریشهدار کنیم.
نگاه از بلندای۷۰سال تجربه، اگر این فرصت را برای بازنگری در یک سری از برداشتها فراهم کند، میتواند برای ما بهمثابه نقطهای عطف برای برداشتن گامهایی رو به جلو باشد. فلسفه اصلی برنامهریزی توسعه هم این است که بهمثابه ابزاری برای پیشبینیپذیری امور و غلبه بر بحران انبوه ناهماهنگیها، مواجهه آگاهانه با آینده، غلبه بر بحران مشارکت به کار رود و برایند همه اینها هم حرکت به سمت نظمی اجتماعی غیرقائم به شخص و ضابطهمحور است.
با کمال تاسف ما در هیچکدام از زمینهها و فلسفههای بنیادین برنامهریزی، کارنامه قابل قبولی نداشتهایم و در برخی زمینهها دقیقا پشت به هدف، حرکت کردهایم. تجربه برنامهریزی قبل از انقلاب نشان میدهد مهمترین حوادثی که طی سالهای ۱۳۲۷ تا ۱۳۵۴، فرایند توسعه کشور را متاثر ساختند، امور خارج از برنامه بوده است. نمونه دیگر، پدیده اصلاحات ارضی است که در برنامه سوم اصلا دیده نشد یا در برنامه پنجم اثری از شوکهای نفتی ملاحظه نشد، اما در عین حال هر دو تحول بهشدت بر برنامهها تحمیل شدند. در دوره بعد از انقلاب هم در هیچیک از محورهای نهادینهکردن اموری که به فلسفههای بنیادین برنامهریزی مربوط هستند، دستاورد قابل اعتنایی نداشتهایم. یعنی نه تنها در زمینه عملیاتی کردن فلسفههای بنیادین برنامهریزی گامهای بزرگی برنداشتهایم، حتی در زمینه ایجاد بستر معرفتی آن نیز به هیچوجه در حد مثال نیستیم.
گفته میشود یکی از مهمترین فلسفههای برنامهریزی، غلبه بر بحران ناهماهنگیهاست. چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب و تا به امروز در هیچیک از اسناد پشتیبان برنامههای توسعه در ایران، تصویری از انبوه ناهماهنگیهایی که نیروی محرکه اتلافها و اسرافها و از دست دادن زمان هست، در اختیار ما قرار ندادند. تاسفبارتر اینکه ما حتی در زمینه طرح مسئله ناهماهنگیهایی که بسترساز هدررفت منابع و عدم امکانپذیری تحقق اهداف توسعه میشوند نیز کاری نکردهایم، چه برسد به اینکه تحلیل یا سازوکار برونرفت داشته باشیم. مسئله دیگر پارادوکس برنامهریزی در اقتصاد سیاسی کوتهنگر است. یکی از فلسفههای مهم برنامهریزی، نگرانی درباره آینده است، اما به نظر میرسد ما به قفل شدن در اکنون و گذشته سیگنال نشان میدهیم تا توجه بایسته و نهادمند برای شناخت عالمانه آینده و تصمیمگیری درباره روندهایی که باید متوقف یا ایجاد شوند یا روندهایی که باید استمرار یابند.
یکی دیگر از مهمترین کارکردهای برنامهریزی، بالا بردن سطح مشارکت برای کاهش هزینههای هماهنگی است، اما از شگفتیها این است که بعد از انقلاب، از کل جمعیت در سن فعالیت،۴۱ درصد با عذرهای موجه و ناموجه هیچ نقشی در تولید ملی نداشتهاند و این روند با استناد به سندهای پشتیبان برنامه ششم حتی از مرز ۶۰ درصد عبور کرده است. یعنی ما به سمت مشارکتزدایی حرکت کردهایم. گرچه میتوان درباره رابطه این تحول و ارتباط آن با برنامههای توسعه یا کیفیت برنامهریزیها و مداخلات بیرونی بحث کرد، با وجود این در هیچ یک از اسناد برنامهها درباره این روند که در دوره۳۰سال گذشته تکرار شده، بحثی درنگرفته و حتی مسئله هم دانسته نشده است. دردناکتر این است که ما با نوعی زمینگیر شدن و باقی ماندن در دورهای باطل بازتوزیعکننده توسعهنیافتگی روبهرو هستیم و قله این زمینگیر شدن را میتوان در نحوه مشارکت ما در بازارهای جهانی به نظاره نشست. مسئله مهم دیگر این است که واگراییهای ضدتوسعهای در دوره ۳۰ساله گذشته به طرز غیرمتعارفی در حال افزایش است و از سالهای ۱۳۸۴ به این سو هم این واگرایی شدت پیدا کرده است. در حقیقت ما بهخاطر شتابزدگی و بیاعتنایی به ملاحظات کارشناسی در فرایند تصمیمگیری و تخصیص منابع، از فلسفههای بنیادین برنامهریزی دور افتادهایم. برای نمونه در سند برنامه چهارم توسعه کشور پیشبینی شده بود ایران طی پنج سال اجرای برنامه، سالانه هشت درصد رشد اقتصادی را تجربه کند. آن زمان محاسبات نشان میداد برای دستیابی به این میزان رشد باید سالانه ۵/۱۶میلیارد دلار ارز به اقتصاد تزریق میشد. در سیاستهای کلی برنامه ششم توسعه مجددا رشد سالانه هشت درصدی هدفگذاری شد، اما با این تفاوت که میزان تزریق ارز به اقتصاد کشور اینبار به ۲۰۰میلیارد دلار در سال رسیده است. این موضوع از یک طرف نشاندهنده زایش بیسابقه وابستگیهای ذلتآور به متغیرهای خارجی است. این یکی از مستنداتی است که نشان میدهد نعش برنامه توسعه از عدم آن بهتر است. در ماههای اخیر چیزی که به همه این موارد اضافه شده، به ابتذال کشیده شدن معنای برنامهریزی است. یعنی اگر در گذشته به نام برنامهریزی کارهای نمادین در کشور انجام میشد، امروزه ژستهای نمادین صورت عملیاتی به خود گرفتهاند و تبدیل به مناسکی بیمحتوا و کلیشهای و به عبارتی برنامهریزی «پاورپوینتی» شدهاند. در شرایطی که کشور نسبت به هر دوره تاریخی دیگر نیازمند پیگیری اصولی و مبتنی بر برنامههای باکیفیت است ما در معرض بیسابقهترین ولنگاریها و سهلانگاریها در برخورد با مسائل هستیم و باید از دل تلاشهایی که در سطح دانشگاهها انجام میشود این فریاد را سر دهیم. مثلا در برنامه ششم توسعه نوشتهاند در بازهای پنج ساله بهطور همزمان ۱۶۹ هدف کلی و ۵۶۶ استراتژی را دنبال کنیم. اگر افعال را حمل بر صحت کنیم، ما میگوییم گویی تعاریف عوض شدهاند و منظور دقیق برنامهریزان چیزی غیر از تعریف معمول مفاهیم است. در شرایط کنونی به طرزی غیرمتعارف و نظاموار ما چیزی را تجربه میکنیم که از درون آن همه انواع شناختهشده نابرابریهای ناموجه در حال افزایش هستند. از نظر من، راه نجات ایران در شرایط کنونی منحصرا از کانال توسعه عادلانه میگذرد. باید ۱۶۹ هدف کلی و ۵۶۶ استراتژی را رها کنیم و بهجای آن بر یک هدف به نام حرکت به سمت توسعه عادلانه و یک استراتژی به نام بسط فرصتهای شغلی مولد تمرکز و به همه لوازم آن نیز تن داده شود.
بسط فرصتهای شغلی مولد، تنها راه نجات است!
فرشاد مومنی (عضو هیئتعلمی دانشگاه علامه طباطبایی)
