اسم رمزی زنانه؛ فرصتی برای تأمل

مجید فنایی (۱) و نجمه واحدی (۲)

Bahar Demirtaş

Bahar Demirtaş

این نوشتار شامل چند جستار در نقد ادبیات و فرهنگ پدرسالارانه در جنبش «زن، زندگی، آزادی» است. جنبش اخیر در ایران بر اساس شعار زن، زندگی، آزادی جنبشی با محوریت زنان و تأکید بر حقوق آن­هاست؛ با این حال بسیاری از شعارها و ادبیات رایج در این جنبش همچنان بر مدار مردسالاری و شی‌سازی تحقیرآمیز بدن زنان در شعارهای بعضاً سکسیستی و خصوصاً شعار ارتجاعی «مرد، میهن، آبادی» استوار است که ریشه در فرهنگ مردسالارانه­‌ای دارد که در تاریخ ما به‌صورت مستمر حضور داشته است.

یک

 مردسالاری یا در اصطلاح عام­تر پدرسالاری معانی گوناگونی دارد؛ با این حال تجربۀ تاریخی ما -حداقل از شروع دوران مدرن در ایران- نشان می­دهد پدرسالاری بیشتر از آنکه مدلی حکومتی با دستورالعمل­‌هایی همچون کشف حجاب اجباری یا بر سر گذاشتن آن باشد، به فرهنگ و عرف جامعۀ ما باز می‌گردد و در واقع این ساخت ِ فرهنگی ماست که بر انگاره‌هایی بنیان گذاشته‌شده که مردان را اصل و اساس جامعه با برخی ویژگی‌های خاص «مردانه» برمی‌شمرد و زنان را جنسی دوم و قشری فرودست‌تر می‌داند که گویی به جامعه ضمیمه شده‌اند، ویژگی‌های ذاتی خاصی دارند و می‌بایست در راستای اهداف فرهنگ مردسالار نقش‌هایی محدود و خاص را ایفا کنند.

این توصیف که «مردسالاری کوسه نیست، بلکه آبی است که در آن شنا می‌کنیم» به‌خوبی به ما نشان می‌دهد که فرهنگ‌ها تا چه میزان می‌توانند در روزمرۀ زندگی ما و در هر لحظه از زیستمان نفوذ کنند و شبیه هوایی شوند که ما خواه‌ناخواه آن را نفس می‌کشیم. زبان جنسیت‌زده‌ای که «مرد» را در معنای «انسان» به کار می‌برد یا «زن» را هم در معنای انسان مؤنث و هم در معنای همسر مرد می‌داند زبانی است که ما هر روز از آن استفاده می‌کنیم؛ در چنین فرهنگی با این زبان چندان هم عجیب نیست که انسان یا مردم همان مرد یا مردان تصور شوند و زن هم همان کسی باشد که به همسری مردی درآمده و در یک رابطه زناشویی قرار دارد. نقش‌های جنسیت‌زده، کلیشه‌های جنسیتی و مفعول دیدن زنان، فحش‌های جنسیتی و بی‌شمار موارد دیگر در چنین فرهنگی است که شکل گرفته و هر روز به چهره‌ای و با شکلی به حیات خود ادامه می‌دهد.

دو

ادبیات سکسیستی موجود در شعارهای عموم مردم با محوریت تحقیر صورت­‌های مثالی مادر، خواهر، زن و ارزش بخشیدن به بدن مرد از جمله ویژگی­‌های فرهنگ مردسالار است که در جنبش زن، زندگی، آزادی به کرات دیده می­شود. این ادبیات سکسیستی ریشه در فرهنگ مردسالارانۀ قدیمی ایرانی دارد که تحقیر فرد مخالف را بر اساس توهین به اعضای زن خانوادۀ او انجام می‌­دهد. برخی از فحش‌ها در فرهنگ زبانی ما بر ارزش‌هایی مانند ناموس‌پرستی یا بدن‌انگاری زنان استوار شده‌اند و معانی این فحش‌ها تحقیر کردن مردانی است که به طور مثال همسرانشان به کارگر جنسی بودن متهم می‌شوند، یا مردانی که برای تحقیر، شغلی که به آن‌ها نسبت داده می‌شود فراهم کردن فضایی برای تن‌فروشی زنان است. همچنین در این فرهنگ، چنان ناموس دانستن زنان و کنترل بر زنان عادی‌سازی شده که «بی‌ناموس» خودبه‌خود به یک دشنام بدل شده. با اینکه فرهنگ جامعۀ ما در طول سال‌های گذشته رشد قابل توجهی را پشت سر گذاشته و امروزه در زبان ما خبری از لطیفه‌های قومیتی نیست، یا زبان از توهین به افراد دارای معلولیت‌های جسمی به شکل چشم‌گیری خالی‌تر شده اما متأسفانه غول مردسالاری همچنان تنوره‌کشان اجازه نمی‌دهد بخش بزرگی از جامعه آسیبی که در پس دشنام‌های رکیک و جنسیت‌زده هست را ببیند. همچنین مذموم شمردن هر امر جنسی و ناآگاهی از «فرهنگ تجاوز» باعث شده عدۀ زیادی بدون توجه به اینکه افرادی که قربانی تجاوز شده‌اند را تا چه میزان با فریاد کردن این شعارها آزار می‌دهند برای قدرت‌نمایی در مقابل سرکوبگران آنها را به تجاوز جنسی تهدید کنند یا در شعارها تجاوز و تحمیل جنسی خود به‌طرف مقابل را یک مجازات عادی و منصفانه تصویر کنند. تأسف‌بار اینجاست که هرچند امروزه کمتر کسی خشم و عصبانیت، یا بر حق بودن، یا فضای متشنج را دلیل درستی می‌داند برای توهین به «قومیت» یا «لهجۀ» کسی که در حال سرکوب است، اما همین افراد هنگامی که به آنها بابت دشنام‌های جنسی، یا ترویج فرهنگ تجاوز یا تهدید به تجاوز به خود فرد یا زنان نزدیک به او هشدار داده می‌شود به راحتی «خشم و عصبانیت و میان جنگ بودن» را دلیل کافی برای این رفتار زن‌ستیزانه و تجاوزگرانۀ خود می‌دانند یا حتی مسئولیت آن را نمی‌پذیرند و ادعا می‌کنند منظورشان از این دشنام‌ها یا تهدیدها معنای اصلی این کلمات نیست و این عبارات استعاری‌اند! فرهنگ مردسالار به راستی هوایی است که ما در آن نفس می‌کشیم و تا خودمان نخواهیم به مسموم بودن آن آگاه شویم، هیچ‌کس با هیچ هشدار و توضیحی نمی‌تواند ما را به آن آگاه کند.

سه

جنبش امروزین ما اگر بنا دارد از فرهنگ مردسالارانۀ تاریخی عبور کند باید از زبان “قدرت بر” که ساختۀ ادبیات ِمردسالارانه است دست بکشد و اهمیت «قدرت با» را دریابد. یکی از تحلیل‌های نادرست نظام مردسالار این است که غایت اهداف و نوع حرکت‌های جنبش زنان را نمی‌تواند جز در فضای تساوی‌خواهی با مردان تصور کند. ساخته شدن شعاری مثل «مرد، میهن، آبادی» و هم‌ارز قرار دادن آن با شعار «زن، زندگی، آزادی» حکایت از همین ذهنیت نادرست و پر نقص دارد. تصور مردسالاری بر این است که هر جا نامی از زن برده شود، این کلمه لزوماً در کنار کلمۀ مرد معنا پیدا می‌کند و غایت خواسته زنان نیز چیزی فراتر از «در کنار مرد» دیده شدن نیست. درحالی‌که فلسفۀ شکل‌گیری شعار «زن، زندگی، آزادی»، آن هم در تاریخ و جغرافیایی که امروز فریاد زده می‌شود، چیزی فراتر از یک تساوی‌طلبی ساده‌انگارانه است؛ در واقع شعار نابجای «مرد، میهن، آبادی»، نه‌تنها خود شعاری ارتجاعی و کلیشه‌ای است که نقش‌ها و ایده‌آل‌هایی جنسیت‌زده و محدود برای کل مردان یک سرزمین تصویر می‌کند، بلکه در سایۀ معنای خود، شعار مترقی و آرمانی «زن، زندگی، آزادی» را هم به یک شعار جنسیتی تقلیل می‌دهد که گویی در آن بیولوژیک بدن و جسم زنان مورد نظر بوده و لابد منظور از زندگی و آزادی هم چیزهایی است که در زیست زنانه معنا می‌شوند مانند تقلیل پیدا کردن زندگی به زایش زنانه، یا چه بسا محدود کردن آزادی به تن ندادن به حجاب سر. انقلاب اجتماعی و فرهنگی زنانه که در پس این شعار است نمی­تواند خواست و شعار «زن، زندگی، آزادی» را برابر با «مرد، میهن، آبادی» قرار دهد؛ نه برای مصادره به مطلوب شعار در فضای پدرسالارانۀ کنونی بلکه برای اینکه این جنبش بر اساس ایدۀ پاسداشت زندگی در مقابل سال‌ها مرگ‌خواهی و خشونت و سرکوب است و نیز هدف قرار دادن رهایی و آزادی توسط بخش مهمی از بدنۀ اصلی جامعه که سال‌ها حذف و نادیده گرفته‌شده است. رهایی و آزادی از بند قرن‌ها فرهنگ و عرف و قوانین ارتجاعی که چنان ظلم و تبعیض را عادی‌سازی کرده بود که حتی کنترل زنان بر بدیهی‌ترین حقشان یعنی بدنشان، نه‌تنها محل اعتراض و قیام نبود که تبدیل به مطالبه‌ای دست چندم شده بود که یک ملت تا سال‌ها بر طبل «حالا وقتش نیست» و «مگر مشکل ما حجاب است؟» می‌کوبیدند.

آنجایی ما اهمیت «قدرت با» را درمی‌یابیم که درک کنیم ایستادن در کنار زنان و فریاد زدن «زن، زندگی، آزادی» است که نشان می‌دهد ما به‌عنوان یک شهروند (چه زن، چه مرد، چه اقلیت جنسی یا متعلق به هر گروه و قشر و دسته‌ای در جامعه) به‌راستی به دنبال رها شدن از بندها و مبارزه با هر شکلی از سرکوبیم. وقتی این شعار مترقی را تا سطح «مرد، میهن، آبادی» پایین می‌آوریم، در واقع نشان می‌دهیم که همچنان به دنبال خط‌کشی کردن‌ها، تعیین نقش‌های جنسیتی و حاکم کردن نظمی ارتجاعی هستیم که البته به جز با «قدرت بر» هم میسر نمی‌شود.

چهار

در هر جنبش و حرکت جمعی، همه برای ناامید نشدن، حفظ نیرو و اجتناب از هر حاشیه و هدر رفت انرژی‌ها تلاش می‌کنند. همۀ اعضای جنبش نگران‌اند که مبادا ذره‌ای از نیروهایی که می‌توانند جنبش را زودتر به هدف اصلی برسانند، در جای نادرستی مشغول حواشی و موارد بی‌اهمیت شوند.

در این جنبش دشنام‌های رکیک جنسیت‌زده و تهدیدهای برخاسته از فرهنگ تجاوز از یک سو و ساخته شدن شعار نادرست «مرد، میهن، آبادی» و تکرار شدن آن در برخی اجتماعات از سوی دیگر، مواردی بوده که از همان ده روزۀ اول دیده شد و نگرانی برخی منتقدین را برانگیخت. دلیل اینکه تا امروز کماکان در کنار این مبارزه‌ای که بخشی از روزمرۀ فعلی مبارزین شده گاه و بی‌گاه باز هم به نقد این موارد می‌پردازیم، اهمیت بالای آن در تشخیص مسیر درست جنبشی است که با شعار «زن، زندگی، آزادی» شناخته شد و جهانی شد. اسم رمز شدن مهسا امینی و پس از آن فریاد کردن «ژن، ژیان، آزادی» در مناطق کردنشین ایران و به سرعت فراگیر شدن «زن، زندگی، آزادی» در همه جای ایران، نشان از آن دارد که این جنبش جایی برای خطاهای فاحش و کژی‌هایی که هیچ توجیهی برای آنها نیست در موضوع مهم زنان و جنسیت ندارد. جنبشی که پس از قتل مظلومانۀ زنی به خاطر کنترل بدن و پوشش او، تمام خشم‌های فرو خوردۀ ملتی را به سمت اعتراض و انقلاب روان کرد و صدای مظلومیت زنان ایرانی شد نه فقط زیبنده نیست که در موضوع زنان و جنسیت دچار چنین خطاهای بزرگی شود که حتی موظف است در این موضوع هر روز خود را آگاه و حساس به چنین خطاهایی نگه دارد.


۱-کارشناس ارشد مطالعات فرهنگی

۲-کارشناس ارشد جامعه‌شناسی و کارشناس ارشد مطالعات زنان

خروج از نسخه موبایل